مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید
مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید

فر گردهای برآزندگان ، اسطوره و کودک از کتاب بعد سوم آرمان نامه

>


بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
ـــــــــــ* فرگر د برآزندگان* ــــــــــــ

(( زندگی چیست نمی دانم من

من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است ))

(* شاعر: مهدی مقدسی- از سایت شعرنو*)


با سلا م


دراین بخش از فرگرد های ارد بزرگ در فرگرد برازندگان

اولین سوالی که دراولین قدم , فکر را مشغول میکند , این خواهد بود

که "برآزندگان " چه کسانی , ممکن است باشند.

از دیدگاه من برآزندگان افرادی هستند که در صحنه ی زندگی

سازنده ومهیا کننده ی زندگی بهتر برای مردم می باشند .

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ

این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین،

واستادان وعُلمای هرگونه دانش علم وپیشه وصنعت ..... می باشند

و اینگونه افراد نیز چون فرگرد "مردان وزنان کهن"

انسان هائی از میان خود ما هستند

تفاوت" برآزندگان " این است که اینان در زندگی خود

چه به فقر باشد چه به ثروت , هرگز هیچ چیز را مانع یادگیری خود نمیدانند

وبسیار نیز کنجکاوند


این گروه همواره دانشی بیشتر از یک یا دودانش را در زندگی خود دنبال میکنند

علاقمندی های متنوعی دارند ، بموقع وبی موقع از هر گونه تفریحاتی که در آن شور

وانرژی وجودداشته باشد یا بگونه ای کنجکاوی وهیجانات درونی آنان را ارضا کند ،

بهره مند میگردند

و باوجود آن که ، درحین کار بسیارانسانهائی جدی وبا پشتکار

هستند ،اکثرا انسانهای شوخ طبعی با "ظرافتهای دیدی وچشمی" درنگاه هستند

و عمق مسائل را بگونه ای نگریسته و دنبال میکنند که " خود " به آن علاقمندند .

شکل دیدگاه آنان معمولا با مردم عادی متفاوت است

برای مثال:

از آنجا که " زاویه ی دید " اینگونه افراد بدرون وبه علاقمندی های آنان باز میگردد ،

لذا ممکن است همزمان با یک فرد عادی به یک منظره از طبیعت نگریسته ،

اما درزمانی که فرد عادی ، آب و رودخانه وآسمان وزمین را نظاره میکند

واز آن لذت میبرد، نگاه فرد برآزنده در کنار دیدن تمامی اینها

" بیشتر متوجه ی جزئیاتی ست که مورد علاقه ی اوست"!


* کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای

برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ

وممکن است دراین میان بطور مثال:

درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن

ذرات شیشه برق میزند یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده

حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا

خیره شده اما در ذهن خود به "شدت بادی که در حال وزش است "

تفکر کرده و باخودبیاندیشد که چقدر میزان شدت باد می بایست

قوی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد

وهمواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود درحال

تحقیق وبررسی همه چیزهستند:

* برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟

و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ

ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود،

خود را در اسارت سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستند

که برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه

مورد علاقه آنهاست را جستجو کرده وتا حدامکان در مدت حیاط خود

بدنبال این هستند که هرچیز را تغییر داده واز آن چه خود وچه دیگران

به بهترین شکل ممکن استفاده کنند :


هرگز دل من زعلم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز

(""معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*)

** خیام**

ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار و سرگرمی ها ،

چنانچه حرفه ی اولیه آنان " رشته وعلومی خاص و مشخص شده "

باشد ، تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون " شوپنهاور "که خود یکی از

این افراد است اینگونه است که " خود او" میگوید:

اگر ما چیزی را می خواهیم, برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کرده ایم

بلکه چون آن را می خواهیم, برایش دلیل پیدا می کنیم.* شوپنهاور

اما همواره " دیگر رشته های زندگی "را نیز پیگیری کرده وهمیشه با

علاقمندی کامل آنچه را که در جستجوی آن هستند و پیدا کرده وهرروزه

بر علم خویش میآفزایند ،

ودرعین حال هیچ چیزی را مانع از فعالیت خود نمیدانند خواه روانی وروحی باشد

خواه کمبودها جسمی و یا حتی آلام ودردها ومشکلات جسمی دیگر.... 

درواقع هریک ازاینها مزید برعلت شده تا بیشتر درپی رفع آن باشند

وچاره راهی بیابند

درهر دشتی که لاله زاری بوده ست

از سرخی خون شهریاری بوده ست

هرشاخ بنفشه کز زمین میروید

خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست

(خیام*)

برآزندگان ( زمانی هم که ، مخالفت اطرافیان و ناسازگاری وحتی تمسخرهم کیشان

وهم مسلکان وحتی نزدیکان خود* را نسبت به علاقمندی ها یا اموری که درحال

انجام آن هستند، ببینند ، بی هیچ واکنشی در دنیای خود، بکار خویش میپردازند

وهیچ یک ازاین عوامل،قادر نیست" توجه وعلاقه " وحتی "مشغولیت ذهنی وفکری "

آنان را از آنچه بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)

 اسارت

" اسارت " قصه ی زندان شدن نیست
گهی ، در اوج ِ آزادی اسیری
نه دیواری ، ز سنگ است و نه شیشه
ولی در" اندرون" ، پابند و گیری
" رهائی" ، هـمچو برگی در خزانی
ولی " سرگشته" د ر راه ُو مـسیری
ترا بادی برد هر سـو که خـواهد
نمی بینی ، کسـی دستش بگـیری
"اسارت قصه ی زندان شدن نیست"
اسـیری گر غــم ِ دنیا ، پذیری
دل و روحـت ، رهـا باید ز غــم کرد
نمی خـو اهی ا ـگر، از غـم ، بمیری
دلِ ِ آزاده ، آزاد ِ جـــهان اسـت
تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری
بـکوش امروز وُ بـگذ ر از گذشـته
که " شـادان دل" شـوی در روز پیری
و گرنه ، با غــم وُ رنــج ِ گذشـته
به هـر ، راهـی روی ، سـودی نگـیری

فرزانه شیدا - f sheida

****

اینان هرگزدر زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته
وناظر گذرزندگی خود یا زندگی دیگران باشند
وحتی درحالت نشسته وآرام نیز
دردرون با " افکار پرهیجان یا سازنده یا جستجوگر خویش" مشغولند .

ــــــــ● ــــــ* میخواهم آرام بگیرم*ـــــــ● ـــــــــ

دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا
در اعماق زمین نگریسته ام
امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!
می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم
در سرخ ترین طپشهای دل
در شریان رود درون رگهایم
جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!
بخود میگویم:آرام قلب من!
" دویدن" هرگز،
چه در عمق دل چه برروی زمین
جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!
میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان
راهی شوم!
از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام
ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند
مرا کلافه کرده است!
کافی ست مرا...کافی
میخواهم آرامی بگیرم!
میخواهم " عصر دویدن"
را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم
نمیخواهم " دونده ای " باشم
باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!
...وبردن " جام " که بی هیچ نگاه
به پیرامون خویش
تنها میدوید ...میدوید...میدوید!
و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!
من پایان نمی خواهم!
من در خط شروع ایستاده ام
هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!
من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....
بیهوده نیست!
"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!
میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم
میخواهم در پارکینگ های زندگی
هرجا " جائی بود" پارک کنم!
میخوام"عبور" معنائی داشته باشد
"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!
میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن
درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم
قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !
دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم
به جان آمده ام!
میخواهم طپش قلبم
نوازشی بر روحم باشد
از شدت ارامش!
میخواهم ارام بگیرم...میخواهم
"بی تعجیل" زنده باشم
بدون دلهره زندگی کنم
ارام درگذر باشم...ارام در گذر!
میخواهم...آنگاه که مرا می بینی
تو نیز آرام بگیری!
ایدل...زین پس زندگی را
" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!
آرام بگیر ایدل آرام!

۲۳ تیرماه ۱۳۸۲/۲۰۰۳
فرزانه شیدا - f sheida


ازاینروست که برای برازندگان همیشه" خلوت وتنهائی ولحظات باخود بودن
(" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های " )
 آنان است

 میگویند

میگویند...آری... بدون تردید میگویند
دو با دو میشود چهار!
دل ِمن" حساب وکتاب " نمیخواهد
" آمار" برایش مگیر
" سرشماری" نمیخواهم!
" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند
همیشه ، کسل کننده بوده است
نه فقط برای من ...برای مردم نیز!
بگذارید بجای " سرشمردن ها"
دلها را بشماریم
تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "
میشود: یک ملیون " دل"
عاشقان را باید
به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم
تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!
زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!
....
آری...دنیا چنین زیباست
اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم
دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است
آری...دنیا اینچنین زیباست!

۲۴تیرماه ۱۳۸۲ فرزانه شیدا / f sheida
Farzaneh Sheida

و همچنین " قوه ای محرکه ای" که دروجود ایشان، آنان را وادار میکند,

که هرگز قادر نباشند لحظاتی را در بیهود گی سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند
وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم به کاری وچیزی

مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری که برای آنها مهم وضروری

بشمار میرود

درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ستوحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای " در اعمال وسخنان آنان

موجود است، چراکه دردرون , همیشه درحال فکرکردن هستند
_____________________

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟ ارد بزرگ

از دیگر*" اشارات ونشانه های موجود در روحیه این افراد" :

* دیدگاهی ست طنز گونه به امور جاری زندگی وهمچنین دیدی انتقادگرانه
که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین
 
" نگاه و طرزفکری "را دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا
درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان

"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!

یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در" چراها وبرای چه" خلاصه میگردد

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ

ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با " هوش سرشار این گروه "
هرگز در" خویش درونی آنان " ودر وجود درونی وروح وفکر
واندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد

ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان چون "محرکه ای که همیشه درجریان"باشد وبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان زده شده باشد

یا متصل باشد و بمانند اینکه همیشه
دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند همواره ،
درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند

* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ

 شب وعشقپریشان بود...
چون بادهای آشفته ی بیقرار
عصیان داشت...
چون تلاطم موج های دریای طوفانی....
بیقرار بود
چون سرگشته موجی بی ساحل
.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را
از عمق خموش سینه ی خویش...
به فریاد آگهی میداد!
آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست
و درختان درهم پیچشده.... گم میشد
و غروب خاطرش
در پشت کوهساران بلندوُ...
قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت
اما شبهایش ...آه شبهایش
شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود
که بیصدا موجهای افکارش را
به ساحل اندیشه های شبانه میکشید
اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب
گوئی در عمق یک دریا ... سکوت ....
دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت
خودِ درونش را!
و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند
که دریک سبزی ملایم ولطیف
درموج اندیشه های آبگونه ی روح
او را... آرام میبخشید!
او عشق را ... در عمیق ترین
عمق زندگی جستجو میکرد!
نه در دل خاک
در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی!
گوئی , تن به آب سپرده
دست در دست قطره های آب
به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود.
شب ِ او... شب دریائی افکاری بود
که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده
وعشقی عمیق میرسید
دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز
میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد
درعاشقانه های درون او...
عشق او دریائی بود!
چون مرواریدی در صدف
درعمق دریاها...
بسی پنهان ...ودور از هر نگاه.
عشق او...از آن او بود و بس .
تنها از آن او!

17 فروردین 1368
ف . شیدا

... اینان هموراه لحظات را در هر ثانیه اش با افکار وهیجانات
وقوه ی محرکه ی درونی خویش
 ، زندگی میکنند
بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند
بسیار کسل و در درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از
چنین مکانهائی میگردند
برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را ندارد
واستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری از زمان برای یادگیری
ویا انجام کاری تفننی "اما ثمر دهنده است "! درواقع

"همیشه باید کاری انجام شود "

* کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ

واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع حتی بدرستی
یادنگرفته اند که بدانند :

"چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست!

واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود
از میوه ای عادی چون

" سیب در حمام خانه ی خویش
" جاذبه زمین " را کشف میکنند !!!

وهمان گروهی که بقولی" دود چراغ خورده اند"!
وچه فقرچه ساعت خواب , وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی
بقیه ی مردم عادی

" زمان ووقت آرمیدن " نیست

وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمان
برایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت را
در دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.

* ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .

*ــــــــــــــــــــــ* طغیان لحظه ها *ــــــــــــــــــــــ*

در طغیان لحظه های درد ...

که فریاد سر نداده ی ،

عشق را فرو میخورد

و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..

و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛

راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...

در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...

در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !

.....

شبها را، تا صبح بدرقه کرده ام،

... بسیار!...آری بسیار!

کنون نشسته بر ایوان صبح ،

در بدرود با ستارگان شب ...

...آنچه باقی ست ،

دلی ست که هنوز , عـشق را جستجو میکند !

و بی آنکه بداند ، میدانست راه ِرفتن ،

اگرچه طولانی نمی بایست ،

تسلیم لحظه های نومیدی بود ...

اگر که میخواست از پای نیافتد !

اگر که میخواست بیهوده نباشد!

چـراکـه ... زندگی معنایش هرگز باختن نبود

زندگی هرگز معنایش باختن نبود .

*ـــــــــــ ۱۳۸۳ فرزانه شید ا ـــــــــ*

اینان گوئی از آ سمانها اجیر وموظف شده باشند

"که تا زمانی که هستند" از پانشسته از کمترین

وکوچکترین لحظات زندگی خود، " بهره ای مناسب ببرند

" تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست
ازخویشتن بجا گذاشته باشند.

* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ

... وگوئی بمانند پدر ومادری هستند که همیشه در فکر کودکان خود بوده

و درتلاشی شبانه روزی هستند , تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعی
در زندگی خود و منو شما را فراهم آورند.

ما , منو شما , شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،

اما آنان که از روزگاریپیشین واز دوران پیش ازما ودرزمانهای گذشته بوده اند

شاید از سر نیاز وبرای ادامه کار خویش وتحصیل وخواندن کتاب وبرگه ای

دود چراغ را خورده باشند

اما این دسته از برآزندگان که امروز نیز وجود دارند نیز گاهی

به شمع وچراغی پناه برده اند

تا درخلوت خود وبدون آزار دیگران، توان آن را
داشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به
مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت و
پدیده های نو و نوآ وریست را در خلوت خود، جان ببخشند .

* دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است 
به پهنه و گستره آسمانها . *
ارد بزرگ

" ذوق وعلاقمندی " این افراد " تا رسیدن به مرحله نهائی ونتیجه "آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ،
سازندگی ها ونوآوری های خود را در درون خود
ریخته و نگاه داشته وبااینکه
" شوق رسیدن به" مرحله نهائی" را دارند

اما همه را برای خود حفظ میکنند .!

* برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان
جز آهنگ خیزش و رشد نیست . 
ارد بزرگ


وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی که "کار وهدف"سرانجام گرفت آنگاه،

" آنرا باتمامی اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند "

و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و در
هرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و آزمایش ادامه داده
و هزاره وهزاباره
" تکرار"
 را نیز به جان میخرند و چیزی

بنام " ناامیدی" در وجود آنان , هرگز معنا ومفهوم قابل درکی ندارند


* برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . *ارد بزرگ


ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلی
منع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت ویاهرگونه رفتار منفی
وسردی دهنده ای , بخوبی قادر به مقاومت هستند

* برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در
آمدگان و زندگان نمی بینند . *
ارد بزرگ

....و:

* برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است
صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . 
ارد بزرگ
چراکه در درون چیزی بنام

" باید " و "من میتوانم " و"من باید بتوانم "


باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده
وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگربا
شکستهای پی درپی نیز روبرو گردد
باز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه نامیده

وبا اعتقاد به اینکه آنچه

میخواهد " باید بشود "

وبرای ایشان

هیچ چیز

هیچ وقت

غیر ممکن نیست

وکلمه ی

" هرگز نگو هرگز" و "غیر ممکن هم غیر ممکن نیست"

" شعارهای همیشگی " اینگونه افراد نابغه و خلاق دنیاست

که تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود با سازگاری رفتار کرده

واینگونه وانمود کنند که به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که :

" آری چندین بار شکست خورده ام"!

اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای

" تمام شد" وباید " فراموش کرد"

یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد.

و این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است .


* برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه
راه های نارفته است .*

و به همین دلیل ، برای خود من این قشر از جامعه
هیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند که
خواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی
زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را
اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر
دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگری
در دنیا "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است .

وبهترین استادان و آموزنده ما در راه زندگی.

اینگونه انسانهای خلاق ونابغه گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان،
استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره
درحال سازندگی وخلاقیتند .

... وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد
تا در انجام آنچه می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده
داشته باشند .

چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به
بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های
کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه معنوی وروحی.
واما یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ تاریخ میتوان از:
* موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد
که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بود
و بهترین سمفونی زندگی خود را
که "سمفونی نهم" نام دارد
درزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی
خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا
بسیار خواندنیست و حتما جالب است بدانید بتهون آدمی
بسیار بدخلق وشلخته بود:
لینک زندگینامه بتهون:
http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html
و همچنین لینک زندگینامه بتهون نوشته شده توسط یک پزشک:http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html

کنجکا وئی " برآزندگان " سرچشمه از قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست

که این گروه از مردان وزنان جامعه در وجود اندوخته اند

وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه

علوم وهنرهای دیگر نمیشوند

وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانی

برای یادگیری بیشتر استفاده میکنند

* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان
را بارور می سازند . 
ارد بزرگ

از نمونه های بارز " ابوعلی سینا " را میتوان نام بردکه در دانش وعلم از بیشترین دانش
زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشت

نمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد :

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است
اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری زادهٔ آلمان بود.
او بیشتر به خاطر نظریه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم
و انرژی (E=mc۲)
 شهرت دارد.
علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت.
اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری
و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد.

او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی
شناخته می‌شود
که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام
 «اینشتین» مترادف
هوش زیاد و نابغه شده‌است

* چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ارد بزرگ

نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی ست که هم در علوم
و علم آناتومی نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره زمان دیروز
وامروز هستند:
سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ):
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام
و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *)
آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*):
بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده:
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

*"جورجیو وازاری*" در کتاب زندگی هنرمندان"چنین روایت می کند که وقتی * وروکیو*
ظرافت، زیبایی و روحانیت کار نوآموزش را دید گفت:
دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد.

پس از شش سال کار با وروکیو، در سال 1472 *لئوناردودر انجمن سنت لوک پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران،
پزشکان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان سانتا ماریانووا قرار داشت.
این طور به نظر می رسد که لئوناردو از موقعیت مناسبی که به سبب استقرار
صنف پزشکان در انجمن پدید آمده بود، استفاده کرد
و مطالعاتش را در زمینه آناتومی عمیق تر ساخت.

منابع آگاه اظهار می کنند که

شاهکارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند
" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیکان و تابلوی
" آنونسیاسیون عید تبشیر " که در اوفیتزی
قرار دارد،مربوط به همین دوران است.
به دلیل شهرت لئوناردو
به جذابیت و استعدادش در داستان سرایی،
بذله گویی، تردستی و موسیقی
احتمال می رود که او بسیاری از سالهای نوجوانی اش را
در خوشگذرانی به سر برده باشد.
ازنقاشی های او:
متانت مسیح، *پرسپکتیو و نظم بی همتای * لئوناردو با احساس آشفتگی
و شوریدگی حواریون در تضاد است.

به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی،یکی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است. 

جدا از نقاشی، لئوناردو به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی،
زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی

نیز سرگرم بود.

او ابداع کننده ی طرح هایی برای هلیکوپتر، چتر نجات،
دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان کشویی بلند است
 که هم اکنون
به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد
وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایم
ویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن در زندگی روزانه
استفاده برده ومی بریم.

●●●

اما چه چیز این افراد را ز دیگر مردم برتر کرده و متمایز میکند
جای سوال دارد...


* برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش
را تباه نمی سازند .* 
ارد بزرگ

●●

حال...آیا شنیده اید که
بکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهم
در فعال بودن بخشی از مغز
(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*)
ودرصورت استفاده از هردودست
(هردو بخش راست وچپ مغز)
انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد وحجم مغز نیز
بالاتر میرود
واگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما در
اثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای وبدن سازی*)سلولهای وعضلات بدن افزایش یافته ، در" بدن " سلولهای قدیمی دفع گردیده

وهمواره باز سازی میشود .
زین سبب میگویند
انسانهائی ازاین دست

بسیار نیز خلاق میباشند ونبوغ آنان معمولا
شگفت انگیز است

وبه همین سبب" قدرت حافظه وخلاقیت "در افرادی که با هردودست کار میکنند بسیار بالاستواز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :
چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند

*●●*

این را مسلم بدانید که

هیچک ازعلوم ودانش
ومهارتها در زندگی بخودی خود نیست

صرفنظر از استعداد ذاتیاینرا نیز باید بدانیم که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم
از بهترین ها باشیم

ودر هرچه که

* اراده کنیم*

به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برای
خود آسان کرده وراحت از پس انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم

یک ضرب المثل نروژی میگوید:trening gjøre deg en master

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند


در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیم
که در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به
جائی بر سانیم تنها کافیست در آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های
آن بپردازیم واستعداد های درونی خود را شکوفا کنیم

مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیمودر صورت آنکه میدانیم کدامین استعداددرما شکوفا تر است
میتوانیم در رشد آن تلاش کنیم

بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که
با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری
وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .

واین خود نشانگر این است که :

(خواستن توانستن است*)!


اگر بگونه ای درست آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم
را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم
لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود
 باشیم

باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی


پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. 
ارد بزرگ

ضرب المثل نروژی را فراموش نکن:

معنا : " تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!



تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :بدرود
پایان: ** فرگرد برآزندگان **


**_____●_●_●_____**








>



بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ


ـــ*ــــــــ* فرگر د اسطوره* ـــــــــ*ـــ

با سلام
اکنون در فرگر د اسطوره از خود می پرسیم :
اسطوره کیست؟آیا با در نظر گرفتن فرگرده های مردان وزنان کهن
وهمچنین آگاهی ار اینکه برآزندگان چه کسانی هستند
باخود به اندیشه فرونخواهیم رفت که
چه کسی اسطوره است

و لزوما چه کسی نیز میبایست
اسطوره باشد؟!


همانگونه که میدانید اسطوره های" افراد الگو" در جامعه
اشخاص مشخصه ای هستند که جامعه افکار وعقاید آنان را می پذیرد
واز آنجا که دیدگاههای آدمیان متفاوت است
لذا هر کسی اسطوره والگوی خود را دنبال میکند
ودرعین حال اینکه چنین کسی چگونه افکاری را دنبال میکند
بستگی به آن دارد که هدف ما از دنباله روی از یک اسطوره چه باشد
بطور مثال آنکه در زمینه های دینی ومذهبی
بدنبال الگوی مناسب است

الگوی دینی خود را برمی گزیند و

به همین شکل انتخاب ما با درنظر گرفتن ایده ها

اسطوره ها والگو ها صورت میگیرد...

چرا که آدمی همواره
در پی خویش میگردد 
در " خود واقعی درون خود" را 
تا دریابد چه را از زندگی طلب می کند
وخواهان چیست وکدامین اندیشه وعملی رادر زندگی میپسندد
می پدیزد، دوست دارد ویا قبول میکن

دتا بواسطه ی ان توشه ای
برای راه رفتن خویش بردار د وتوان ادامه راه را داشته باشد.
در پی خویش

کوهساری سنگی ...در غروبی غمناک

منم اینجا تنها

ملتهب از فریاد!
آمدم تا که در این خلوت سرد

بر سکوت دل خود چیره شوم

آمدم تا که به فریاد بلند

بانک تکرار ( مرا) داد زنم !
من در این پیچ و خم سنگی کوه

رو به هرسوی غریب

ناشکیبا از درد

در پی خویش فراوان گشتم
و به نومیدی و یاس

چشمه را آینه خود کردم


لیک آخر ز چه رو

در پی اینهمه فریاد وفغان

گشتنی دور خود اندر دل کوه

گر یه ای ملتهب از جوشش درد
همچنان غمگینم

همچنان آشفته

و ز بودن خالی
اثری از من من نیست چرا

در پی چیست که میگردم من
کوله بارم خالیست

از امیدی که مرا راه برد !

و من اما مغموم بی هدف سرگردان

همچنان در راهم...و به شب نزدیکم.


لیک این خاکی کوه

اینهمه سردی و دل سنگی او

رنگ خاکستری چهره یاو

سبزی بودن را

از دل پر طپشم می دزدد
و سکوتش گوئی بر فغان دل من میخندد

از من من اثری نیست ولی
در من اما طپشی بیهوده ست

در تلاشی مغموم

(رفتن و جستن خویش )!


لیک آخر ز چه رو

همچنان در راهم

با کدامین شوقی

راه شب می پویم
کوله بارم خالیست

از امیدی که مرا راه برد!

ف.شیدا ۱۳۷۴
برای کسی که بدنبال الگوی خاص خود میگردد ازجمله

اسطوره های دینی,

مسلما بزرگان جامعه ی مذهبی را

چون رهبر در دین مسلمانان
وچون

پاپ در دین مسیحیان , اسطوره خود قرار میدهد.

زمانی که به جنبه های سیاسی آن فکر میکند

رئیس جمهوری وقت وهمچنین روسای جمهوری وپادشاهان گذشته تاریخ خود را

بررسی کرده کسی را بعنوان الگو انتخاب میکند.


زمانی که بدنبال اندیشه های بزرگ است نیز باز با دیدگاه درونی خود
درپی بهترین افراد سر شناس کشور وجهان

بدنبال اسطوره یااسطوره های مناسب میگردد.

اما چرا انسان نیازمند اسطوره است؟

مسلم است که همانگونه که ما در زندگی اول والدین

سپس معلم ودبیر واستاد را بعنوان راهنمای خود میشناسیم

در بعُد بزرگتر زندگی و زندگی کردن

نیز نیازمند کسی هستیم تا به کمک او وافکار او
شخصیت درونی خود را بنا سازیم

واز آنجا که انسان خواهان این است که

در زندگی خود انسانی موفق باشد


در نتیجه انتخاب یک اسطوره ی مناسب بعنوان الگوئی که انسان ازاو تبعیت کند
امریست بسیار جدی ومهم .


حال درنظر بگیرید که برای مثال وقتی کسی بدنبال سخنان بزرگ میرود
هدف او چه میتواند باشد مسلما تنها از سر تفریح وتفتنن نیست
وهدفی که شخص را بدنبال انسانها ی بزرگ واسطوره ها
می کشاند چیزی جز این نخواهد بود که فرد


بدنبال جوابهائی برای خود در زندگیست
و هرکسی بدنبال اینگونه اندیشه ها نیست
وشاید درتمام طول زندگی خود
تنها به آنچه در ضرب المثلها وتجربه های دیگران از زبان
دیگران نیز میشنوند اکتفا کرده به همین حدود نیز در زندگی خود
راضی باشد.
*سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر
دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . 
ارد بزرگ

اما هستند 
کسانی که بیش ازاینخواهان آن باشند که اگر درطول زندگی خود ازاین
گذرگاه یکباره زندگی ودر طی مسافت آن که

« عمر» نامید میشوداین راه را بگونه ای طی کنند که, درست آنرا پیموده باشند

ودر طول بودن خویش خواهان یادگیری بیشترو ترقی
وپیشرفت خود 
باشند

تا به خوبی وبدرستی راه رفتن زندگی را پیموده
وکمتر بدردسر ومشکل گرفتار شوند

ودقیقا در اینجاست

که الگوها واسطوره ها ارزش خویش را نشان میدهند.....

در طی زندگی روزانه نیز،وقتی که منو شما

(بخصوص در ایران که بسیار متداول تر است*)
در چهار خط صحبت خود سه تا (مثل ومتل وکنایه های*)

اندشمندانه آنان رابه یاری میگیریم تا سخن خودرا
تفهیم کرده ویا به مدد گفتن جوک وروایت
وحکایتی قصد گفتن مطلب خاصی را داریم
تا پیامی را غیر مستقیم وبا مدد از دیگران وتجربه ها
به شخص مقابل خود برساینم ,و
وقتی که ما در یک روز نیز بین کتب واشعار
وحتی در رسانه هائی چون

رادیو تلوزیون روزنامه ومجلات
به خواندن ودیدن وشنیدن
پرداخته و در جستجوی مطالب مختلفی هستیم که
بواسطه علاقمندی خود چیزی از آن یاد گرفته یا بدانیم,

در اصل هدف ما چیزی جز این نیست

که ازاینکار, گذشته از جنبه تفنن آ ن

نتیجه ای را نیز بگیریم
و مسلم است که حتی اگر بدیدن «کارتونی »

هم مشغول شویم
چیزی بطور ناخود آگاه یاد گرفته ایم

وهمان پیامی
که قصد یاد دادن آنرا به کودک داشته اند مجدد
برای ما یادآوری میشود .

ودرعین حال تاثیر اینگونه رسانه ها
خواه کتاب باشد خواه رادیو تلوزیون ویا روزنامه در
وجود ناخود آگاه ما چیزی از یادگیری انجام شده است
کمااینکه اینروزها
میتوان درخواب با شنیدن»
« سی دی» های متعدد زبان« انواع زبان های دنیا»
را آموخت ویا با موزیکی آرام
فشارهای عصبی واسترس زای روزانه وزندگی
را درساعات خواب کم نمود یا
بر « قدرت اعتماد بنفس»
خویش افزود ه یا بر درد واندوه خود فائق آمد.


درنتیجه تاثیر اینگونه رسانه ها در نهاد ما، حتی بدون آگاهی
منو شما در مغز ودرضمیر ناخودا گاه ما ضبط وثبت شده

وماندگار میشود .


کمااینکه وقتی برای مثال

کسی , از خبر روز, برایمان سخن میگویدبلافاصله در ذهن ما تداعی روزنامه یا تلوزیون
یا متنی را که خوانده ایم میشود وبخاطر می آوریم که:
منهم امروز این آن را شنیده یا خوانده ویا دیده ام

درنتیجه ما حتی بدون خواست خود هم در روزانه ی زندگی
درحال یادگرفتنیم خواه مثبت باشد خواه منفی تاثیر آنچه روزانه
برما تاثیر میگذارد
ویا نگاه میبیند وگوش میشنود
تاثیری دائمی خواهد بود بر تمامی زندگی ما
ودرنهاد وذهن واندیشه ما

وهرچقدر هم بگوئیم که:

« من تحت تاثیر عوامل خارجی نیستم »

کافیست که دوسه روز خود را امتحان کنی

وبطور مداوم مثلا

فقط به فقط اخبار گوش کنید
وبعد از نهایت "سه روز" شما خود یک انبار اخبار هستید که
هرچقدرهم با بی توجهی به آن نگاه کرده باشید کافیست که
کسی اشاره ای به گوشه ای از آن کرده

آنگاه شما بلافاصله تصویری از مغز ارسال شده
دریافت گردیده وشما در تصور وفکر خود آنرا

مجددا ,خواهید گرفت
« تصویری» ازآن صفحه ی کتاب یا روزنامه
تصویری از لحظه ای که این وآن خبر را در رادیویا تلوزیون
گوش داده یا تماشا میگردید .


ما روزانه تحت تاثیر یکایک عواملی هستیم که چه مهم باشد
چه بی اهمیت
ذهن آنرا ثبت ودرحافظه ی پسین یا

« ضمیر ناخوداگاهِ » ما, آنرا انبار میکند

واثر آن در روز وروزهای بعد برما روشن میشود

واثرات آنچه دیده وشنیده ایم ,یا بر احساس اثری داشته است نیز

در باور ما ویا اندیشه ی ما جای میگیرد:
●●●●

● به خود سوزن بزن! آنگه خود داور باش
میان سینه فریاد یست

درون سینـه ام یک خــشم

و دردی مانده در بغــض گلویم با نگاهی تر

و چشمم ، خیره برآن آینه لبریز اندوه است

و بس رنجیده خاطر ،خیره مانده ،در نگاه من!

و فریاد است...

و اندوه است و

یک دل بس شـکسته غرقه در گفتار!
میان آینه با دیدگان تر نگاهش خیره مانده ،

در نگاه من گناهش بی گناهی هاست!

و از آن دل که جز عشقی ،

درونش نیست فقط مانده نگاهی تر میان آینه،

در خیرگی، بردیدگان من

چه گویم دیدگانم را

که میخواهد،جواب قلب من باشد؟!
که میخواهد نَگرید، بیش ازاین با درد


ومن در باور خود،هرچه میگردم

گناهی را نمی بینم که محکومش شوم ،

اینگونه با تلخی بد بینی

که( من جز من ) نبودم

در تمام زندگی با خود...

و یا بادیگری ،هر کس ،

که بااو ،هم سخن گشتم

و حتی باور من نیز

به بهت حیرتی بر من نظر دوزد!

و می پرسد مداوم،

پشت هم ،بی هر درنگی،

از منو از دل میان اینهمه

باید نباید ها گناهم چیست؟!

بجز یک همدلی ، یک دوستیی

ک مهربان دل، بودنی ،

در زندگانی من چه بودم؟!

باور من چیست؟!

مگر قلبی شکستم یا کسی رنجاندم، از ظلمی

مگر جز مهربانی راه دیگر، بوده در راهم؟!

مگر جز بر امیدی،

حرف دیگر بر زبانم بوده با،

هر یک دل نومید

مگر بر گریه و تنهائی قلبی

بجز یک مهربان بودم؟!

مگر هر دل نباید همدل و همراه و یاور واربپا خیزد،

برای یک دل دیگر به همراهی ، به دلداری ؟!

گناهم چیست؟!

دلی بودم بیک باور که دنیا،

مظهرِ عشق و محبت ، مهربانی هاست


خداوندا همه اینها،

همه اینها ،

چه شد در سینه ها،

آن باور زیبای ما، یک باور از رویاست ؟ !!

بگو این داوری ها چیست؟!

کجا ی زندگی گم شد،

همهایمان و باورها ؟!

کجای راه من، بوده خطا، در بازی اینها؟!

اگر شعری نوشتم شعر قلبم بود

اگر حرفی زدم آئین مهری در کلامم بود

اگر پندی دهم جز از رهِ یک مهربانی نیست

چه میگویند؟!! ،چه میخواهند؟؟!!

من اما ؛ من ؛ فقط بودم؛!


نه نیرنگی شناسم ،

در وجود خود نه ننگی را پذیرم بر دلم کین دل،

نشانش ،جز محبت نیست

و رنگ سرخ دل ،رنگی بجز رنگ صداقت نیست!

همه این داوریها،

از سیاهی های قلب ِمردمی،فانی ست

که قلبش آشنا با گفته های پاک یزدان نیست!!

من اما ؛ من؛ فقط بودم

و ؛من بودن؛ گناهی نیست !!

چو میدانم دلم از هر گناهی عاری و خالی ست.

((چنین بودن گناهی نیست ))!


و تو ای آنکه، بی رحمانه تازیدی

به قلب سرخ یک عاشق

که قلبش ماءمن ، عشق و عطوفت بود

تو خود را سوزنی زن

،تا که دریابی گناهت چیست!

که ناحق تاختن بر دیگری لطف و محبت نیست

و راه آن خداوندی که میگوئی

چنین ره نیست !!چنین ره نیست !!!

فرزانه شیدا ( ۱۳۸۴ )

درواقع از اسطوره ها یاد کرده ایم

واینکه نام *جوک را آوردم

برای مثال جوکهای ملانصرالدین که بسیار درجامعه ایرانی

شایع است اگر دقت کنید ملا بیش از آنکه جوک باشد اندیشمندیست

که ما بواسطه سخن وروایتهائی ازاو

بسیار برآموخته های افزوده ایم

چرا که در هر جوک ومتل وحکایت و روایتی ازاو

مطالبی نهفته است

که هدف از آن رساندن پیامی و تجربه ای

به منو شماست


ما اگر بخواهیم روزانه تنها به گفته های مردم کوچه وخیابان

اتکا کنیم همیشه مانند فرفره ای که اورا بحرکت در آورده باشند

بدون هیچ فایده واثری جز سرگیجه گرفتن، سرگردان بودن

وگردشی بدور خود بجائی نخواهیم رسید

وحال که یادی از ملانصرالدین شد وسخن بدینجا رسیذ

لازم میدانم برای گفته خود از روایتی از همان

ملانصرالدین برای شما بازگو کنم که در این روایت

نیز پیام همانی ست که من اکنون برای شما از آن سخن گفتم


● در راه بازار
روزی ملانصرالدین برای فروش اجناس خود راهی شهر گردید

وپسر خودرا نیز با خود همراه کرده

بار بردوش خر خویش نهاده و راهی شدند

در راه رفتن زمانی که ملاطناب خر را بدست کودک داده بود

مردم نیز دراه گذر بودند دراوائل راه مردی

به آهستگی به دیگری گفت:ملا عجب آدمیست !

با خر میرود اما کودک خود را بر آن سوار نمیکند

ملا کودک را باشنیدن این حرف بر پشت خر نشانیده

راهی شد چندقدمی انطرفتر زنی به همسرش گفت

ملا عجب آدم بی انصافیست

بر پشت خر اینهمه بار گذاشته است تاره فرزند خود را

هم بر کول این بدبخت زبان بسته نهاده است

ملا کودک را از پشت خر به زمین گذاشت

هنوز کمی نرفته بود که شنید

پیرمرد اینهمه راه تا شهر را میخواهد پیاده برود آنهم بااینکه خری

را باخود میکشد وخندید

ملا خود سوار بر خر شد

هنوز نرفته شخصی گفت ای بابا آدم انقدر خودخواه

خودش سوار بر خر شده کودکش باید پای پیاده

راه بیاید....


وملا درمانده بود که این میان کدامین کار را باید انجام دهد که در نگاه مردم

انسانی ،احمق ،دیوانه ،پیرمردی بی انصاف و خودخواه

بنظر نیاید

***وقتی من وشما نیز بدون داشتن یک منبع درست اندیشه

تنها به مردم وزبان وافکار آنان اکتفا کنیم

باتوجه به اینکه هرکسی ایده وطرزفکرودیدگاهی خاص را

در زندگی خود دنبال میکندهرگز قادر نخواهیم بود

دیدگاهی مستقل برای خود داشته باشیم

نیاز به اسطوره نیز تنها برای این نیست که فقط به فقط

هرآنچه آووآنان میگوید انجام دهیم وبدون هیچ اندیشه ای فقط تابع باشیم

بلکه منو شما شخصیت مجزای خویش وتفکر شخصی خود را دارا هستیم

وآنچه باعث میگردد که دنباله رو یک اسطوره باشیم

تفاهم فکری ما بااو یا آنان است

برای مثال اگر من ابوعلی سینا را وحرفها وروایتهای اورا الگو ی

خود قرار دهم .وبطور دربست تنها نگاهم باو باشد

وبدیگران وسخنان دیگر بزرگان ایران و دنیا وجهان توجهی نداشته باشم

بسیار امکان دارد که از مسائل مختلف بسیاری نیز غافل بمانم

فرض بگیرید *کانت یا * آبراهام لینکن یا دانته

یا امیل زولاو.....


هریک ازاینان در زندگی خود تجارب بزرگی داشته اندواز

انشانهای بزرگی هستند که نمونه شاهکارها ویا سخنان

ویا اعمال آنان تا همیشگی تاریخبرجای خواهد ماند

حال من تنها ابوعلی سینا را درنظر بگیرم واراین غافل بمانم که

دیگر سرآمدان وبزرگان واندیشمندان جهان چه میگویند

مسلم است که هریک در جنبه فعالیت خود چیزی برای گفتن داشته اند

چیزی برای یادگیری وبهتر زندگی کردن

و اینکه چرا اسطوره شده اند خود در عمل پیداست

زیرا که در طی زندگی خود ثابت کرده اند که تجارب آنان هدفمند

بوده ونتیجه ای مثبت راگرفته اند زینرو اگر من قصد

داشته باشم در طی زندگی خود انسانی باشم که

لااقل کمتر اشتباه میکند

وبحد خود قادر به فهم وادراک جهان پیرامون خود باشم
نیازمند آنم که نه تنها به همه اندیسمندان ایران وجهان
توجه داشته باشم بلکه آنچه را میآموزم در طی راه
در اختیار کسانی که نیازمند آن نیز هستند بگذارم
مانند فرزندانم یا عزیزانم
این بسیار درطول زندگی ما اتفاق خواهد افتاد که نیازمند
یاری از دیگران باشیم یا کسی ازما یاری بخواهد
وبهترین راه برای آنکه قادر باشیم جوابگوی خود ودیگران باشیم
داشتن اسطوره هائی ست که بهترین شکل افکار را بما ارائه میدهند
افکاری که در تبعیت از آن نه تنها
به اسارت دنیا وزندگی
نخواهیم بود بلکه حتی رستگاری ورهائی ما
ازافکار غلط بی مایه ایست که
درکوچه وبازار فراوان یافت میشود وبه پشیزی
خریداری نمیشود
ودردی نیز از دردهای انسانی را مداوا نمیکند
فرگرد اسطوره را درهمینجا به پایان میبرم
باامید بر آنکه اسطوره های زندگی را
آنگونه دنبال کنیم که باعث خوشبختی وسعادت وکامیابی
ما در زندگی باشد.

تا دیداری دوباره بدرود

پایان فرگرد اسطوره به قلم فرزانه شیدا
* اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید
به ارمغان می آورند . *
ارد بزرگ







>




بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
ـــ*ــــــــ* فرگر د کودک* ـــــــــ*ـــ

در این بخش از فرگرد آرمان نامه به بخش جذابی برخورد میکنیم
که هر یک جمله ی آن سرشار از دانستنی هائی ست که می بایست همگان
در زندگی مد نظر داشته باشد نمونه ی آن:

* هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . *ارد بزرگ
شاید بدانید که اطفال وکودکان در تمامی مدت از زمان تولد تا
سن 18 سالگی( ونه پس از آن!*)
اکثرا در حال آزمایش والدین خود هستند

وطب روانشناسی بر اساس بررسی ها ی بسیار
بر کودکان از لحظه ی تولد تا سن 18 سالگی باین نتیجه رسیده است
که حتی در دوره ی نوزادی صرفنظر از « زمان ِواقعی ِ نیاز »,
نوزاد هم با گریه وایجاد صدا از خود قصد جلب توجه اطرافیان
بخصوص مادر وپدر را دارد
وزمانی که متوجه میشود که با هربار درآوردن صدائی ازخود یا گریستن
توجه دیگران را بخود جلب میکند, می آموزد

که چنانچه اینکار را انجام دهد میتواند, هرموقع که بخواهد
در آغوش دیگران باشد .

شاید دیده باشید مادری را که تمام مدت کودک را در آغوش گرفته
وبا دلیل وبی دلیل درحال تکان دادن اوست.


این خود نماینده این است که طفل توانسته است توجه مادر را

جلب کرده وهربار به زمین گذاشته شود

باز به گریه خواهد افتاد ویا شباهنگام بارها بیدار شده

وبا گریه تقاضای شیر می نماید وجالبتر است

که بدانید کودک دراین زمان خواهان تنها آغوش ونوازش است

وکمتر اتفاق میافتد که درنیمه شب گرسنه باشد

البته اگر بخوبی در طی روز از لحاظ غذائی

تامین شده باشد .

در رابطه بااین سخن ارد بزرگ نیز باز به همان موضوع باز میگردیم

که فرزندان ما

در پی فرصتهای مناسبی هستند تا از آن بهره برداری کنند

وعلت آن این است که

مادر وپدردرتمامی مدت حکم آمر وقانون گذار وتربیت کننده را دارند

ودر تمامی ساعات روز مجبورند این را به کودک یاد آوری نمایند که


آنکه تصمیم گیرنده است من هستم

از قوانین مهم ووظایف والدین نیز همین است که

درذهن کودک این حکم را بصورت قانون در آورده

وبر او تسلط داشته باشند تسلطی همراه بامحبت
واز روی وظیفه

جهت حمایت وتربیت وایجاد امنیت مناسب برای کودک.

علت اینکه کودک بایست این را بیآموزد که

والدین تصمیم میگیرند نه او

این نیست که قرار است بچه ها وفرزندان ما قربانی ها

ویا زیر دستان منو شما باشند ویا با بی مهری وتندی ما روبرو باشند .

درست برعکس این عمل در اصل بسیار زیرکانه واز روی مهربانی ست

و هدف چیزی بااهمیت تر ازاین است که ما فقط کودکان وفرزندان خود

را کنترل کنیم

چرا که کنترل بیش ازحد بجز آنکه فرزند را برای همیشه ازما

دور خواهد کرد ,

باعث این نیز خواهد شد که برای همیشه ما محبت واعتماد

فرزند خود را از دست بدهیم

ازاین رو, ما می بایست درتمامی مدتی که وظیفه ی « والدین بودن»

را بعهده داریم با سیاست وشکیبائی وصبر وحوصله

با بسیاری از رفتارها وکارهای کودکان

کنار بیائیم

چراکه کودک نامش بر خود اوست = ( کودک*)

بدین معنی که اگر

عاقل وبالغ ودرحد کافی پختگی وتجربه
وسیاست زندگی را داشت ,

دیگر نام او کودک نبود ونیازی به حضور والدین

درتمامی مدت زندگی خود
تا زمان ایستادن بروی پای خویش نداشت .

ازاین جهت زمانی که ما درطی روز وشب بااو درارتباط هستیم

همیشه ودرهمه وقت می بایست هشیار باشیم

که او می بیند میشنود درک میکند
یاد میگیرد استفاده وحتی گاه سواستفاده میکند

واین ما هستیم که می بایست قدرت تشخیص این را داشته باشیم که

چه زمانی جواب درخواست او می بایست :

(نه * باشد وزمانی دیگر با یک « آری» )* حساب شده
درعین اینکه تمامی جوانب جواب خود را
 درنظر گرفته ایم و

جوابگوی اوباشیمزمانی که درخانواده ای والدین با یکدیگر هماهنگی نداشته باشند

مادر چیزی بگویند پدر نفی کند

یا دربرابر یکدیگر همواره حالت جبهه گیری داشته

ویا با نظرات یکدیگر مخالف باشند

او که بیشتر ازهمه دچار سردرگمی میشود
ونمیداند کدامین حرف درست است
وچه کسی راست میگوید وکدامین را باید باور یا قبول کند
کودک ماست
(چرا که او جز مادر وپدر الگوی دیگری نمی شناسد تا بتواند
یاد گرفته وآموزش ببیند
 )!


ودرعین حال آنچه در جامعه می بیند اگر به سن درک رسیده باشد
نیز با ما درمیان خواهد گذاشت

تا نظر وتفکر ما را باب این وآن موضوع بداند .

... ومسلم است کودک با ما معمولا از وقایعی حرف میزند
که به گونه ای بر احساس او تاثیر داشته باشد و

منفی یا مثبتاین ما هستیم که دنیای خودوتفکر شخصی خود را به همانگونه
که خود بدان اندیشه میکنیم
با فرزند شاید در شکلی ساده تر
آنهم جهت درک او درمیان میگذاریم و این دقیقا همان برداشتهای ما
از وقایع پیرامون ما و نحوی عکس العمل ما در مقابل وقایع است
که به فرزند خود منتقل میکنیم .
... ویعنی

« دیدن دنیا را نیز ازچشم خود برای او نگاه میکنیم »
یعنی همان

« دید ودیدگاهی را برای او میسازیم که خود دیده ایم
خواه نگاهی خصمانه باشد یا نگاهی سرشار ازمحبت
یا نگاهی مایوس وافسرده یا نگاهی

از سر دادخواهی »!


وهمین ها را نیز کودک خواهد آموخت:


●●●●

در پشت نقاب
به هر جا جستجو گر دیده خود را کنم راهی

نگاه بی فروغم ...خسته ای سر درگریبان رادوباره باز می یابد

که غمگین مانده ورنجور
به هرسو دیده گانم میدود...مأیوس وسرخورده...

نگاه پُر زفریادی

بروی چهره ی من میشود خیره!!!
وناگه سر فرود آرد ...

به معنای همه تن خستگی های پُر از حرمان!!...

بدون آنگه آرامش بگیرد باز!!! 
به هر کس دیده گانم چشم میدوزدبه هر سوئی...

تبسم های تقلیدی , برویم میشود جاری!!!


که گر حتی بخواهم ...بر دلم رنگی نمی بخشد!!!

(چو بی معناست)*!!!

اگربینم زنی، مردی..جوانی ...پیر سالی را

بروی چهره ها پاشیده رنگ تیره ی اندوه!!!

وحتی ...خنده ها جز رنگ تزویری..

دروغین نیست!!!

ز رنگ زرد وبی حال دوروئی ها!!!

ز ناچاری گهی شاید ...برای حفظ ظاهر...

در ورای چهر ه ای پُر بغض،،لبخندی،،.

.درخشش های اشکی در نگه جاوید!!!

ورنگ سرخ خونباریبروی گونه ای بی رنگ...

که از سوز دروناله ام میگیرد!!!

به هرجا دیده پُر وحشتم گردد

هراس ِ دیدگان ِدیگران...

بیم دل ِ پُر التهابم رافزونی میدهد از درد !!!

خدایا قصه ها ،گر قصه ی فقر است وگر اندوه!!!

چرا تنها ،،همین،، در دیده من میشود تکرار؟؟!!

کجا را بنگرم آخر؟!

کدامین سونظر دوزم؟!

کجا را بنگرم یارب؟!

که آنجا شور وشوق وخنده ای در نور...

،،صداقت،، را میان چهره ای شادان

بدون آن نقاب پُر ز تزویر...

,تظاهرهای آلوده ،ولی غمگین!

دوباره بردلم نوری بپاشد باز؟!

دلم از سوز ودرد آدمی ...سوزان وغمگین است

توان دیدنم را ازکجا یابم؟!که این بسیار غمگین است!

کجا را بنگرم یارب؟!

کجا را بنگرم یارب؟!

فقط یکجا...فقط یکجا

خدایا ...،، آه ،،

فقط یکسو توان ِدیدن ِدل هست

نگاهم بیقراری را ... فقط یکجا

ز خاطر می بردبا شوق

به میدانگاهِ اطفالیکه در بازی بدون فکر واندیشه

جدا ازهر تضاد وُِ رنگ وافکاری

به شادی بی غم وسرخوش

وحتی ،،بی کلامی،، غرقه در خویشند

ودر شور وشر بازی...چه خندانند!!!

نه اما میشود دیدن

چنین شوروشّری را درمیان بچه های جنگ!!!

که غمگینند وبس تنها!!!

همین میدانگه بازی

یگانه مظهر امید ودلگرمی ست

برای این دل حیران

که در اینجا ؛حقیقت؛معنی خود میکند پیدا!!!!

بغیر ازاین ؛حقیقت؛ نیزبی معناست

بی معناست!!!

که تنها شوق وشور ِکودک این ِ زندگانی

،، شادمانی،،را دهد معنا!!!

وگر اوهم به فقر وظلم وجنگی باز

در سوگ وغمی ...گریان نگردد باز!!!

کنون اما ...

نه دیگر چهره ای یکرنگ خواهی یافت!!!

نه حتی در لبی لطف کمی ،،لبخند،،!

جهان وزندگی پابند ِاندوه ِزمان ...

هرروز,بسوی قهقرا ...ره میبرد ,افسوس!!!

وطفل زندگانی

گرچه شادان است

به فردایش نشآید گفت که فردای دگر ...

خالی ز تکرار ِ,حوادث های "انسانی ست"!

جدا آخر ز خشم این طبیعت

باز باید درهراس تلخ ،،بودن ،،‌بود

که ،،انسان،، بر سر انسان

چه خواهد آورد فردا !!!

که اکنون ظلم انسانی...

حوادثهای اخبار جهان شد,درهمه دنیا !!!

اگر سیلی نیآزارد ....وگر آتشفشانی

سخت خاموش است ولی دست بشر

همواره در هرروز وُ...در هرشب بسان زلزله ...

با قلب سوزانی زآتشها...

به جان آدمی افتاده وخود ریشه ی خود را ..

ز بُن از جا کَند با ظلم انسانی!!!

خداوندا ...تو شاهد باش

که اینک قرن کشتار است

همان قرنی که میگفتند

جهانی میرود تا بهترین قرن ِجهان باشد!!!

عجب برما...عجب برما!

که گویا هردم وُ هر روز وشب

امید می بستیم ...

که فردای دگر"نوری" دگر دارد,ولی ..اما....

هنوزم بر جنایتهای دیروزی

که بر انسان روا کردند

دگرباره، هزاران صحبت وبحث است

دوباره قصه از جنگ است!!!

دوباره یا که شاید صدهزاران باره ،

انسانی تفنگی در کف وُدر قتل عام آدمی

در راه رفتن هاست!!!

خدایا کودک دنیا بسی تنهاست!!!

که انسانی به رشد وعقل ودیدن ها

چوُنان کوری... پُر ازخشم وپر ازکینه

جهانی میکند نابود!

خداوندا...فقط چشمم بروی هر سیاهی باز میگردد

وتنها آتش ودود وُتفنگ وُبمب وبمب افکن

جواب تازه ی قرن جدید ماست!

خدایا کودک ِدنیای تو

بس بی پناه وبیگناه وُِبی خبر اینجاست

خدایا کودک ِ دنیای تو تنهاست!!!

فرزانه شیدادرست مثل اینکه کودک کلاس اولی بیاید وبگوید:

مامان بچه های کلاس سوم منو هی میزنن!

وتو درجواب بگوئی - هرکه ترا زد توهم بزن

- یا بگوئی به مدیر مدرسه اورا نشان بده

-یا بگوئی مگر تو چه رفتاری میکنی که آنها ترا میزنند

ودرپی علت آن باشی که بدانی چرا امروز کودک من

کتک خورده ونیازمند من شده است

تا اورا در موقعیت فعلی کمک کنم

ودراین سه مرحله منو شما سه چیز مختلف را به بچه خود یاد داده ایم

- بادنیا ومردم مثل خودشان رفتار کن!

- یاد گرفتن شکایت کردن از اوضاع حال به هرکه میخواهد باشد

- پیگیری علت ها

بنظر شما کدامین درست تر است؟جواب را به خود شما وا میگذارم


* چون جنگ آوری ؛ با کسی بر ستیز
که ازوی گریزت بوّد یا گریز!!
گلستان سعدی

در کانون خانه وخانواده نیز , چون درخواست چیزی از سوی فرزند

میشود باید پدر ومادر با فکر مشترک جوابگوی کودک باشند

وچنانچه اختلاف سلیقه ای درمیان است

می بایست به طریقی منطقی وقابل درک به حل آن نشست

برای مثال : اگر من بعنوان مادر بگویم :

فرزندم اینکا ر را انجام بده

وهمسرم برخلاف من بگوید:

«نه من میگویم نباید اینکاررا بکند »

باید (دلیل محکم ومنطقی*) خویش را ارائه بدهد .

چه درمقابل همسر چه درمقابل فرزند خود !

*زبان در دهان ای خردمند چیست

کلید در گنج صاحب هنر

چودربسته باشد چه داند چه کس

که جوهر فروش است یا پیله ور؟

* گلستان سعدی *

انسان تنها زمانی میتواند با چیزی مخالفت داشته باشد
که دلیلی بر آن وجود داشته باشد ودلیلی منطقی وحساب شده
وزمانی که حرف قابل قبول باشد ومنطقی دیگر
جای اعتراض برای فرد مقابل نیز بجا نخواهد ماند.

اگر من بگویم « نه وفقط نه »

وتوضیحی هم درباب آن نداشته باشمتا بدهم وتنها باین اکتفا کنم که بگویم:

چون من میگویم نه!یعنی نه ! و دیگرهم سوال نکن! بدترین کار را درخانواده ی خود انجام داده است

منطق منطق است

چه برای یک انسان بالغ چه حتی برای یک کودک!


* به شیشه کس نخراشد زروی خارا گِل
چنانکه بانک درشت تو میخراشد د
ل

*سعدیوقتی شما چیزی بگوئید که قابل درک باشد و دلیلی ارائه بدهید

که منطقی ست

دیگر کسی قادر به مخالفت با آن نخواهد بود .

وزمانی که خواستار چیزی هستید

فرقی نمیکند با همسر باشد یا فرزند یا حتی اجتماع همواره باید

خواهان چیزی باشید که عملی باشد

چراکه آنچه بر حسب

زور وخودخواهی ولجبازی یا غرور بی حد واندازه ی شما
وفقط بر پایه ی " من میخواهم .همین وبس !"

استوار باشد

به جائی جز شکست

نخواهد رسید ...و هم خود را بدردسر انداخته اید هم دیگران را.


لااقل اگر چنین هستیم بهتراست درراهی مثبت باشد که انسان
را بجلو پیشرفت دهد وپاسخ دریافتی آن عمل مثبت باشد



زمانی که عمل د«ر نتیجه ی خود ودر عکس العمل متقابل» جواب

ما« منفی» باشد باید دریافت که خواسته ی ما بی جهت بوده
وجز خوار کردن خود در نزد دیگران نتیجه ای نخواهد داشت

چون چنانچه دلیل شما منطقی نباشد

حتی بدون خبر شما

آنچه باید انجام شود, میشود چه بخواهید چه نخواهید,
چرا که نتوانسته اید دلیلی عنوان کنید که
جوابگوی سوال فرد متقابل شما باشد وتفاوتی نیز نمیکند چه کسی
فرزند هم درهر سن وسالی وقتی

« ناحقی ناحقی باشد »آنرا به خوبی درک میکند

وجائی که پای تهدید یا لاف زدن درمیان باشد

که چون چنین وچنان نکنی من چنین وچنان خواهم کرد ...

مطمئن باشید اینکار را پیشاپیش

به محله ی اجرا از طرف شخص مقابل خود گذاشته اید


بس کن این صحبت وُعمل بنما

َورنه هر گفته ای , بوّد بی جا

مردِ کاری , نشان بده جانم

لاف بیهوده تا به کی ؟ آقا!!!!

ف.شیدا 1362


حتی فرزند دبستانی شما هم " آن " کاری رامیکند که

بنظرش درستمی آید و تا شما نتوانید بگوئید

که چرا اینکار درست نیست انتظار اینرا

نیزنداشته باشید که او حرف شنوی نماید

نه تنها او, بلکه بدین شکل« هیچکس» ,در زندگی شما

چنین نخواهد کرد که

« شما فقط دوست دارید انجام شود ودلیلی برای آن ندارید. »

یادمان باشد دنیا بدل ما نمی چرخد
بلکه آنگونه میچرخد که باید بچرخد

واین خود ما هستیم که تلخی وناکامی را به کام خود ودیگران
میدهیم و نباید انتظار داشته باشیم
همه کس حتی فرزند ما بدون دلیل قاطع ومحکم ومنطقی تابع ما باشد

واینگونه اگر باشیم درقدم اولیه

: جز خوار کردن خود هیچ نکرده ایم:

چنانچه در جامعه ی کوچک خانواده رفتاری داشته باشیم و

کاری کنیم که در درون خانه ی ما ,

کسی از اهالی خانه دیگر منوشما را

قبول نداشته باشد وامر ونهی ها بدلیل

غیر منطقی بودن به حساب اورده نشود انگاه دیگر نمیتوانیم

انتظار داشته باشیم که درجامعه بزرگتر

انسانی موفق باشیمشاید پس کارخویشتن , بنشستن

لیکن نتوان زبان مردم بستن .

* گلستان سعدی*

******

گر یک نفست به زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه ی سودای جهان

عمر است چنان کِش , گذرانی گذرد .خیام

(*کش=که آنرا )

در زمینه رفتار والدین با یکدیگر وبا کودکان

نیز این مطلب صدق میکند . چرا که

محیط خانه وخانواده صحنه ی جنگ وقدرت طلبی

وخودنمائی نیست

ودرست برعکس می باید

محیط امنی باشد که زمانی که به آن میرسیم در آن احساس آرامش

داشته ودرامنیت خاطر ساعات بقیه ی روز را سرکنیموخانه ای که پدر ومادر در آن با یکدیگرمخالفند

نمیتواند محیط مناسبی برای رشد کودک وفرزندان ما باشند .
همسر و خانه و فرزندانی که از خود ویا ازوجود خود ماهستند:

*اومدم رنجش بدم رنج کشیدم
اومدم غمش بدم غصه رودیدم
اومدم بچینمش خودم رو چیدم
( آخه در وجود اون خودم رودیدم)
* ف.شیدا
* تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی
بر آورده می سازند .* 
ارد بزرگ

●●●

● لالائی

لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه
لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!
لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!
لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !
لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!
لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!
لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!
لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!
بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه!
( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )
در کانون خانواده

والدین می بایست انقدر سیاست داشته باشند که چنانچه در امری
با یکدیگر مخالفند

این موضوع از چشم فرزندان آنان پوشیده بماند
وزمانی که قرار است درمورد چیزی هردو نظر بدهند

بهتر است با یکدیگر درنبود کودکان صحبت کرده باشند

وبه نتیجه رسیده آنگاه مطلب را با فرزند وخانواده مطرح کنند
وچنانچه مسئله , جریانی خصوصی است بین خود آنها
هیچ مورد ودلیلی ندارد که اینگونه بحث ها درحضور فرزندان
عنوان شود
و اینکارنه تنها آرامش درونی کودک وخانواده را برهم میزنند
بلکه فرزندان را نیز را در یک فشار روحی قرار میدهد.
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن بّه که در سخن کوشی
دوچیز طَیرهِ ی عقل است: دم فروبستن
به وقت گفتن , وگفتن به وقت خاموشی

* گلستان سعدی 
برای فرزندان هیچ چیز بدتر ازاین نیست که والدین باهم اختلاف
داشته باشند ومدام با یکدیگر بحث وجدل داشته باشند
ومطمئن باشید آنگاه دردرون خود همیشه دچار ترس وناامنی از
بهم خوردن کانون خانواده را دارند
همیشه باید بخاطر داشت روزی که ازدواج میکنیم با
تمامی آرزوهای خود بخانه مشترک میرویم ازاینرو خانه می بایست

برای ما محل آرامش وامنیت ما باشد.

جائی که به امیدبر آورده کردن آرزوهای خود بعنوان

شخصی متاهل

وبعنوان« زندگی مشترک » قدم در آن نهاده

ودر هدف هر یک در جای خود قصد آنرا داریم که

سازنده یک زندگی مشترک

وحامی همسرخود باشیم و او را خوشبخت کرده

وفرزندان آینده خود را نیز دراین مکان

یعنی خانه به رشد وبالندگی برساینم

وخواه فرزندی میان باشد یا نه , حرمت همسر چه زن چه مرد

میبایست جایگاه خاص وهمیشگی خود را داشته باشد

چراکه در گذر زندگی نیز روزی خواهد رسید

که ما خود والدین خواهیم شد ووالدین خود ما

نیز تا همیشه و نمیتوانند همرا ه وهمپای ما باشندونمیتوانیم تا ابد

والدین را درکنار داشته باشیم یا خود تا همیشه

حامی فرزندان خود باشیم

چراکه عمر انسانی کفاف آنرا نمی دهد

نمیدهد که با آسودگی خاطر

فکر کنیم که همیشه آنان که نیازمندشان بودیم

درکنارما خواهند بود یا خود هستیم تا نیاز فرزندان خود را

تا اخرین نفس برای همه ی عمر آنان بر آورده کنیم.

وحال اگر این خانه خانه جدال وگفتگو باشد ما نه به همسر خود

خوشبختی داده ایم ونه به آینده خود وفرزندان خود

و در محیط خانواده ای با داشتن فرزند چنانچه
بین پدر ومادر یکی بردیگری فائق آمده وقدرت وارج واعتبار
آن دیگری را درجلوی فرزند بشکند
بنوعی بازنده ای بیش نیستیم 
که هم اعتبار خود را

ازدست داده ایم هم همسر وهم فرزند خود را

ازاینرو نام زندگی مشترک می بایست همانگونه که

اشتراک را درنا م خود دارد,

و درعمل نیز حرکتی مشترک برای ادامه حیاتی درست

در خانه وخانواده باشدبخصوص در جایگاه بزرگی چون جایگاه والدین

کمااینکه سعدی در گلستان خود میگوید:
دودانا را نباشد کین وپیکار
نه دانائی ستیزد با سبکسار( با نادان)
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
وگر بر هرو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زت خوئی داد دشنام
تحمل کرد وگفت:ای خوب فرجام
بَّتر زآنم که خواهی گفت آنی
که دانم عیب من چون من ندانی!
* سعدی

بدین گونه که گفته شد ما با اینگونه اعمال ورفتار وسخن خود
نه تنها تربیت درستی را به فرزند خود منتقل نکرده است
بلکه اعتماد وامنیت واحترام فرد دوم خواه مادر باشد خواه پد ر ,
را نیز ازبین برده است و باز بقول سعدی:
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ؛ شر مرسان!!
* سعدی

واگر زمانی بدلایلی چون سفر ویا هر دلیلی شخص اول درخانه
حضور نداشته باشد , فرزندان هرگز باو که اینگونه از طرف همسر
خوار وخفیف شده اهمیتی نخواهند داد واز موقعیت سواستفاده نیز کرده
وهرچه بخواهند انجام میدهند وباید توجه داشت که همین
امنیت جانی وروحی فرزندان ما را نیز به مخاطره
خواهد انداخت
چراکه هریک ازوالدین موظفند در بود ونبود دیگری
حمایت وامنیت کودکان خود را تضمین کنند
اما چگونه انتظار دارید همسر خود را درنزد فرزندان به هیچ بگیرید
وبعد درنبود خود توقع داشته باشید که او بدرستی از پس فرزندان شما
وتربیت آنها بر بیاید ؟!
واتفاقی هم نیافتد وهمه چیز همانگونه که آنرا ترک کردید ورفتید
درزمان بازگشت بر جای خود باشد ومطمئن باشید اتفاقات بسیاری
درنبودشما خواهد افتاد
واین درواقع دست پخت خود شما در نوع تربیت شماست:
* فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . 
ارد بزرگ
چرا که شما خود زمینه ی آنرا در بودن خود درخانه

فراهم کرده اید که کودک شما محلی برای جولان خواسته های خود

در نبود شما داشته باشد
وهرآنچه را درحضور شما جرات انجام آنرا نداشت

درنبود شما انجام دهد
چراکه آزادی عمل را درزمان بودن خو
د

ازاو سلب کرده

ونیاز آرامش را نیز ازاو گرفته ایدواکنون او هم این را میداند که از شخص دوم
(مادر خرد شده یا پدر به هیچ گرفته شده) کاری برنمیآید
وانقدر باو اهمیت داده نمیشود که چه شکایتی را فردا به شما عنوان
کند چه نه راه به جائی ببرد ودرعین حال خود نیز ازاو حساب نمی برد .
درواقع در این مرحله , شما هردو را از کف داده اید
هم همسر وهم فرزند خویش را وبی انکه هدف شما این بوده باشد
هردو را بسوی انچه نباید می بودند یا میشدند سوق داده اید:
* مرغ ودرخت *روزی آن مرغ پای بسته ی دهر
پروبالی برای رفتن یافت
پرکشید و به شادی وامید
" قفسی" از برای "بودن" ساخت
این سرائی که لانه ی او شد
به خیالش که آشیانه ی اوست
بی خبر زآنکه شد اسیر قفس
در سرائی که همچو خانه ی اوست!

نیست فرقی میان مرغ ودرخت
" سرنوشتی " اگر "اسارت " بود
" نه درختی توان رفتن داشت"
"نه که مرغی در قفس بگشود"!!
1365 بهمن ماه جمعه .ف.شیدا

کودک نیز در ذهن کودکانه ی خود انسانی را می پروراند
اوچون شما درک میکند , میفهمد , درذهن خویش با افکار کودکانه ی
خود تحلیل وبررسی میکند

شناخت او از جهان واطرافیانی چون خود شما ,
شناختی ست که خود شما باو میدهید .

وصرفنظر از تجارب شخصی بمانند مثلا :

یادگرفتن حرف زدن
راه رفتن وزمین خوردن وبتدریج معنای داغ , سرد سوختن , لرزیدن
که بسیاری اکتسابی ست آنچه از شما کسب کرده ومیآموزد دقیقا
همان منابعی ست که شما در اختیار او قرار میدهید
پدر بداخلاق مادر خسته زندگی تلخ یا
پدرومادری مهربان درموقع مناسب سخت گیر در جای خود
بخشنده وفروتن
اینها تماما یا داده های خود شماست وبس!ومیداند کسی که ازخود, توان دفاع ندارد از دیگری هم
قادر نیست دفاع کند خواه فرزندش باشدخواه همسایه
واین بدترین سیاستی ست که شما میتوانید

درخانه وخانواده بر همسر خود وفرزندان خود روا دارید
مسلم است که با چنین اعمالی شما همیشه در زندگی

یک بازنده خواهید بود
وفرزندان وخانواده خود را نیز بسوی ناکامی وافسردگی دائمی

در زندگی پیش برده و

فنای خود زندگی مشترک وآینده فرزندان خود را

تضمین میکنید

اگرچه بقول شاعر بزرگ ایران پروین اعتصامی:

گل بی علت و بی عیب خداست !
وهریک ازما بی شک اشتباهاتی در زندگی داریم واشتباهاتی را نیز
مرتکب میشویم اما هرپز برای جلوگیری یا باز پس گرفتن اشتباه خود
چه درحرف باشد چه درعمل دیر نیست
وهمیشه انسان می بایست دری را برای خود جهت عذرخواهی
ویا بدست آوردن دلی یا جبران خطائی که انجام داده است
باز بگذارد واین تنها متعلق به کانون خانواده نیست که دراجتماع
نیز چنانچه چنین عمل کنیم هم از خطاهای خود برای ما
عبرتی حاصل میشودهم همواره محبوب همگان خواهیم بود
چرا که نگاهداشتن حرمت وحق دیگران صرفنظر

از وظیفه ی دینی ما دردرجه ی اول وظیفه ی انسانی ماست

حال درنظر بگیرید که درکانون صمیمی تر خانواده این
گشاده روئی و نرمی دل وزبان با مهر ومحبت چقدر می بایست
وسعت بیشتری داشته باشد.
من خود ناظر وشاهد این بوده ام که پدری با وجود پی بردن به اشتباه خود
می گفت : من از فرزند خود معذرت بخواهم من مثلا پدر هستم!
غروری بنام پدر بودن بر جای خود ,چونکه حرمت پدر ومادر همیشه
واجب است
اما اشتباه وخطا از بزرگترین انسانها نیز سر میزند واگر باز بسوی
همان بزرگان نیز بنگریم فروتنی وتواضع آنان را درمقابل حتی کوچکتر
ازخود خواهیم دید وبدین جهت است که در مثل میگویند

گذشت از بزرگان است

چراکه درخت هرچه پربارتر باشد افتاده تراست

بدین معنا که فروتنی او بیشتر وگذشت وتواضع او نیز

به همین اندازه دردل ووجود او سنگین تر جای میگیرد

وعلت آن است که شاید باعمری
تجارب و داشتن موقعیتها وموفقیت های بسیار ,

تازه به این نتیجه رسیده که از
همه چیز هیچ نمیداند وبسیارند چیزهائی

که می بایت بیاموزند وشاید عمر نیز یاری نکند.
این دیدگاه اشتباه است که بپنداریم مرد توانا ،
فرزندی همچون خود خواهد داشت . 
ارد بزرگ


وتصور نکنید که هرگز با آنچه دقیقا خود هستید درفرزند خود روبرو شوید
چراکه همواره در ذات اواگرچه بسیاری ازخوی ما یافت خواهد شد
اما همانطور که بارها در باب انسان سخن گفتیم نهاد او وشخصیت او درطی
عمر با آنچه میبیند واحساس میکند وفکر میکند در رشدی اکتسابی ست.
ودرعین حال فردیت هر فردی متعلق به ذات فردی اوست
خداوند همانگونه که خود یکتاست بندگان خویش
را نیز بگونه ای آفریده است که
هیچ یک بادیگری همانند نیستتند حتی دردوقلوها
که شکل ظاهر یکیست
علاقمندی واستعداد وطرز فکرها متفاوت است
یکی عاشق کتاب خواندن میشود
وآن دیگری تحصیل در موسیقی را بیشتر دوست دارد و....
وهمچنین درمیان فرزندان نیز تفاوتها گاه
بسیار شگرف وتعجب آور است

* از دست وزبان که برآید
کز عهده ی شکرش بدر آید
* گلستان سعدی

فرگرد کودک را درهمینجا به پایان میبریم
باامید آنکه
زندگانی بر همگان به شادی وخوشبختی باشد وهمواره در زندگی "آن"
کینم که وظیفه ی ما وبه نفع ما وعزیزان وجامعه ی ماست
موفق باشید

پایان فرگرد کودک به قلم : فرزانه شیدا





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد