مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید
مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید

فر گردهای گیتی ، سرپرست و پیشوا از کتاب بعد سوم آرمان نامه

>



* فرگرد گیتی *

تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ


بسامدها : امواج

_____________________


با سلام در این بخش به *فرگرد گیتی * خواهیم پرداخت


در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند:

انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود

در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد

تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی

بهره مندگردد. ارد بزرگ

___________________


ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با
یکنواختی های آن کنار آمده وهمچنان راضی باقی بمانیم

واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه
برروزگارمان می آید اکتفا کنیم, در روح بشر اندوه دردناکی را

بوجود خواهد آورد
که بی شک در نابود کردن تدریجی او نقشی به سزا را بازی میکند


اکثر انسا نهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند از این قبیل افراد هستند
اما باید پرسید *چگونه میشود" این" نبود* !


بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها به سود آدمی نیست
بلکه اورا از پیشرفتهای مادی ومعنوی نیز بدور میدارد

بااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود
وهمچنان به ادامه آن بپردازد ؟!


معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی زندگی خود نیستند

نیاز به کمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران دارند .


روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند:


هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درمانده
احساس کنیم


ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله , همچنان آگاهی
داشته باشیم ,اما برای بهبود آن گامی از گام برنداشته

بامید این باشیم که روزی درست میشود


و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر ان داشته باشیم از دیگران نیز,

این احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن
غمگنانه ی زندگی ادامه دهیم


در این مرحله شخص می بایست به کمکی بالاتر از یک آشنا ویک دوست
تکیه کرد ه و بایست در این زمینه به یک روانشناس مراجعه نموده
واز او یاری بطلبد وبدنبال راه حل اساسی و منطقی باشد.


اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایران
بدینگونه است که شخص شرم میکند از این راه کمکی دریافت کرده
ودیگران ازاین مطلب آگاهی پیدا کرده و اورا دیوانه بخوانند.
اما علم روانشناسی تنها برای آنان که بطور کل عقل خویش باخته اند
بنا نشده است.


ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی
مناسب طلب کمک کرده بود ,بی شک اونیز امروز درمیان دیگر
مردمان یک زندگی عادی را سپری میکرد صرفنظر از عده ای که برحسب
همان اتفاقاتی که گیتی بر سر راه اوقرار میدهند مانند
تصادف -پرت شدن از جائی - صدمه دیدن سر و... عقل خویش را
از دست میدهند.


پس بیائید واقع بین باشیم :


- من نمیتوانم مشکلم را حل کنم
-گفتن به اشنا هرچند نزدیک چون مادر وخواهر یا دوست جز شنیدن
پند واندرز راه بجائی نبرده ومشکلی ازمن حل نکرده است
- هرروز دچار اندوه بیشتر میگردم ونمیدانم چه کنم
- بدنم هرروز به نوعی دچار دردهای بی دلیل میشود یا بطور کامل
دلیلی برای اندوهم پیدا نمیکنم


- بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز
ودیگر روزها اتفاق خاصی نیفتاده باشد و.....


* اینها تماما نشانه های افسردگی ست *

_______________________


وزمانی که راه حلی نیست , چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص آن است !


درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم وچه برعکس

بدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تا
به ما بازگو نماید که درشرایط خوبی نیست وآنرا گاه با تب
گاه با کسالت جسمی وروحی ابراز می نماید.

و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری, که چیزی را عوض کنی
ویا حتی با گرفتن این تصمیم , باز راه بجائی نبرده چند روز بعد مجدد
همان میشوی که بودی...

آنگاه میبایست قبول کنی

که چیزی دراین میان درست نیست وتو آنرا نمی شناسی.


چیزی که لا زمه ی دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن
بر عهده ودر کف دستان کسی ست که دانش آنرا کسب کرده است
یک دکتر یک روانشناس یک فرد آشنا با اینگونه دانش.

در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمک
را عملی کرده وتو نیز چون دیگران قادر باشی اززندگی
وهیجانات وشادیهای آن بهره مند گردی.
هرچه هست تسلیم شدن جواب تو یامن نخواهد بود.


* تسلیم ! *


بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!

همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن

نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟!

نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی!

کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!

هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!

نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!

یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟

من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!

هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم


فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸

*********


گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از
یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این
جهان گذارا است .

ارد بزرگ


**ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ**


همچنین بزرگان جهان میگویند:

پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است!

*****


اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر ودر نادانی خود باقی بمانیم که
شاید باید همینگونه باشد وخدا بزرگ است ودرست میشود
خود نوعی جهالت است


وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنها
امید بهبود زندگی خویش از در غیب را دارد افسرده وناراضی میگردد
وازاین سخن از پیامبر وامامان نیز
آیه وسوره هائی داشته ایم که میفرمایند:


خداوند بندگانی را که به ستم وغم
وبدبختی ونابسامانی خویش خو میکنند،نمی بخشد.


نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما آنچه ارزشمند است
یاد اینگونه گفتار است که میبایست در ذهن آدمی ریشه
داشته باشد تا انسان آنرا ز خاطر نبرد وبیاد داشته باشد
که در قبال خود اول از همه

مسئول میباشد کمااینکه شنیده ایم که میگویند:

چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است


شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید.

زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن بخود
دست کشیده اید .

انسانی که خود را دوست نداشته باشد
به هیچ وجهی نمیتواند دیگران را دوست بدارد درنتیجه نخواهید دید
که کسی نیکوکار باشد اما بخود وخانواده خود بد کند

واگرچنین باشد از آن دسته انسانهائی ست که جز چاپلوس

ومغلطه کار مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست!


واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،ما
می بایست چه بر اندوه خود چه دیگری یاوری باشیم و صدائی.
چه با قلم چه با حرف چه درعمل !

بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به
چرخه درست خود نخواهد انداخت بااینوصف که همه ی ما
درچرخش این زندگی نقشی را دارا هستیم وهرگز احدی بی دلیل
پا به عرصه جهان وگیتی نگذاشته است.


* صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!*


صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی

نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،

می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق

که ترمیم درون زخمی من بود !


صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری

که رنگ عاطفه در جوهری شبناک

وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه

به جایم باز می نالد !


(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )


صدایم در نمی آید،

نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریاد

یز درد دائم این زندگانی زد !


صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟!


که در کُنجی خداونداصدای ناله واندوه می پیچدو اشک درد ،

فراوان میچکداز دیده مظلوم !


ولی تنها ، سکوتی نابسامان

کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست


که من در بیصدایی ها !

که تو در بی خیالی ها !

که او گم کرده سیرت

غرق یک آیینه ی شفاف !

و آنها و همه مشغول لافی چند

به خود سرگرم و مشغولیم !

من اما شرم میدارم که در دستم

قلم شیون زنان تر می کند ،

چهرِ ورق ها را !

و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر

!من آخر سخت گریانم !


ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود !

و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد , سینه خود را !


بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!

نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت

نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی !


نگاه دستهایی که هردم با قلم

تسخیر می گردد و روحی باز می میرد !

و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه

ز درد و زجر وظلمی کهبه جای اشک او،‌

همواره و هر روز چو رودی

محوبه روی این زمین جاریست !

من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید !


تو هم آینه را بردار

و بر چهری که روزی پیر خواهد شد

به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !


توهم ای لاف زن هر روزه و هر روزبه گوش هرچه بیکار است

بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود ! و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !


به کُنجی دیدگانی باز می باردبه کنجی باز مظلومی ست

صدایش گم شده در این هیاهو ها


که در آن باز سبزی ، باز میوه

باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین

و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی

تمام حرف هرروزجماعت هاست !


و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی

به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش

چه آسان می فروشد ، در دم بازار !

صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!

که گر حتی فغان هم سر دهمچیزی به این قلبم نمی ماسد !

و آهم می رود تا ابر !

که تا در رعد جانسوز" سما "أ, من هم بگریم باز !


صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید !


تفاوت این میان در چیست ؟


خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !

___________________


صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است

بدون حنجره در باد !

صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟


من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !


فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶

*******


... و ما تا زمانی که درجنگ گیتی وره آورد های او خود را باخته ایم
هیچ چیز تغییری نخواهد کرد نه برای من نه تو نه دیگری
در بازی جهان وگیتی !


********

بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است .
با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی
و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد .

ارد بزرگ


*********

... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که
در فکر جذب افکار عمومی بسوی خود می باشند
وتنها شهرت وخودنمائی را مد نظر دارند وچنین افرادی نیز بگونه ای
دیگر نیازمند روانکاوی هستند تا کمبودهای درونی خود را
برطرف نموده ودریابند .

که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کرده
وذهن آنان را معطوف به فریب وریای خود نماید.
تا همیشه ی زندگی قادر نخواهد بود چنن نقشی را
در صحنه ی گیتی بازی نماید!



وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت
چون تجربه علمروانشناختی وانسان شناسی نیز ثابت نموده است
که انسان قادرنیست همیشه وبطور کامل نقابی بر صورت نهاده
و پنهان کاری کند


وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خود
اگاه باشد درون خویش را آشکار می سازد خواه در جائی از شدت خشم
وخواه در صحنه ی پیش بینی نشده ای که دنیا وگیتی
در مسیر راه او خواهد نهاد تا
آنچه هست را بناگهان بر اثر از دست دادن کنترل خویش
برملاسازد

وهمینجاست که میگویند:
خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند !


*آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای
خویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند.
باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی
در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود .
 ارد بزرگ

******

در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت:
سروده ی : پیامبر اعظم شعری با استناد به ده فرمان
که بر (محمد ص) نازل گردید


"ده فرمان "

_______________

در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند

روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)

تو مرا یاری کن

تا بگویم ز تو و نام خدا

من ز هر جمله که از سوی خداست

همچو شمعی بدرون آب شدم

غرقه در این همه آیات خدا

غرقه در این گوهر ناب شدم

من ز قرآن تو سرشار شدم

با هرآن سوره و هر آیه ی عشق

مست قرآن شده هشیار شدم

زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق

کاش یارب که توان بود مرا

تا بدرگاه ِ تو راهی جویم

تا بگویم بتو از بنده گیم

راه تو همچو محمد (ص) پویم

لیک در راهِ تو این می بینم

که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست

مظهر پاکی و ایمان به خدا

این همان اوست که اینگونه نکوست

من کجا هستم و او بوده کجا

این همان مرد خداوند من است

این همان گوهره ی پاک وجود

این همان یاور دلبند من است

روح پرواز دعا همچو صعود

این همان رهبر ایمان باشد

که به غفلت زده , پایانی داد

او که دل در ره ا و می کوشد

او که ایمان مرا جانی داد

او که قرآن ِ تو بر دنیا داد

او که در هرسخنش پندی بود

او که عشق تو به این دلها داد

او که چشمان مرا باز نمود

دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!

زندگی با تو مرا آغاز است

روزگارم همه سرشار دعاست

روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست

دل شیدائی من در ره ِ عشق

با محمد (ص) نفسء گرم خداست

عشق تو عشق محمد (ص) بدورن

این سعادت به من شیدا بخش

تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون

گر حقیرم تو مرا باز ببخش

که مر ا در ره تو راه بسی است

یاورم در ره تو مرد خداست

آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست

آن محمد (ص) که تو پندش دادی

تا به قرآن بنویسد بر ما*

پند هائی ز ره آزادی*

ده سفارش که تو براو کردی

و به هر مُسلم پاک و آزاد

و محمد (ص) به منو بر ما گفت

که خداوند مرا پندی داد

پیرو راه خدا گر هستی

بنده ی خالص آن یارب باش

که بهشت تو بدینگونه بجاست*

* ره اخلاص به خاطر بسپار,

آشکار است و یا پنهانی*

*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,

گر که یک مُسلم با ایمانی*

*در میانه ره خود پیش ببر*

در نیازو به توانمندی خویش*

*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*

گر کسی کرده دل زار تو ریش*

*دست یاری بده بر آنکه ترا*

کرده محروم به ظلم و ستمی*

* برو دیدار همان یاور و دوست*

که ترا ترک نموده به غمی*

*و فراموش مکن بنده ِی حق*

که نگاه تو بوّد عبرت و پند*

* یاد کن با سخن از یاد خدا*

یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!

و چنین بود محمد (ص) به جهان

و هم او گفت به یاران خدا :

*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*

سخنی را تو به بیهوده مگو*

*باش آگاه تو از آن *حق زبان*

* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*

*مکن آلوده زبان را تو به خشم

* مشو رنجی بدل دشمن و دوست

***

و چنین بود ره مرد خدا

او همان مظهر پیمان و وفاست

اوهمان مظهر پیوند خدا

او همان راه رسیدن بخداست

رستگاری تو بیآموز ز او

که محمد (ص) ره ِ الله رَود

با همان او* سخن از عشق بگو

تا دلت همره ِ الله شود.

"دل شیدائی" ما همره توست

یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش

تو بگو راه منو عشق کجاست

تو مرا در ره او رهبر باش*

* فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ *

بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که

عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند.

*****

انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگویند

اما هستند عده ای که در کنج تنهائی خود از شدت اندوه به

به چنین عواطفی رو کرده وبگونه ای که در مسیر درست باشد

راه نپیموده و همواره طعم تلخ شکست را در خویش احساس میکنند

ما هرگز نمیتوانیم همه را دوست بداریم

اگرچه میتوانیم با عطوفت برهمه بنگریم

اما دراین میان هستند انسانهائی که لایق محبت ما نباشند

انسانهائی که هرچه بر آنان محبت کنی در نهایت جز پشیمانی برایت

برجا نمیگذارند

وسرانجام باعث اندوه دائمی شخص میشوند

هستند کسانی که از عطوفت ومهربانی تو تنها در جهت پیشرفت خود

استفاده میکنند

و زمانی که نیاز خود را برطرف کردند به

هیچ وجه بخاطر نمی آورند که چگونه وتوسط چه کسی

به موقعیت فعلی خود نائل گشته اند

وهستند کسانی که بانهادن پای خویش بر سر دیگران خود را در

زندگی بالا کشیده وزمانی که به مقامی میرسند

هرگز خود را از مردم عام وعادی نمی دانند.

وهمچنان در یک خودپرستی وخود بهتر بینی وخود ستائی * حقارت آمیزی*

تنها به سود ونفع خود توجه میکنند بی انکه بدانند درنگاه عام وخاص

در ظاهر شاید محترماما دراصل دردرون دیگران جز

احساس حقارت چیز دیگری از احساس آدمی را بهره نبرده اند

چنین افرادی حتی به تملق دیگران شاد شده وباور میکنند

که کسی هستند وحتی اگر به زور قدرت وثروت خویش

کسی هم شده باشند

درقانون گیتی ودر قالب انسانی ذبون وحقیرند چرا که از مهمترین بخش

انسان بودن بی نصیب مانده اند

بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در افرینش زیک گوهرند

چو عضوی بدرد اورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار

اما اینگونهافراد چنین شعر را خواهند خواند

بنی آدم اعضای یکدیگرند

سر یک قران روی هم میپرند

چراکه در نگاه اینان هیچ چیز ارزشی ندارد مگره جز همان پول وثروت !!.

اینگونه انسانها بی شک انسانهائی بوده اند که از محبت هرگز

سهمی نبرده اند

وچه در زندگی درجامعه کوچک خانواده چه در اجتماع بسیار شکست خورده

بوده اند وامروز که خود را درمقامی میبینند

بقول معروف به سایه خویش میگویند:

توکه هستی که بدنبال من راه افتاده ای, به دنبال من نیا !!!

_______________________
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان
خواهد بخشید . 
ارد بزرگ

پنجره


اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر

پشت هر پنــجره ای خاطره ای

قصه از عشــق و محبت بسیار

قصه ها از دل این اهل دیار

قصـه ها بســیارنـد

گاه هریک چو کتابـی ست قطور

گاه ویرانی مردی ز غرور

گاه از حرمـت یک قلـب صبــور

گاه اندیشـه یــک زن به خــیال

گاه از باور پرواز ، بدون پر و بال

قصـه ها بســیار است

پشت هر پنــجره ای

لیک چون پنـــجره ها

یک لبــــی باز نشــد

تا بگوید:غــم چیســت

یا بگوید که دگر غمـــگین نیست

یا بگویــد که اصول دل شادان در چیسـت

از چه باید خندید

ازچه با گریه اندوه گریسـت

معنی بودن انسان در چیست

قــصه ها بسیارند

و پر از خاطـره ها

پشـت هر پنــجره ای

دل انسان طپشی دارد بازد

که ز سرسبـزی بودن گویـد

گرچه در عمـق سکـوت

لیک همـواره به هر ثانیـه ای

می طپـد باز پر از

حــس نیــاز

در تـمـــنای وفــا

در تـب عشـق هــنوز

نبــض بودن به امــیــد

می زند در شــب و روز

و چه غــافل دل ماســت

که اگر بودن ســبزی باید

سبـزی روح طلــب مــیدارد

و دراین باغ پر از سبــزه دهــر

گل احساس و محبــت افسـوس

جایگاهــش خالــیست

و جز این حرفــی نیســت

قــصه ها بســـیارند

پشت هر پنــجـره ای

و اگر پنــجـره ای باز نـشــد

جای تـردیدی نیســت

که ز باغ دل او هــم امــروز

جای گلهای محبت خالیست

دل او شادان نیســـت

و اگـر باز کــند پنــجـره را

شایـد از لطــف نسیـم

روح او تازه شـــود

با نگاهی به مســیر پرواز

با یکـی رنگ تبســم بر لــب

بر همان آبــی دهــر

آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت

عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود

و پر از خــاطـره های پــرواز

و پــر از خــاطــره های پرواز

فرزانه شیدا/ 1382


گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال
پیدایش است .


* باغ زندگی*

______________


به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران

سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی

ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز

فرزانه شیدا / 1362

بیائیم یاد بگیریم در هرلحظه ی زندگی " زندگی " کنیم

و به خاطر بسپاریم

که زیبائی زندگی در زیبا دیدن است

وفراموش نکنیم که:

مرگ روزی خود خواهد آمد پس تا زنده ایم , زندگی را زندگی کنیم.

*************

پایان این بخش

** به قلم : فرزانه شیدا**






>

* فرگرد سرپرست *

*_*___________________*_*

به قلم : فـــرزانه شــیدا


فرگرد سرپرست_*_________________*_

با سلام


این بار نگاهی بر* فرگرد سرپرست *خواهیم انداخت:

ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .
ارد بزرگ

******


انسان در زندگی همواره به طریقی نیازمند به دیگران است
و بر اساس نیازهای روحی وعاطفی وجسمی خویش درسنین مختلف
تکیه گاهی را نیازمندمی باشد و در زمان طفولیت این تکیه گاه در
درجه اول مادر وسپس پدر می باشد
درجه ی اولیه را برای مادر درنظر میگیرم زیرا که شیر مادر
نیاز اولیه بشری که قوّت وغذاست را مادردر شیر خود
ویا شیری که به فرززند خویش میدهد
وهمچنین سرپرستی ونگهداری کو دک درساعات متمادی
وابسته بوجود وحضور شخصی بطور دائم است
که این شخص مادر ، دایه و یا پدر
درصورت نبودن این افراد، بعهده ی کسانی ست
که سرپرستی طفل را بعهده دارند.
درنتیجه آنکه نیازهای اولیه کودک را برطرف مینماید حکم اجرا کننده ،
جایگزین ،مدیر و سرپرست بالاتر رابرای کودک دارد
وبر طبق بررسی های اخیر پژوهش گران اطفال طی مقالاتی
که چاپ ونشر میشود
یا در تلوزیون ودرسری برنامه های روانشناسی
یا برنامه های پژوهشی مخصوصی بمانند:


(تلوزیون یا سایت های:*دیسکاوری * Discovery
که بمعنای: پژوهش های جدید وکشف شده، می باشد),
سرا نجام پس از تحقیقات بسیار بروی اطفال
( *وهمچنین بزرگسالان که بآن نیز خواهیم پرداخت*)
به این رسیده اند که کودکی که رها میشود ودر نهایت بی توجهی
ودر دوران نوزادی تنها باو غذا داده میشود
وهیچگونه "محبت لمسی"باو نمیرسد

(بعنوان نوازش ورسیدگی با محبت * یا هرگونه توجه ) بیشتر از
ده روز تا یکماه زنده نمی ماند وخواهد مُرد .!
البته استثناهائی نیز موجود است
که چنانچه چنین نوزادی بدلایل مختلفی چون :

- تر ک شدن کامل ازسوی مادر وخانواده
- یا مرگ مادر ویا هرگونه دلیل دیگری که
مادر قادر به بودن در کنار فرزند نباشدوهمینطور، دلایلی چون:
- بی توجهی کامل مادری آز آن جهت که این فرزند را نمیخواست...
- یا گرفتاری های زندگی که مانع از رسیدگی درست به طفل
در دوران کودکی گردیده ویاسپرده شدن
بدست اشخاص ناصالح و....همه وهمه...


و در نهایت ثابت شده است که :

نوزاد از ترس ِ دنیای ناشناخته ای که در آن وارد شده ومهر یا نوازشی
یا حتی سخنی مهرآمیزرا در آن دریافت نمیکند.

( بمانند ناز دادن بچه که طفل بخوبی قادر
بدرک حسی این محبتهای دستی وزبانی ست )
لذا طاقت نیاورده و از بین میرود وچنانچه باقی بماند
وتنها باو شیر داده و بر حسب وظیفه کارهای اولیه ای
چون نظافت وغیره ....را براو انجام دهند .

وهرگز کلامی با اوحرف نزده و

یا نوازش نکرده وحتی به تلخی
تنها بقول معروف بر سراو بخاطر کارهایش غّرزده
وچهره ای نامهربان داشته باشند طفل قادر بهدرک تمامی اینها بوده

واو نیز همینگونه بار خواهد آمد .


واز آنجا که الگوی توجه ومحبت را دریافت نکرده است
قادر به این نیست
که احساس وعواطف خود را بدیگران نیز منتقل نماید .
همین مسئله بعد از سپری شدن دوران کودکی
ونوزادی در خارج از خانه وخانواده
در محیط مدرسه ،تکرار میشود.

یعنی طفل ِدبستانی همچنان بواسطه معلم ومدیر که بالاتر ازاو

قرار دارند.


روزی ۸ ساعت تربیت ذهنی وروحی میشود ومابقی را
در خانه وچنانچه تعادلی دراین میان برقرار نباشد
و درجائی محبت دیده و درجای دیگر نبیند
ویا بطور کل درهردوجا فقط بداخلاقی وسرزنش وغیره.... را ببیند


آ نگاه تبدیل به طفلی پرخاش گر، عصبانی* ناراضی
یا بسیار گوشه گیر واز جمع گریزان

و یا حتی شلوغ تر از حد عادی و ازیتگر وبقولی خرابکار

در هرجا وهرگوشه ای که هست , میشود !
واین نتیجه ایست که ازاعمال بزرگتر وسرپرست بما بر میگردد.


چرا که هرگز نمیشود گفت : طفلی ذاتا بد بدنیا آمده است
بلکه تماکی آنچه دراین موارد انجام میدهد ,دقیقا اکتسابی ست ویاد گرفته شده است
وهرگزچنین چیزی درنهاد یک نوزاد بااو زاده نمیشود.


بهرشکل چه نوزاد باشد چه نوجوان ، جوان ، سالمند وپیر
همه وهمه نیازی ژرف وعمیق به دیدن توجه ومحبت دارند واین مسئله

به هیچگونه با زیاد شدن سن کمتر نمیگردد.


خداوند انسان را آنگونه آفریده است که این نیاز ,

هرگز دردرون بشری تمامی نخواهد گرفت

زیرا که آنگاه نخواهیم توانست
شاهد دنیائی در صلح وآرامش باشیم ,

واگر انسانها به احساس وعاطفه ی خویش خاتمه دهند آنگاه
بشریت رو به نابودی خواهد رفت وهمراه با جنگ وستیز های خانگی -
اجتماعی- کشوری رو به نابودی خواهیم رفت .


لذا پدیده ی احساس یعنی عشق /عاطفه دوست داشتن
ومهربانی ووو....

در اصل بر این اساس, درروح وجسم انسان از سوی خداوند قرار گرفته است ,

که بواسطه ِ آن نسل انسانی ادامه داشته باشد وزندگی
چرخه ی خویش را بدرستی طی نماید ودر این میان
* این خود ما هستیم *
که درنهایتِ دیدن سختیها ,خوبی و بدی های زندگی
پیشوای اولین ما می بایست خداوندگار ما باشد

وپیامبران وبزرگان اندیشه ای که الگوئی مناسب - آگاه ودانا
می باشند

******

ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ


از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
***

اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم "... که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو, خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
***
همراه رودی رفتن وُ همراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟

***

اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!

شاید خطا , شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل ِ شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید غمین! با زندگانی در کمین!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*


۱۳۶۴/۱/۲۷ سه شنبه فروردین ماه -
سروده ی فرزانه شیدا

****

در ادامه مطلب می بایست
تنها اشاره برآن این داشت که : کسی بد و یا دزد نمیشود
چون در* ژن /ارث خونی* او چنین چیزی موجود است
بلکه *رفتارها*وآنچه ما انجام میدهیم

** همیشه وهمیشه اکتسابی ست .**

___________________


وهرچیزی را که از لحاظ احساسی وعملی بروز میدهیم،
اعمال میکنیم وانجام میدهیم
تماما چیزی ست که آنرا یاد گرفته ایم حتی: قهر کردن
مگراینکه جامعه ی خانه و
خانواده واجتماع ، اورا بدین سمت سوق داده باشد.
ودر سن بلوغ نیزاینگونه نابسامانی های روحی در نوجوان
تاثیری بسزا ، خواهد داشت

که آن نیز باعث پشیمانی والدین وافراد ی میشود که
سرپرستی اورا بعهده دارند
واین تازمان رسیدن به محدوده ی کار که رئیس ومدیر وکارفرما
سرپرست افراد کارمند وزیر دست هستند،
بتدریج شکلی بزرگتر بخود گرفته وباز دراین میان
نقش کارمند وکارگر وزیر دست همان نقش " گیرنده "
و " باز پس دهنده " گی ،را تکرار میکنند

بدین معنی که چنانچه در تمامی محیط زندگی و کار
فرد مهم (چون والدین ) فرد ِسرپرست ومدیر اولیه ،
انسانی باشد که خود شکل درستی ازخود وازخوبی ودرستی
وانسانیت ومهربانی وخوش خلقی و...
را به فرزند و، کارمند و زیر دست خود انتقال نمیدهد...


نتیجه آن خواهد شد که دریافتیِ او، ازاین شخص یا
از کارمند وکارگرنیز آنقدرها شایان توجه نخواهد بود.


*تجربه ها پژوهشگران
درتمامی دنیا ثابت کرده است که انسان هرگز بی دلیل دچار
تنفریا بی تفاوتی ها واحساسات منفی در قبال دنیا وزندگی وجامعه
در زندگی نمیشود وعلتهای کم کاری درخانه ، مدرسه واجتماع
به اشخاصی بر میگردد که نقش اولیه را در زندگی او بازی میکنند!


از زمان کودکی ببعد همه چیز را اکتسابی یادگرفته ایم
واین بر احساس ما نقش سازنده شخصیت را بازی کرده است
ومنو شما هرچه امروز هستیم دقیقا بازگشتی دوباره دارد
به آنچه بوده ایم ویا باعث شده که اینگونه شویم !


خواه خوب ،خواه بد ،خواه کینه توز ،خواه مهربان....
تماما ناشی از آچه است که در زندگی برما گذشته وزآن
مثبت ومنفی بودن در زندگی را نیز آموخته ایم.


بدین معنی که شما تا زمانی که بیمار نشده باشید
معنای سلا متی را درنمی یابی
تا زمانی که تب نکرده ای معنای گرمای معمولی وحرارت
عادی بدن را نخواهی فهمید.


در شکلی دیگر از صدمات :روحی ،احساسی* جسمی
شخص هرگز معنای کتک خورده بودن را نمیداند تا
تا زمانی که دستی برویت بلند نشده باشد
طعم تنفر وانتقام از شخصی را هرگز در خود
احساس نخواهی کردمگر اینکه ازاو صدمه ای دیده باشی


نمیتوان با کسی بد بود، بدون اینکه :
*(بد بودن با دیگران را آموخته باشی)*!
و نمیشود با کسی بد بود بدون اینکه دلیلی بر آن وجود داشته باشد!
پس نتیجه میگیریم اکثر احساسات وعکس العمل های منفی
آموخته های ما واکتسابی ست!


ـــ*ــــــــــــــــــ پــروانه زندگی ـــــــــــــــــ*ــ
با زبان ساده میگویم

سخن زندگی, در چشم من پروانه ایست

از درون پــیله میآید برون

در پی گلهای رنگین سوی باغ

بال بالی میزند در باغها با سرود بلبل و , گه زاغها!

گاه دور افتد ز باغ زندگی

تا بیابد عطری ا ز باغ بهار!

گاه, در کنجی نشیند ,بیصداروز وشب در بازی تکرارها!...

چون بها ران عمر کوّته در گذر

جان دهد پروانه درکنُج خزان

در شبی همراه شمعی جانفروز

با تنی وامانده در حرمان وسوز

یا که می میرد زمان در زندگی !...

او ولی در بهت وراز زندگی

همچنان در بهت و رمز زندگی !

از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!

رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!

لیک بی آنکه بداند قـصه را ...

قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!

من چو آن پروانه بودم در جهان

باورم از " زنـدگانی "سـاده بود

گاه بال و پر زدم درعطر باغ

گاه با باران ِغم پر پر زنان

در خیالم، قلب من آزاده بود

در خیالم این دلم آزاده بود!!

باز می پرسم زخود , در روز وشب

من چه کردم با خود ُو با زندگی

چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟

من ولی در پیچ وتاب زندگی

همچنان در قصه ها , پروازها ...

در میان ره ، نمیدانم چرا!

خسته ام ! از اینهمه تکرارها!

روز بارانی من نوری نداشت

قصه بودن دگر شوری نداشت

چون بهاران عمر من آسان گذشت

عمر من در حیرت دوران گذشت!

آسمان من ولی آبی نبود

عمر من در تاری باران گذشت !

عمر من در تاری باران گذشت !

همچنان در نیمه راهم بی خبر...

قصه ی من خط پایانش کجاست ؟

باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟

آسمان آبی نمیگردد چرا ؟

پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!

وای از این روزانه ها ,تکرارها!!....

....

در بهاران اشک باران کمتر است

بارش ابر بهاری کوّته است

آسمان من ولی ابری وتار

آسمان من ولی ابری وتار

از چه شبها , نور ومهتابی نشد

یا که قلب ِ اسمان آبی نشد!

آنچنان هم زندگانی ساده نیست!

عمر ما کافی براین "پیمانه " نیس

پر شود پیمانه ی عمری به درد

میرسد آخر خزان , ابری وسرد

در چنین باغی فقط پر پر زد یم

روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم

" زندگانی" میرود آسان ز دست !

اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !

اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !

فـرزانه شــیدا * آذر ۱۳۸۲


*******
با آنچه ذکر شد، در می یابیم که ما درواقع :
ما آینه ی افرادی هستیم که تربیت ما را برعهده داشته اند
ویا بگونه ای با رفتار واعمال خود بر ما تاثیر گذار بوده اند.

نمیشود گفت : من هرگز تحت تاثیر کسی قرار نمیگیرم
چرا که ما از اولین لحظات زندگی تحت تاثیر دیگران هستیم
وهرچه می آموزیم بر همین واقعیت تکیه دارد.

اما اینکه پس از دوران بلوغ فردیت وشخصیت ما
دیگر شکل گرفته است واعتقادات وافکار ما متعلق

به خود ما میشود شکی نیست.

با آگاهی بر اینکه انسان با دارا بودن عقل
همواره پذیرای ایده های جدیدیست که منطقی وعملی بنظر میرسد.


از سوی دیگر *ارد بزگ* میفرماید:


بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز
سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه
را به دنبال نخواهد داشت . 
ارد بزرگ

****

دررابطه با سخنان ایشان واین متن باید دید

چرا ما در زندگی
خود نمیتوانیم در زمینه های کاری تکیه بر آشنایان نزدیک داشته باشیم
قبل از بررسی این موضوع جا دارد یاد آوری گردد

که انسان همواره نیاز دائمی بر آشنایان ونزدیکان ودوستان دارد اما
این جنبه های عاطفی را بیشتر در بر می گیرد تا جنبه های دیگر زندگی
ودر رابطه با کار معمولا زمانی که انسان
با فردی نزدیک یه آشنای خانوادگی یک دوست نزدیک و...


در زمینه ی کاری ، شروع به انجام پروژه یا کاری را شروع کرده و
حتی با هماهنگی ها قبلی وبرنامه ریزی های بسیار
آنچه در نظر داریم شروع میکنیم

همیشه باید این را بخاطر داشته باشیم
که اعتماد مطلق حتی به نزدیکترین شخص نمی بایست در حد ۱۰۰٪ باشد
چارکه همیشه احتمال وقوع اتفاقات وحادثه هائی نیز هست که
رویاروئی ومواجه شدن با آن برای آن فرد هم ممکن است ناممکن باشد

** البته لازم به توضیحاتی ست در زمینه هائی که , قصد سخن از آن را دارم :

زمانی که( * دی-اِن -آی * = نشانه ها وعلامتهای خونی هر انسان)
که مانند اثر انگشت تنها متعلق به یکنفر خواهد بود ودونفر نمیتوانند
دی-اِن -آی مشترک داشته باشند
(البته" دوقلوها" در این زمینه آنقدر تفاوتهائی ناچیزی دارند
که کمتر میتوان اینگونه علامتها را درخون آنان کشف نمود
بسیار کوچک ونادیدنی ست*)
اما در زمانی که تفاوتهای آدمی تا اینحد کشف
وشناخته شده است
باید این را هم دریافت که انسانها هرچقدر هم
در یک محیط وبا یک شرایط مشترک رشد کنند
همواره خصایصی را دارا هستند که متعلق بخود ان فرد است
مثلا :خواهر برادران در یک خانواده هرچقدر به یک شکل
وبدون تفاوت نهادن میان آنان از طریق یک مادر وپدر
بزرگ شوند باز خواهیم دید که هرکدام دارای
خصوصیات مربوط بخود میباشند


شاید بپرسید: که چطور وقتی سخن از این میگوئیم که
آموخته ها هرچه باشد ما اینه همان هستیم، پس دراینجا چگونه
این حرف را عنوان میکنید که شرایط خانواده
میتواند افراد متفاوتی را پرورش دهد؟!


همانگونه که :* دی-اِن -آی * متفاوت است
اما درعین حال متعلق بیک پدر مادر است وبوسیله ی آن
میشود پدر ومادر وخواهران وبرادران شخص را شناخت .
وبسیاری از علایق واستعدادهای ما از طریق
*ژن * و * دی-اِن -آی * به ما به ارث میرسد .


اما رفتارها وعادتها همانگونه که گفتیم بیشتر اکتسابی ست
واگرچه ممکن است نوه ای اخلاقی درست
همانند مادربزرگ یا دائی داشته باشد اما بستگی دارد که این
چگونه رفتاری ست! ودر کدام طبقه رفتاری
در انسان شناسی وروانشناسی قرار دارد.


حال
هرچقدر در خانواده وفامیل شما همانند وهمگونه باشید باز در
انجام کارهای زندگی خود بی شک متفاوتید
دختری درخانواده بسیار تمیز یا حتی وسواسی میشود
دختر دیگر همان خانواده ، اصلا علاقه ای به انجام کارهای خانه ندارد!


ازهمین نمونه هاتی کوچک باید دریافت چرا ما نمیتوانیم
در کارهای مهم زندگی خود بطور مطلق اعتماد کامل
به شخص دیگری داشته باشیم ،چه خانواده باشد چه آشنا
واگر مجبور هستیم که مکاری را به انان واگذار نمائیم می بایست همواره
نظارت کافی بر آن را نیز بعهده بگیریم
اما زمانی که با کسی از آشنایان شریک میشویم
دیگر قادر نیستیم بعنوان سرپرست کار اینگونه رفتار کنیم
که مدام بگوئیم چه را انجام بدهید چه چیز را نه!


درعین حال یک غریبه براحتی قادر به قبول این خواهد بود که مدیری
باودستور کار بدهد اما خواهر وبرادر یکاشنای خانوادگی
براحتی ازاین موضوع دلگیر شده و تصور مینماید
که چون شما نیاز اورا بخود دریافته اید
ازاو سواستفاده میکنید وبیش از اندازه باو" بکن، نکن" میگوئید


ودرعین حال که تولید اختلاف خواهد شد
از طرفی دیگر اگر باو بگوئید بتو اعتماد میکنم اینکارا
بدین شکل وآن شکل لطفا انجام بده
بازهم او به طریقه ی خود اینکار را انجام خواهد داد


ودرصورتی که اشتباهی حتی بدون قصد قبلی انجام دهد شما
نمیتوانید بااو چون غریبه رفتار کرده اورا توبیخ یا تنبیه کنید یا برای
آنکه بیادش بماند اورا جریمه نقدی وحقوقی کنید
که انجام اینکار خود غوغائی را تولید خواهد کرد
که شاید به قطع رابطه نیر بی انجامد!


همانگونه که مشاهده میکنید سخنان ارد بزرگ تنها
سخنی ازروی ایده های قلبی وفکری نیست بلکه از لحاظ علمی نیز
تمامی سخنان او قابل بررسی ست
براحتی میتوان با تطابق افکار او با موضعات علمی - روانشناسی و
اجتماعی - فرهنگی و دینی... هماهنگی پیدا نموده و
دلیل این سخنان را که براساس تجربه نیز هست , پیدا نمود.

****


شباهنگام برای خانواده و نزدیکانت نامه بنویس
و در روز برای اربابان و سرپرستان . * 
ارد بزرگ

****
اکنون باید دید چرا انسان می بایست شباهنگام

گویای اندوه خویش به خویشاوندان باشیم؟
میدانید که عوطفت ومهربانی خانواده همواره بیشتر از
محیط بیرون واجتماع است
چ اکه در محیط خانه وخانواده افراد از لحاظ روحی وعاطفی
به یکدیگر نزدیکترند


اینجا ودراین جمله معنا تنها این نیست که نامه ای نوشته ،
وبه آنها بدهی
منظور این است که شبها که در محیط خانه وخانواده هستید
با اند یشه به آنچه بر روح و روان تو ، اثر میگذارد
یا خا طره ی آنچه را که از آنها دیده یا بدل داری را
در ذهن خویش مرور کن


در علم روانشناسی ، از علم گفتار درمانی ونوشتار درمانی
سخن ها به میان آمده است ومن درکتاب واژه های خود نیز
بر ان اشاره داشته ام
اینجا تنها باین بسنده میکنم
که بگویم در بحث نوشتار درمانی
پزشکان معنقدند زمانی که تو غم اندوه وناراحتی خود را بازگو کرده
یا بر برگی مینویسی...


انجام اینکار خود باعث تخلیه روحی واحساسی درون تو میشود
در عین حال که انسان در زمان گویائی موضوع یا نوشتار آن
در باب این جریانات ، فکر میکند و
ودردرون نیز همزمان به تحلیل آنچه گذشت نیز می پردازد
و شاید با اینکارحتی
به نتایجی احساسی ویا حتی عملی برسد که اورا
از این اندوه ویا گرفتاری نجات بخشد .


واگر چنین هم نشود لااقل با گفتن ونوشتن آن احساس آسودگی میکند
چراکه آنچه بقولی بر دل او مانده است بیرون ریخته است
درکنار این علمای این علم معتقدند که
نگاهداریِ افکار ِاندوهناک یا خشم آور وتمامی احساساتی
که بنوعی تاثیر نامطلوب بر روح وروان وجسم دارد خوشایند
نبوده وباعث این خواهد شد که آثار بدی
بر روح وروان وجسم برجای بگذارد

ازاین نظر معتقدند
در علم نوشتار درمانی بهتر است که
فرد آنچه در درونش میگذرد به کاغذی منتقل کرده
پس از نوشتن همه آنچه بر دل او سنگینی میکند
خواه خشم آلوده باشد خواه از سر تاثر
آنرا در جعبه ای قرار داده وبیرون از خانه در سطل زباله بگذارد

با این تفکر که من چه از درون خانه ی دل
چه از درون خانه خود این خشم واندوه را بیرون ریخته ام
عده دیگر ی از این علمامعتقدند این نوشته داخل جعبه را
نگهدار اما به آن فکر نکن اما زمانی که مشکل تو رفع شد
به سراغ ان رفته با شادی آنرا پاره کن وبدور بریز
تمامی این اعمال تنها برای دادن
روحیه ای جدید به شخص آزرده است.


چراکه بدینوسیله فرد بطور کامل اندوه وخشم و...
را از خود ودرون خویش به بیرون می ریزد
واگر روزی بیاد آن بیافتد با شادمانی از ان یاد خواهد کرد .


بااین اندیشه که :
امروز این مشکل نیز حل شده واز بین رفت!
وحال چرا برای مدیر و بالا دست خود در روز اینکار را انجام دهیم

از سوی دیگر , روانکاوان جهان معتقدند که
آنچه بر دلت سنگینی میکند جائی در دل تو نباید داشته باشد
بلکه به سرعت وهرچه زودتر باید از درون تو تخلیه گردد

تو باید به روراستی
.با ثصداقت درون آنچه بر تو میگذرد آنچه در دل داری را با انکس
که باعث آن است درمیان بگذاری
اگر میتوانی بصورت مستقیم وچانچه به هر علت
مانند اینکه شرم میکند
یا سریعا خشم اگین میشود ونمیتواند به گفتار خویش ادامه دهد
درنامه ای نوشته وبطور شخصی بدست آن شخص بدهد ونه حتی از طریق
"رابط (*شخصی دیگر)"چرا که ممکن است
" رابط" تحویل نامه را انجام ندهد یا بهر دلیلی در تصور تو این باشد که
شخص مورد نظر نامه را دریافت کرده است


وچنانچه ببینی
(با دادن نامه بطور غیر مستقیم بدون اگاهی ازاینکه خوانده شده ای)!
در رفتار کارفرما ومدیر و...
تغییری حاصل نگردیده بیشتر دچار اندوه وخشم خواهی شد
مسلم است اگر شما چنین نامه ای را نوشته
بطور مستقیم یا غیر مستقیم آنرا تحویل داده و هیچگونه
تغییر وبهتر شدنی را مشاهده نکنید
بهتر آن است که بفکر تغییر شغل خود باشید


چرا که کارفمائی که اکنون میداند اعمال او چگونه بر روح وروان ورفتار تو
اثر نامساعد میگذارد


اما تغییری در روش اعمال نکند در درجه اول کارفرمای قابلی نیست
در درجه دوم خود این کارفرما نیز آنقدرها در زرندگی

نمیتواند موفق باشد واحتمال ورشکستگی او نیز میرود


ودر نهایت اگر درنهایت ترا بازهم به هیچ گرفت

باید بدانی ماندن تو دراین محدوده شغلی جز بیماری تو

برای خود وخانواده وزندگیت سودی نخواهد داشت

وزمانی که میتوانی سالها در محیط جامعه کار وخدمت کنی
بااین روش بیش از نهایت ۵ سال دوام نخواهی آورد
وسرانجام یا به فاجعه ای خواهد رسید
یا به بیماری دائمی ومزمن شما!


واینکه تصور کنی سرانجام کارفرما خودش درخواهد یافت
که چقدر برای او کارمند ویا کارگر و... خوبی بوده ای
وچقدر او برتو ناحقی کرده است ، اشتباه خواهد بود .
این تنها تصوری بیش نیست که عملی شدن آ ن
بیشتر به افسانه میماند تا اینکه
روزی به حقیقت پیوسته وتو شاهد آن باشی!


پس بخاطر داشته باشید پنهان کردن درون
وناگفته نهادن اندوه وخشم وهمه احساسات تو....
دردرجه اول آسیب آن " بخود تو" باز خواهد گشت.

*ـــــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــــــــ*


" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
فرزانه شیدا
چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶


در این جا * فرگرد سرپرست را به پایان می بریم
به قلم : فـــرزانه شــیدا





>


ـــــــــــ* فرگرد پیشوا * ــــــــــــ

ــــــــــــــ*ــــــــــــــ

با سلام


این بار در( فرگرد پیشوا)

به بررسی سخنان* ارد بزرگ در این زمینه خواهیم پرداخت.

*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*


برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه تک تک آنها ،
بدنبال شناخت پیشوای انگاره و خرد آنها باشید . 
ارد بزرگ

*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*


در فرگرد های پیشین بارها بازگو گردید ه است
که انسانها با یکد یگر تفاوتهای بسیاری دارند
و هماهنگی کامل و همگونه بودن صد در صد
در اندیشه وافکار دوشخص بطوری که با یکدیگر
در همه وجوه زندگی واندیشه یکسان وهمانند باشد
امکان پذیر نیست.
....

لذا بااین آگاهی مشخص است که برای شناخت انسانها
نیاز به شناخت فردی آنها داریم البته منظور این نیست که
که نمامی افراد دنیا را یک بیک به زیر سوال برده وبه
شناخت انان بپردازیم چراکه در کل جامعه
با تمامی تفاوتهای آدمی باز انسانهای کل دنیا
به گروه های کوچکتری تقسیم میگردند
که از طریق آن یک انسان شناسی وجامعه شناسی کلی
صورت گرفته ومیگیرد .

...


و تمایز های آدمیان را بدینگونه دسته بندی میکنند
که برای مثال بگویند:
۱/ انسانهای صبور و شکیبا وخونسرد
۲/انسانهای زود جوش ویا همیشه خشمگین وخونگرم و...
...
بر شکل ما برای شناخت آنان که نیاز به شناسائی آنها داریم
می بایست راه و روش درستی را نیز داشته باشیم
که در شناخت فرد دچار اشتباه نشویم
صرفنظر از احساسهای درونی و روحی بمانند
احساساتی که شما با دیدن شخصی" بدون شناخت قبلی "
درخود احساس میکنید ، نظیر اینکه بدون هیچ
پشتوانه ی شناختی به فرد مذکوراعتماد میکنید،
یا از صدای گرم وآرام او احساس خوب آرامش به شما
منتقل گردیده در کنار وحضور او احساس خوبی
به شما دست داده وحس میکنید که این فرد بطور مثال
مظهری انسانی صلح طلب ومهربان باید باشد

....


که صد البته انسانی با چنین خصوصیاتی
از این دسته نیز به شمار میرود،

ویا برخلاف آن ،شما بدون هیچ شناختی بناگاه
احساس تنفر از فرد ی میکنید
بی آنکه حتی صدمه ای ازاو دیده باشید
که البته بجاست یادآور شویم برخورد اولیه
وچگونگی رفتار ما با دیگری یا فرد مقابل ، معمولا
در شناخت شخص ، انقدرها هم بی اثر نیست
کمااینکه شخصی که بییش از حد رفتاری را در برخورد اولیه
نشان میدهد که مجاز نیست ، خود گویای همین مطلب
خواهد بود که او چگونه آدمی ست .

....


برای مثال :
بیش از اندازه تعارف کردن این شخص به شما
که مثلا ناهار را درخدمت باشیم ، بااینکه شما او را تازه دیده اید
وشما درمانده برجا میمانید که منکه بحد کافی باایشان اشنائی ندارم
به چه دلیلی می بایست تا این اندازه بمن تعارف کند
که مرا درشرایطی قرار دهد ،
که مجبور به قبول پیشنهاد او باشم....که البته بااینکه فرد ممکن است
فردی مهمان نواز ومهربان باشد اما هیچوقت در هیچ منطقه ای
از زندگی ،اصرار بدیگران به هر دلیلی موجه نیست،


حتی اگر آشنائی نزدیک باشد چون بجز آنکه فرد متقابل خود را
دچار یکنوع احساس ناراحتی درونی کنید واورا بدون میل قلبی
مجبور به انجام کاری کنید به نتیجه ی دیگری

نخواهید رسید.

...

واین در رابطه شما با فرد مورد نظر نیز تا
همیشه اثری منفی خواهد گذاشت و چرا که ما هرگز مایل نیستیم
ازسوی کسی حتی به مهربانی ولطف ، تحت فشار باشیم!
و مسلم بدانید که این چه انشا باشد چه غریبه در دیدار بعدی
شما آنقدرها خود را راحت احساس نمی کنید چرا که دیگرمیدانید
براحتی نمیتوانید این دیدار را بیک خداحاظی معمولی ختم کنید !
....


معمولا اینگونه احساساتی نسبت فرد ی آشنا و ناشناس
نیز چندان هم خالی از منطق نیست
من بشخصه اینگونه احساسات را یاور خوبی در زندگی
خود دیده ام ، تا در انتخاب اطرافیان ودوستانم کمتر اشتباه کنم
اگرچه هیچ چیز همیشه نمیتواند بر اساس پیش بینی ما پیش رفته
وبطور حتم گفت من اشتباه نمیکنم چون چنین چیزی نیز
غیر ممکن است.
...

واما ،صرفنظر ازاینکه
بعضی از انسانها با جلب اعتماد فرد متقابل
قصد یا غرضی را دنبال میکنند وشاید اندیشه ای را در درون خود
می پرورانند که چندا ن هم به سود شما نیست
ودقیقا درهمین زمینه هاست

....


که انسان میبایست در شناخت آنان که در پیرامون او هستند
بسیار دقیق باشد چراکه گاه صدمه های جبران ناپذیری
(مادی ومعنوی )بر انسان وارد میگردد ،
که اگر از جنبه ی مادی آن بگذریم
تا سالهای سال میتواند باعث دلسردی وناامیدی وبدبینی
انسان از دیگر انسانها گردد .

....

و بقولی گاهی:
بدست آوردن تجربه ها ئی در زندگی
چه از لحاظ مادی چه معنوی بسیار برایمان گران تمام میشود .
وجبران آن در روح آدمی گاه برای همیشه غیر ممکن میگردد.
وگاها هیچیک از عواطف عمیق آدمی نسبت به فردی
باعث این نمی گردد ،
که از صدمه ورسیدن به تجربه ای تلخ ودردناک در امان بمانیم.
....

چراکه متاسفانه هستند انسانهائی که
می بایست همیشه در مجاورت آنان محتاط بود
وهیچگونه مهر وعاطفه ای نیز قادر به تغییر این افراد نیست
وچنین افرادی معمولا فاقد داشتن الگوئی مناسب در زندگی خود
بوده و هستند .
...

واز آنجا که به هیچ چیز درستی اعتقاد ندارند
همیشه در کتمان همه ی آنچه هستند که وجود دارد
گاه حتی کتمان وجود خدا، بدون اینکه بتوانند
جایگزین منطقی وقابل درکی را برای شما مثال بیاورند
وعمری از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریده وهرگز
قادر نیستند در افکار خود ثباتی منطقی ایجاد کنند.
چراکه اینگونه افراد قبل از هرچیز از شناخت خود
غافل مانده ونمیدانند که از دنیا وزندگی خود،
واطرافیان خود چه میخواهند
وچه چیزی را در زندگی طلب دارند تا باعث شادی آنان گردد.

...


وسرانجام نیز هم خود را به منجلاب اندوه
وشکست میکشند هم دیگران را.

برای فردی که از اینگونه افراد
ستم ورنجی را می بیند ،اندوهی باز خواهد ماند که گاه
درد جامانده در نهاد وروح او تا همیشه
تداوم خواهد داشت و گاها آنقدر اندوهناک میگردد ،
که آدمی جز به درگاه پروردگار

قادر نیست به هیچ کجا
وهیچ کس دیگری رو آورده واعتمادو اطمینان کند

وچاره راه خود را , تنها در پناه برد ن به خداوند خویش می بیند.

....


زیرا که از "انسان " دیگری این مخلوق پروردگار
قادر گردیده است تا براو که, 
اونیز ,بنده ای از بندگان خداست
صدمه ای وارد سازد که روح ودرون اورا درهم شکسته است
و باعث دلشکستگی او, شاید حتی برای تمام عمرشده است.

حاجت
ـــــــــــــــ*ـــــــــــــ

ای خدا ! درد دلم را با که گویم ؟!

بار دیگر بسته شد , درها برویم

بازهم سر کوفتن , بر درب بسته

بازهم راهی به پشت در نجویم

بازهم زاری و گریه , از ته دل ،

برهمان , ویرانه های آروزیم!

بازهم با اشک تلخ دیدگانم

چهره ی غمدیده را , باید بشویم ,

بازهم باید , به صحرای جدائی

یکّه وتنها ، ره دنیا بپـُویم ,

تیره گی های دلم ‌، پایان ندارد

در پی نوری خدایا ،

بی سبب در جستجویم

رنگ شادی را ندیدم ،

جز غمی بر دل ندارم

غم فقط چون یار جانی ,

میدود هر دم بسویم

ای خدا با سوز گریه ،

پشت درگاهت نشینم

تا که حاجـت 
را نگیرم ،

دست ازاین درگه نشویم

دست ازاین درگه نشویم!!!
سروده ی فــرزانه شیــدا
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ

حتی * حافظ* شاعر ایران زمین * نیز از چنین صدمه واندوهی

درمیان انسانها , در امان نمانده و وبسیار در اشعار نغز ویکتای او می خوانیم

که از انسان وآدمی بسیار شکستها و دلشکستگی ها

دیده است

....


کمااینکه در این سروده ی خود میگوید:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!....


وفرزانه شیدا نیز میگوید:

چشم یاری
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ 

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

بر قّلّوب هر که بوده آشنا

دانه ی مهر و محبت کاشتیم

لیکن از این مزرع سبز فلک

حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!

آری اندر باغ ما خاری دمید

وه که خارستان زآن افراشتیم

سکه ی نامردمی را در فریب

سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!

کودک دل را دراین کهنه خراب

بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!

سروده ی : فـرزانه شـید
ا

دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷ 

*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*


وحال آنکه افراد بی پشتوانه و بی مسلک وخود باخته
معمولا به هیچ صراتی نیز مستقیم نبوده ودر
زندگی هرگز پیشوای خاصی را هم دنبال نمی کنند.
که به توسط آنان لااقل ، الگوی درستی را در زندگی داشته
وراه بهتری را در زندگی درپیش بگیرند،
که برخود ودیگری صدمه ای وارد نسازند


دریای محبتـــــــــــــــ*ـــــــــــــ


من بدریای محبت ، در عشق
موج در موج ، همه فریادم
ساحل روح ِمرا قسمت بود
که تو چون شن بدهی بر بادم !
مانده ام با دل ِ دریائی خویش
موج بی ساحل ِ افتاده به باد
آه ای عشق ، چه گویم زغمش
از غم وهجر ونبودش، فـریاد
با چه امید ، به هرجوشش اشک
موج اشکم برود بی ساحل
در کجا سینه بگیرد آرام
در کجا ر وح بگیرد منزل؟!
بعد از این قلب منو دربدری
بعد ازاین موج سرشکم شب وروز
آه ...ای عشق دگر باره ببین
دل من باغم خود مانده به سوز!
او که بی هر سخنی راهی شد
همچو یک قایق گم کرده مسیر
دل دریائی من را طی کرد
تا که شد از منو از عشقم سیر !
شاید او با گذر از بحّر دلم
خود گم کرده ی خود پیدا کرد
لیک دریای دلِ ِ من گم شد
اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!
آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی
دیگر از درد د رون باز مگو
باش خاموش و به خلوت بنشین
دیگر آرامش خود ، باز بجو
باد هم گر گذری کرد بدل
اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن
تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!
سوی" شیدا" ئی خود میل مکن !

11 تیرماه 1387

ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ


کشوری که دارای پیشوایی بی باک است
همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند . 
ارد بزرگ


ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ
این مسلم است که انسانها در راه زندگی خود
همواره بدنبال پیشرفت خود هستند لذا در جامعه های پیشرفته
این امر ثابت گردیده است که برای موفقیت می بایست یک اگلوی موفق را
انتخاب کرده وتوسط آن در زندگی به ساختن
ومحکم پایه های زندگی خود پرداخت نمونه هائی از این قبل
افرادی هستند مانند پیامبران واندیشمندان
در کنار آنان استادان خوبی که خود در زندگی از
کنار چراغ دودی شروع به تحصیل کرده تا پیشگاه بلند استادی
رسیده واکنون خود یاور انسانهای دیگر هستند
وگاه نیز یک انسان معمولی چون فردی بنام

** آنتونی رابینز=(نویسنده ی سری کتابهای بسوی کامیابی*)

که یک انسان معمولی بوده است و توانسته زندگی خویش را بطور کامل

دگرگون نماید وانسانی موفق باشد که بسیاری اورا

الگوی زندگی خویش قرار دهند.


  • ودر سایت جاودانه ها و


  • سایت کتابهای فرزانه شیدا


  • همچنین سایت شعرنو

نیز پیش از این او را معرفی کرده ام


او انسانی بود که ز هیچ خود را به مقامی رسانده
که تمامی بزرگان سیاست وجامعه اروپا وامریکا
مایل بدیدار او هستند وطرفداران اواز سراسر دنیا برای دیدار او
به امریکا میروند .



*ــــــــــ*لینک این مطلب *در سایت جاودانه ها ــــــــ*


ـــــــــــــــــ*ـــــــــــــــــــــ


در نهایت باید این را ذکر نمود که تمامی بزرگان واندیشمندان جهان نیز برای
زندگی خود الگوهای رفتاری مناسبی داشته اند,

که جا پای آنان نهاده در بهتر شدن خود وزندگی خویش
تلاش کرده اند

ـــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ

وهمواره علمای دنیا وجهان معتقدند
که انسانی که قصد پیشرفت واقعی خود را دارد همیشه
الگوئی را بر میگزیند که بالاتر از او والگوئی موفق است
چرا که پا نهادن در جای پای کسی که در زندگی خود
موفق نبوده است هرگز باعث ترقی ورشد آدمی نمیگردد
وکافیست در زندگی بزرگان واندیشمندان دنیا مطالعه ای داشته باشید تا
ببینید همگان در زندگی خود از دیگر بزرگان جهان نقل ونظراتی را
عنوان میدارند وسخنان آنان را نیز پذیرفته وقبول دارند
پس بیآموزیم الگوی خوب، تنها وسیله ی پیشرفت انسانی ما در
تلاش ما برای بهتر بودن وبهتر زیستن است
در اینجا فرگرد پیشوا را به پایان میبریم

ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ

بامید آنکه لحظاتی خوب را سپری کرده ومورد استفاده شما قرار گرفته باشدبا تشکر : فرزانه شیدا

***********************

پایان فــرگرد پیــشوا





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد