کلید های توسعه
هویت و مرجع
فرق شما با سایر مردم جهان چیست؟ یکی از عوامل مهم که شما را از دیگران متمایز می کند، تجارب شماست. هرعملی که زمانی انجام داده اید، نه تنها در حافظه آگاه، بلکه در نظام عصبیتان ثبت شده است. هر چه که تاکنون دیده، شنیده، لمس کرده، چشیده و یا بوئیده اید، در بایگانی عظیمی که مغز نامیده می شود انباشته شده است.
این خاطرات آگاه یا ناآگاه را مرجع می نامیم. برای اطمینان از درستی یا نادرستی هر عقیده ای به این تجارب تکیه می کنیم، حتی اگر آن عقیده بسیار مهم باشد( مثلاٌ اعتقاد به اینکه چه کسی هستیم و چه کارهایی از ما ساخته است).
چه تجاربی در شکل دادن به زندگی شما مؤثر تر بوده است؟ در یکی از سمینارهای من، پیش از ورود به جلسه،پرسشنامه ای به شرکت کنندگان داده می شود.در این پرسشنامه از شرکت کنندگان خواسته شده است که پنج تجربه را که به عقیده خوشان بیشترین اثر را بر زندگیشان گذاشته است ذکر کنند. جالب اینجاست که بسیاری از اشخاص تجارب ( یا مرجعهای) همانندی دارند، اما نحوه تعبیر و تفسیرشان از آن واقعه به کلی با دیگری متفاوت است.
دو نفر در جوانی پدرشان را از دست می دهند. یکی شان بر اثراین واقعه از ایجاد هرگونه رابطه صمیمانه با دیگران خودداری می کند، در حالی که دیگری فردی بسیار اجتماعی و خونگرم می شود.
پس آنچه که زندگی ما را شکل می دهد نه فقط خود مرجعها، بلکه تعبیر و تفسیری است که از آنها می کنیم.
بزرگترین طراح زندگی شما، خودتان هستید، خواه به این موضوع، توجه کرده و خواه نکرده باشید. تجارب خود را مانند پارچه بزرگی در نظر آورید که می توانید آن را مطابق هر الگویی که دوست دارید ، ببرید و بدوزید، و هر روز که می گذرد، نخی به تارو پود این پارچه افزوده می شود...
آیا این پارچه را به صورت پرده ای در می آورید تا در پشت آن پنهان شوید، یا اینکه از آن قالیچه ای جادویی می سازید تا با آن به اوج ملکوت پرواز کنید؟ آیا این پارچه را چنان طرح می کنید که خاطرات مثبت و نیروبخشتان در مرکز این شاهکار، واقع شود؟
اکنون،مدتی وقت صرف کنید و پنج خاطره را که بیش از بقیه در شکل دادن به شخصیتتان اثر داشته است، بنویسید. نه فقط واقعه را تشریح کنید، بلکه نحوه اثری را هم که بر شما داشته است بنویسید . اگر آن خاطره طوری است که اثر منفی داشته است، بلافاصله آن را طوری دیگر تعبیر کنید؛ هر تعبیری که به نظرتان می رسد . این کار ممکن است تاحدودی نیازمند ایمان باشد . ممکن است به نگرشی نیاز داشته باشد که تاکنون نسبت به آن بی توجه بوده اید. فقط به خاطر داشته باشید که در هر یک از تجارب انسانی، ارزشی نهفته است.
برا انجام هر کاری، به احساس اطمینان نیاز داریم. سر چشمه این احساس نیرومند
( اعتماد به نفس)مرجعهای ماست. اما اگر هیچ تجربه(یا مرجعی) برای انجام کاری نداشته باشیم، چگونه می توانیم با اطمینان به انجام آن بپردازیم؟ باید دانست که ما محدود به تجارب واقعی خود نیستیم، بلکه قدرت تخیل ما، منبعی پایان ناپذیر برای کمک به ماست.
به یاد داشته باشید، علت اینکه راجر بانیستر توانست رکورد( یک مایل در چهار دقیقه ) را بدست آورد آن بود که قبلاٌ بارها آن را در عالم خیال تجربه کرده و با چشم دل، دیده بود. او آنقدر شکستن رکورد را در خیال خود مجسم کرده بود که مرجعهایی در ذهن او ایجاد شده و سپس ایمانی در او به وجود آمده بود که توانائیهای جسمی بالقوه اش را فعال کرده بود.
قدرت تخیل، ده بار نیرومند تر از نیروی اراده است. اگر این نیرو را آزاد سازید،
چنان حس اعتماد به نفس و تجسم قوی در شما ایجاد می شود که همه محدودیتهای گذشته رادر می نوردید.
آندره آغاسی اخیراٌ به من می گفت که وی در سن ده سالگی، هزاران بار در تورنمنت تنیس ویمبلدون شرکت کرده و برنده شده است...البته در عالم خیال. تجسم واضح و مداوم پیروزی، اعتماد به نفس او را زیاد کرد، تا سرانجام در تابستان 1992 توانست به رویای خود جامه عمل بپوشاند.
با استفاده مداوم از قدرت تخیل، چه رویاهایی را می توانید عملی کنید؟
یکی از راههای آسان افزایش تجارب مرجع، استفاده از گنجینه های ادبی، داستانها، افسانه ها، اشعار و موسیقی است که همه جا در اختیار شماست. با مطالعه کتاب، تماشای فیلمها و نوارهای ویدیویی ارزشمند،حضوردر مسابقات، شرکت در سمینارها و صحبت با بیگانگان تجارب مرجع خود را افزایش دهید . همه مرجعها توانایی شما را افزون می سازند و هرگز نخواهید دانست که کدام یک ممکن است زندگی شما را به کلی دگرگون سازد.
مطالعه کتاب شما را قادر می سازد تابتوانید مانند نویسنده فکر کنید. درآن لحظات جادویی که در اعماق جنگلهای آردن فرو می روید ویلیام شکسپیر هستید. در آن هنگام که در جزیره گنج دچار کشتی شکستگی می شوید رابرت لوئیز استیونسون و وقتی در والدن با طبیعت سخن می گویید هنری دیوید تورو هستید. کم کم مانند آنان فکر می کنید . مانند آنان احساس می کنید، و از قدرت خیال خود مانند آنان بهره مند می شوید . مرجعهای آنان مال شما می شوند و تا مدتها پس از مطالعه کتاب در ذهن شما باقی می مانند .
مطالعه یک کتاب ارزشمند ، تماشای یک نمایش یا گوش کردن به یک قطعه موسیقی چه ماجراهای جالب، تفریحی و پر باری را می تواند برایتان به ارمغان آورد؟
آیا باور می کنید که هیچ یک از تجارب ما بد نیستند؟ در هر کاری که می کنید، چه مشکل باشد و چه آسان، چه رنج آورباشد و چه لذتبخش و خلاصه در هر تجربهای می توانید نکته ارزشمندی پیدا کنید.
نیرویی که زندگی شما را شکل می دهد ناشی از معنایی است که به هر تجربه می دهید. به یکی از ( بدترین) تجارب زندگی خود فکر کنید. آیا راهی به نظرتان می رسد که آن تجربه را دارای اثر مثبتی در نظر آورید؟ ممکن است دچار سوختگی و یا حوادث رانندگی شده باشید و یا جیبتان را خالی کرده باشند اما بر اساس همین تجارب سرانجام به تصمیمی نو یا آگاهی تازه و یا حساسیت جدیدی نسبت به دیگران دست پیدا کرده اید که باعث شده است به عنوان یک انسان رشد کنید و توانایی خود را برای کمک به دیگران افزایش دهید.
تجارب محدود، زندگی محدودی را به وجود می آورد. اگر جویای رشد و زندگی پر باری هستید بایدبا تغییر نظرات و تجاربی که اگر آگاهانه به دنبال آنها نروید جزو زندگی شما نمی شوند،مرجعهای خود را افزایش دهید. به ندرت یک فکر بکر ممکن است خود به خود به ذهنتان خطور کند. باید فعالانه در جستجوی آن باشید.
آیا کاری بوده است که هرگز فکر انجام آن را نمی کرده اید و پس از انجام آن ، درهای دنیای تازه ای به رویتان گشوده شده باشد؟
به دنبال کارهای برویدکه تاکنون هرگز نکرده اید:به غواصی و کشف دنیای زیر آب بپردازید و ببینید که زندگی در محیطی کاملاٌ تازه چگونه است ... یک شب برای شنیدن سمفونی و یا کنسرت موسیقی تند( هر کدام که طبق عادت از رفتن به آن خودداری می کنید)بروید...به بیمارستان اطفال بروید واز بیماران عیادت کنید ...در فرهنگی متفاوت خود را غرق کنید و جهان را از دیدگاه دیگران ببینید.
به خاطر داشته باشید هر محدودیتی که در زندگی خود دارید احتمالاٌ فقط ناشی از محدودیت تجارب مرجع است. مرجعهای خود راتوسعه دهید تا زندگیتان به سرعت توسعه پیدا کند.
تجارب تازه ای را که باید پیدا کنید، کدامند. سؤال شایسته ای که می توانید از خود بکنید این است ( برای رسیدن به چیز هایی که واقعاٌ می خواهم، چه مرجعهایی مورد نیاز است؟)
چه تفریحاتی را می خواهید تجربه کنید. به چه چیز هایی فکر کنید کهبرای سرگرمی و احساس حال خوش مایل به انجام آنها هستید.
پس از آنکه فهرستی از مرجعهای تازه تهیه کردید، برای هر یک، مهلتی زمانی قائل شوید. تصمیم بگیرید که در چه زمانی می خواهید هر یک از آن کارها را انجام دهید.
کی می خواهید سخن گفتن به زان اسپانیایی، یونانی یا ژاپنی را بیاموزید؟ چه موقع می خواهید به بالونی که با هوای گرم کار می کند سوار شوید؟ کی می خواهید از خانه سالمندان بازدید کنید؟ چه موقع می خواهید به کاری تازه و غیر عادی دست بزنید.
یکی از قویترین تجارب مرجع من، مربوط به زمانی است که در روز عید شکر گزاری به همراه پسرم برای توزیع بسته های غذا بین مستمندان رفته بودیم. من پسرم را که در آن زمان چهار ساله بود، تشویق کردم که یک سبد غذا رابه مرد ولگردی که در درگاه یک دستشویی عمومی خوابیده بود ، بدهد. با تعجب، پسرم جیرک را دیدم که دستی به شانه آن مرد زد و با صدای بلند گفت ( روز شکر گزاری مبارک!). ناگهان مرد ولگرد از جا پرید، قد خود را راست کرد و به طرف او یورش برد . قلب من از جا کنده شود چیزی نمانده بود که به طرف او خیز بردارم که دیدم مرد، دست پسرم را به نرمی گرفت، آن را بوسید و گفت( از لطفتان ممنونم...)گمان نمی کنم که در روز عید شکر گزاری ، بتوان هدیه ای بهتر از این به کودکی چهار ساله داد.
چه تجارب ثمر بخشی را می توانید با همراهی عزیزانتان کسب کنید.
برای کسب تجربه و افزایش مرجعها، لازم نیست به سفرهای دور و دراز بروید. می توانید در همان جامعه ای که هستید، در سر یک چهار راه ، به فردی کمک کنید. فقط با اضافه شدن یک مرجع،دریچه جهانهای تازه ای به روی شما گشوده می شود. این مرجع کارساز، می تواند چیز تازه ای باشد که می بینید یا می شنوید، یک گفتگو، یک فیلم و یا یک سمینار، یا نکته ای که در صفحه بعد همین کتاب یا کتاب دیگری به آن بر می خورید. هرگز نخواهید دانست که چه موقع برایتان پیش می آید.
از جابرخیزید و وارد معرکه زندگی شوید! بگذارید تخیل شما همراه با امکان آنچه که قابل کشف و تجربه است پرواز کند.و این کار راهم اکنون آغاز کنید.
امروز به دنبال کدام تجربه می توانید بروید که زندگیتان را گسترده تر سازد؟بر اثر این تجربه به چه انسانی مبدل خواهید شد؟
نیرویی است که زندگی شما را شکل می دهد . این نیرو است که تعیین می کند چه کارهایی از نظر شما ممکن، یا غیر ممکن است، از چه چیزهایی اجتناب کنید، چگونه فکر کنید و چه واکنشهایی نشان دهید. این نیرو، عقیده ای است که درباره هویت خود دارید.
همه ما، ولو بطور نیمه آگاه، تعریفی از خویشتن خویش داریم، و این تعریف است که بر همه جنبه های زندگی اثرمی گذارد. مثلاٌ اگر خود را فردی محافظه کار ببینید، حرکات و حتی سخنانتان یک نوع است و اگر خود را فردی بی باک و متجاوز در نظر آورید، نوع دیگر. هر تغییری که در این تعریف بدهید،بلافاصله در استعداد هایی که بکار می گیرید، رفتاری که نشان می دهید و آرزوهایی که در سر می پرورید تغییری ایجاد می کند. همه تجارب زندگی خود را با کمک این اعتقاد ، تفسیر می کنید و همه تصمیمهای شما از این صافی می گذرد.
آیا هرگز گفته اید ( این کار از من ساخته نیست ! من چنین آدمی نیستم!) اگر چنین عبارتی را گفته باشید، به مرز تعریفی که در گذشته از خود داشته اید، و کیفیت زندگی امروزیتان تا حدی ناشی از آن است نزدیک شده اید. از خود بپرسید( این عقیده را که من چگونه شخصی هستم از کجا آورده ام و چه مدت است که در من پیدا شده است؟) شاید تاکنون زمان آن رسیده باشد که هویت خود را به روز در آورید. آیا این عقیده را آگاهانه انتخاب کرده اید و یا بر آیندی از مجموعه نظرات دیگران و وقایع مهم زندگانی و عوامل دیگری است که ناخواسته و ناآگاهانه وارد ذهنتان شده است؟
اگر می خواستید خود را به گونه ای دیگر معرفی کنید تا تصویری نیرومند تر و دقیق از آنچه امروز هستید، به دست دهد، چگونه بیان می کردید که چه کسی شده اید.
همه ما باید دیدگاه خود رانسبت به هویت و قابلیتهایی که داریم، وسیعتر کنیم. باید اطمینان حاصل کنیم بر چسبهایی که به خود می زنیم، ما را محدود نمی کنند،بلکه به ما وسعت می بخشند و به نیکیهایی که در درون خود داریم. می افزایند اما مراقب باشید: اگر مرتباٌ بگویید( من چنین هستم...)چنان هم خواهید شد.مثلاٌ بعضیها می گویند(من آدم تنبلی هستم) در حالی که این افراد تنبل نیستند، بلکه هدفهای انگیزنده ای ندارند.
آیا خود را به گونه ای تعریف می کنید که تولید محدودیت کند؟ آیا این محدودیت، در زمینه پیش بینی عملکرد و قابلیتتان است؟ اگر چنین است، آن را عوض کنید.
هنگامی که تغییری در زندگی خود ایجاد می کنیم، کسانی که در محیط اطرافمان هستند،گاه به کمکمان می آیند و گاه موانعی بر سر راه پیشرفتمان ایجاد می کنند. این اشخاص، اگر به همان چشم گذشته به ما نگاه کنند، چون اطمینان( باور ) دارندکه، چه کسی هستیم، لذاعملاٌ در حکم لنگر یا عاملی منفی هستند و گاهی ما را به سوی عواطف و عقاید گذشته، که زمانی بخشی از هویتمان بوده اند، بر می گردانند.
باید بدانیم که قدرت نهایی برای تعریف هویت، در اختیار خود ماست. گذشته ما، مشخص کننده حال یا آینده ما نیست. دست به عمل بزنید و هویت تازه و نیرومند خود را از همین امروز بپذیرید.
اگر در زندگی خود بارها سعی کرده اید که تغییری مثبت به وجود آورید، اما موفق نشده اید، به احتمال زیاد علتش این بوده است که سعی کرده اید که اعمال و رفتار تازه ای پیش بگیرید که با عقایدی که درباره هویت خود داشته اید، سازگار نبوده است. برای اینکه بهبود سریع و پایداری در کیفیت زندگیتان ایجاد شود، باید هویت خود را عوض کنید، یا آن را تغییر دهید و یا گسترده تر سازید.
مثلاٌ به جای اینکه سعی در ترک عادت مضری( مثلاٌ صرف مشروب الکلی ) کنید، خود را به چشم فرد سالم و شادابی ببینید که برای بهبود عملکرد خود تلاش می کند. حاصل طبیعی چنان تصمیمی آن است که به عنوان یک فرد سالم، هرگز حتی به فکر نوشیدن مشروب نیفتید.
بحران هویت چیست؟ این حالت هنگامی اتفاق می افتدکه بخواهیم بر خلاف عقیده ای که درباره هویت خود داریم، عمل کنیم. نتیجه این می شود که در درستی همه چیز ، تردید کنیم. اما آیا هیچیک از ما هست که واقعاٌ خود را بشناسد و بداند که چه شخصی است؟ من گمان نمی کنم.
خصوصاٌ هویتی که به سن یا ظاهر شخص بستگی داشته باشد، بطور قطع موجب دردسرو بحرانهای آتی خواهد شد. بعلاوه این امور، دستخوش تغییرند. اما اگر در مورد شخصیت خود، دیدی وسیعتر داشته باشیم و یا حتی تعریفی را که از خود داریم، به امور معنوی مرتبط سازیم، هرگز هویتمان مورد تهدید قرار نمی گیرد.
آنچه مسلم است، ما چیزی بیش از جسم ظاهری خود هستیم.پس ببینید چه عاملی است که شما را منحصر به فرد کرده است.
اکنون زمانی وقت صرف کنید و به معرفی خود بپردازید . هنگام پاسخ دادن به این پرسش که ( من کی هستم؟) کنجکاو و سر زنده باشید.
آیا خود را با توجه به کارهایی که در گذشته کرده، یا فعلاٌ می کنید، یا در آینده خواهیدکرد؟ یا باتوجه به شغل؟ در آمد؟ نقشی که در زندگی دارید؟ اعتقادات معنوی؟ خصوصیات جسمانی؟ یا چیزی که بالاتر از همه اینها باشد تعریف می کنید؟
اگر نام شما را در فرهنگ لغات یا دایرةالمعارف می نوشتند، دلتان می خواست در برابر اسمتان چه تعریفی را ذکر کنند؟ آیا فقط چند کلمه کافی است یا اینکه شرح و تعریف هویت شما ، صفحات متعدد و یا حتی یک جلد کامل رادر بر می گیرد؟
هم اکنون، تعریفی را که ممکن است در فرهنگ لغات، در برابر نام شما بنویسند، روی کاغذ بیاورید.
اگر قرار بود کارت شناسایی، یا شناسنامه ای برای خود تهیه کنید که نشان دهد واقعاٌ چه کسی هستید، بر روی آن چه می نوشتند؟ |آیا عکس و مشخصات جسمی خود را به آن می افزودید؟ یا اینکه به این مشخصات اهمیت نمی دادید؟ آیا اعداد و ارقام مهم را در آن ذکر می کردید؟ چه چیز های دیگری در آن می نوشتید؟ موفقیت ها؟ ارزشها؟ عواطف؟ عقاید؟ آرزوها؟ شعارها؟
هم اکنون دقایقی از وقت خود را صرف کنید و کارت شناسایی خود را که معرف هویت واقعیتتان باشد بنویسید.
اگر بعضی از جنبه های هویت شما برایتان دردناک است، چرا آن را تغییر نمی دهید؟ اینها چیز هایی هستند که خودتان تصمیم گرفته و تاکنون به هویت خود افزوده اید. حالتی شبیه کودکان را در خود به وجود آورید که با تخیلات شگفت انگیز قلب و روح خود را پر می کنند . یک روز در نقش زورو قهرمان نیکوکار فرو می روند، و روز دیگر در قالب هر کول ، نیرومندترین مرد جهان می روند، و روز سوم نقش پدر بزرگ را بازی می کنند که سرانجام نقش واقعی خودشان است . ایجاد تغییر در هویت، می تواند از شادترین، جادویی ترین، و رهایی بخش ترین تجارب زندگی باشد. در لحظه ای، می توانیم تعریفی به کلی متفاوت، از خویشتن بدست دهیم و یا آگاهانه اجازه دهیم که خویشتن واقعیمان بدرخشد و از هویت عظیم ما پرده برداشته شود که فراتر از رفتارمان، گذشته مان، و همه بر چسبهایی است که تاکنون به خود زده ایم.
اگر بتوانید همان کسی باشید که خودتان می خواهید، در آن صورت هویت شما شامل چه مشخصاتی خواهد بود. همین امروز، فهرستی تهیه کنید و همه عوامل مورد نظر را در آن بنویسید . آیا کسی هستکه مشخصات دلخواه شما را داشته باشد؟ آیا می توانید این اشخاص را الگوی خود قرار دهید؟ در عالم خیال، در قالب شخصیت تازه فرو بروید.مجسم کنید که چگونه نفس می کشید؟ چگونه راه می روید؟ چگونه سخن می گویید؟ چگونه فکر می کنید؟ چگونه احساس می کنید؟
از قدرتی که برای تغییر هر جزء از هویت خود فقط با کمک یک تصمیم دارید، احساس شادمانی کنید.
اگر حقیقتاٌ می خواهید هویت خود، و در نتیجه زندگی خود را توسعه دهید، آگاهانه تصمیم بگیرید که چه کسی می خواهید باشید. بار دیگر مانندکودکان شوید، به شور و شعف آیید و دقیقاٌ مشخص کنید که امروز، چه کسی می خواهید باشید.
هم اکنون فهرست کاملی از خصوصیاتی را که می خواهید داشته باشید به روی کاغذ بیاورید، و هیچ محدودیتی برای خود قائل نشوید.
اشخاصی که وقت خود را با ما می گذرانند، تاثیر نیرومندی بر تصور ما از هویتمان دارند. هنگامی که برای تقویت هویت تازه، اعمال و رفتارتان را برنامه ریزی می کنید، توجه خاصی به اشخاصی که در اطرافتان هستند، داشته باشید.
آیا دوستان ، خویشان، و همکارانتان هویت تازه ای را که برای خود ساخته اید، تقویت می کنند یا تضعیف؟
به هویتی که برای خود ایجاد کرده ایدپابند باشید و آن را به اطرافیان، اعلام کنید. اما از همه مهمتر آن است که این هویت را به خودتان اعلام کنید. هر روز، با بر چسب تازه ای که به خود زده اید، خصوصیات خود را برای خود بازگو کنیدتا در شما بصورت شرطی در آیند.
درست در همین لحظه می توانید براساس هویت تازه خود زندگی کنید. از خودبپرسید:
( دیگر چه می توانم باشم؟ دیگر چه باید باشم؟ اکنون دارم به چه شخصی مبدل می شوم؟)
عهد کنید که علی رغم شرایط، همیشه به عنوان کسی که قبلاٌ به هدفهای خود رسیده است عمل کنید. مانند چنین شخصی تنفس کنید. حرکات و واکنشهای شما در قبال دیگران، مانند این شخص باشد. با مردم با همان شخصیت، احترام، دلسوزی، و محبتی رفتار کنید که آن شخص ممکن است رفتار کند.
اگر تصمیم بگیرید که مانند شخص دلخواه خود فکر، احساس، و عمل کنید آیا می توانید بصورت آن شخص درآیید؟
اکنون بر سر دو راهی قرار گرفته اید. گذشته رافراموش کنید. اکنون چه کسی هستید. به این که چه کسی بوده اید فکر نکنید. اکنون تصمیم دارید چه کسی بشوید؟
این تصمیم را آگاهانه بگیرید. با دقت تصمیم بگیرید . با قدرت تصمیم بگیرید. آنگاه بر اساس آن عمل کنید
قطب نمای فردی
ارزشها و قوانین
اگر بخواهیم در زندگی خود به کمال رضایت برسیم، این کار یک راه بیشتر ندارد: ابتدا ببینیم چه چیزی را بیش از همه می خواهیم ( یعنی عالیترین ارزشها در نظر ما چیست) و آنگاه تصمیم قطعی بگیریم که براساس معیارهای مورد قبول خود زندگی کنیم.
در جامعه بشری، چه افرادی مورد ستایش و احترام جهانیان قرار می گیرند؟آیا آنان همان کسانی نیستند که قویاٌ به ارزشهای مورد قبول خود پابندند و نه فقط آنها را اظهار می کنند، بلکه بر اساس آن ارزشها زندگی می نمایند ؟ همه ما به مردان و زنانی که موضع مشخصی بر اساس اعتقادات خود دارند احترام می گذاریم، حتی اگر با نظرات آنان درباره اعمال نیک و بد موافق نباشیم. کسانی که فلسفه زندگی، و اعمالشان بر هم منطبق است و بر پایه باورهای خود زندگی می کنند،قدرتی انکار ناپذیر دارند. هماهنگ شدن با اصول اعتقادی راهدف خود قرار دهید: آیا در حال حاضر کارهایی انجام می دهید که به اصوا اعتقادیتان مطابق نباشند؟اگر چنین است، بلافاصله در جهت اصلاح خود قدم بردارید. لحظه ای بیندیشید: آیا به ارزش یا اصلی اعتقاد دارید که در زندگی خود مطلقاٌ آنرا مراعات کرده باشید؟ چه تاثیرمثبتی بر زندگیتان داشته است؟
یکی از فیلمهایی که دیدهام مربوط به معلمی به نام جیم اسکالانته است که به خوبی نشان می دهد اگر کسانی مهمترین ارزش مورد قبول خود را بشناسند و در راه آن تلاش کنند ، به چه قدرتهایی دست می یابند. او عشق خود را به یادگیری، نه فقط با تعلیم، بلکه با نمایش زنده کارهایی که امکان پذیر است به شاگردان خود منتقل می کند. وی به نسلی که( از دست رفته) تلقی می شود یاد می دهدکه نه فقط دشوارترین آزمون ریاضی رابگذرانند
( کاری که فکر می کردند قابل انجام نیست) بلکه می آموزد که چگونه یکدیگر را ارزیابی کنند و کیفیت زندگی خود را برای همیشه بالا ببرند. تصمیم قاطع او به بالا بردن معیارهای حیات، زندگی این افراد جوان را دگرگون می سازد.
اگر شما همت خود را صرف بالاترین ارزشهای زندگی خود کنید، به انجام چه کارهایی قادر خواهید بود؟
اگر عشق، موفقیت یا درستی در نظر شما دارای اهمیت باشند، در این صورت بخشی از نظام ارزشی شمابه حساب می آیند. ارزش، حالتی عاطفی است که در نظر شما یا تجربه کردن آن ( به علت لذتی که به اعتقاد شما در بر خواهد داشت) و یا اجتناب از آن ( به علت رنجی که می تواند به همراه داشته باشد) دارای اهمیت است.
همه تصمیمهای ما ناشی از این دواعتقاد است: چگونه عمل معینی ما را بسوی ارزشی لذتبخش می کشاند؟ و آیا این عمل ما را از ارزشی رنج آفرین دور می کند؟
مهمترین احساس لذتبخشی که در نظرتان ارزشمند است ودردناکترین احساسی که بهر قیمتی از آن دوری می کنید کدام است؟
ارزشهای لذتبخش را ارزشهای جذبی می نامیم. این ارزشها شامل عواطفی از قبیل عشق، خوشی، آزادی، امنیت، شور، و آرامش فکری می باشند.
ارزشهای دردناک( مثلاٌ انزوا، افسردگی و طرد شدن) به ارزشهای دفعی معروفند. وقتی تصمیمی می گیریم این نکته را در نظر داریم که آیا اعمال ما سرانجام به رنج منتهی می شوند یا به لذت. در روزهای آینده نه فقط حالات روحی را که باعث همه تصمیمها می شوند روشن خواهیم کرد بلکه آنها رابه ترتیب اهمیت نیز مرتب خواهیم ساخت. مثلاٌ ممکن است در نظر شما هم امنیت و هم ماجراجویی دارای اهمیت باشد. اگر مشخص شود که کدامیک در نظر شما اهمیت بیشتری دارند کمی توانید تصمیمهایی بگیریر که شادمانیهای دراز مدتی را به دنبال داشته باشند.
علاوه بر ارزشهای دفعی و جذبی دو دسته ارزش دیگر نیز وجود دارند: ارزشهای هدف و ارزشهای وسیله.
به عنوان مثال ممکن است اتوموبیلتان دارای ارزش باشد، اما آن در واقع فقط یک وسیله است نه هدف. بر عکس ارزشهای غائی(هدف) که به دنبال آن هستند حالاتی عاطفی هستند. مثلاٌ ممکن است اتومبیل پونتیاک به شما هیجان، اتومبیل بنزبه شما اعتبار و حیثیت، و اتومبیل ولوو به شما احساس اطمینان و امنیت بدهد.
بخاطر داشته باشید که در پشت هر تصمیمی نیروی محرکه ای است که همان(ارزش هدف) می باشد. متاسفانه بیشتر مردم در تصمیم گیریهای خود به دنبال وسیله می روند و از آنچه بسیار مهمتر است یعنی هدف نهایی ( انگیزه های عاطفی) غافل می مانند.
شاید برایتان اتفاق افتاده باشد که به ارتباط دوستانه باکسی علاقمند شده اید. بعد از مدتی دریافته اید که علاقه ای به ادامه آن ارتباط ندارید. دلیلش آنست که آن ارتباط دوستانه فقط وسیله بوده است نه هدف . آنچه واقعاٌ می خواسته اید از آن ارتباط بدست بیاورید، ارزشهای غائی مانند عشق، الفت، یا صمیمیت بوده است.هر نوع ارتباطی منتهی به ارزشهای مهم نمی شود. باید بدانید که اینها هدفهای واقعی هستند و باید همیشه آنها را مد نظر داشته باشید.
یادتان باشد که ممکن است در زندگی همه ارزشهای وسیله ای ( پول، مقام ، فرزند، رابطه) را داشته باشید و با وجود این احساس نارضایی و بدبختی کنید. مادام که براساس عمیقترین ارزشهای غائی خود زندگی نکنید، هر چند به وسایل گوناگون دست یابید اما رضایت کاملی را که شایسته شماست بدست نمی آورید.
هر چند که بسیاری از حالات عاطفی را به عنوان ارزشهای فردی در نظر می گیریم اما بعضی ازآنها بیش از بقیه در نظرمان عزیز هستند. این ارزشها که در جهت تامینشان کوشش بسیار می کنیم ارزشهای جذبی نامیده می شوند مانند عشق، موفقیت، آزادی، صمیمیت، امنیت، ماجراجویی، قدرت، شور و شعف ، راحتی، و سلامت جسمی.
پس از آنکه ارزشهای خود را مشخص کردید، سلسله مراتب مناسبی برای آنها در نظر بگیرید . از میان ارزشهایی که ذکر کردیم کدامیک درنظر شما مهمترند؟
اکنون کمی وقت صرف کنید و آنها را با شماره های 1 تا 10 بترتیب اهمیت درجه بندی کنید.
درجه اهمیت |
ارزش |
|
|
درجه اهمیت |
ارزش |
|
ماجراجویی |
|
|
|
عشق |
|
قدرت |
|
|
|
موفقیت |
|
شور و شعف |
|
|
|
آزادی |
|
راحتی |
|
|
|
صمیمیت |
|
سلامت جسمی |
|
|
|
امنیت |
ارزشهای دفعی نیز مانند ارزشهای جذبی دارای سلسله مراتبند. معمولترین ارزشهای دفعی عبارتند از طرد شدن( پاسخ منفی)، خشم، ناکامی،انزوا، افسردگی، شکست، خواری، و گناه.
این ارزشها را نیز به ترتیب از شماره 1 تا 8 مرتب کنید و شماره 1 ارزشی باشد که برای اجتناب از آن تلاش بیشتری می کنید.
درجه اهمیت |
ارزش |
|
|
درجه اهمیت |
ارزش |
|
افسردگی |
|
|
|
طرد و جواب رد شنیدن |
|
شکست |
|
|
|
خشم |
|
خفت و خواری |
|
|
|
ناکامی |
|
احساس گناه |
|
|
|
انزوا |
آیا حاضرید پرش با اسکی را تجربه کنید؟ پاسخ شما به عوامل چندی بستگی دارد که یکی از آنها، سلسله مراتب ارزشهاست. به عنوان مثال اگر مهمترین ارزش جذبی شما امنیت و بالاترین ارزش دفعی شما ترس باشد( یعنی به هیچ وجه دلتان نخواهد که دچار ترس شوید) احتمالاٌ پاسخ شما به این سئوال ، منفی است!
اما اگر بزرگترین ارزش دفعی شما طرد شدن باشد و فکر کنید که اگر نپرید، دوستانتان از شما رو گردان می شوند چه؟ از آنجا که مردم برای فرار از رنج تلاش بیشتر می کنند تا برای کسب لذت، لذا نیاز شما به اجتناب از طرد شدن، بر نیاز به احساس امنیت غلبه می کند.
آیا اتفاق افتاده است که یکی از ارزشها شما را به سویی جلب کند و ارزشی دیگر شما را از ان منع نماید؟
تصمیم گیری چیزی بجز روشن کردن ارزشها نیست.
یکی از مهمترین فواید سلسله مراتب ارزشها این است که تضادهای ارزشی را روشن می
کند. مثلاٌ اگر موفقیت، بالاترین ارزش جذبی و طرد شدن ( جواب رد شنیدن) بزرگترین ارزش دفعی شما باشد ملاحظه می کنید که این دو ارزش چگونه با یکدیگر ناسازگارند ؟ سعی در کسب لذت موفقیت، بدون تحمل رنج پاسخهای منفی، هرگز به نتیجه نمی رسد. در واقع ممکن است پیش از آنکه در جاده موفقیت زیاد جلو بروید، خودتان را ه خودتان را سد کنید، زیرا ترس از طرد شدن توسط دیگران، شهامتی را که برای کسب هرگونه موفقیت لازم است، از شما می گیرد.
راه حل این کار را که در پنج صفحه آینده کتاب بیان شده است می توان در دو کلمه خلاصه کرد: یکی آگاهی از ارزشها و دیگری تصمیم گیری آگاهانه.
آگاهی از ارزشها – قدم اول – الف
برای کشف ارزشهای جذبی کافی است از خود بپرسید:( در زندگی برای من چه چیزی از همه مهمتر است؟) هنگامی که در ذهن خود به دنبال پاسخ می گردید،توجه داشته باشید که منظور شما کشف ارزشهایی است که جنبه هدف داشته باشند، یعنی عواطفی که بیش از همه مایلید آنها را احساس کنید.
پس از تهیه فهرست ارزشها، آنها را به ترتیب اهمیت مرتب کنید. یعنی به دلخواه ترین ارزش، شماره 1 بدهید و ارزشی را که پس از آن ازهمه مهمتر است با شماره 2 مشخص کنید، الی آخر
آگاهی از ارزشها – قدم اول – ب
رای کشف ارزشهای دفعی تان از خود بپرسید ( کدام یک از عواطف هست که اجتناب از آن برایم بیشترین اهمیت را دارد؟ چه احساسی است که به هیچ قیمتی نمی خواهم دچار آن شوم؟) وبرای یافتن پاسخ، کاملاٌ فکر کنید.
پس از تهیه فهرست، آنها را بر حسب اهمیت مرتب کنید و شماره 1 رابه ارزشی بدهید که بیش از بقیه مایلید از آن دوری کنید.
قدم دوم – تصمیم گیری آگاهانه
پس از استخراج ارزشهای فعلی خود، در می یابید که تاکنون در درجه اول ، نسبت به چه ارزشهایی شرطی شده اید، و کدام نظام رنج و لذت محرک اعمال و رفتارتان بوده است.اما اگر می خواهید در طرحریزی زندگانی خود نقش فعال داشته باشید، باید همین امروز تصمیمهای تازه ای بگیرید.
این سئوالات را از خود بکنید:
1- برای اینکه سرنوشت نهایی خود را بدست گیرم و برای اینکه بهترین شخصی باشم که می توانم باشم، ارزشهای مورد قبول من چه بایبد باشد تا بزرگترین اثر را بر تمام زندگی من بگذارد؟
2- چه ارزشهای دیگری را لازم است که به این فهرست اضافه کنم؟
فهرست جدید ارزشها در نظر شما چگونه است؟ آیا فقط مشتی کلمات نیست که بر روی صفحه کاغذی نوشته شده باشد؟ البته چنین است مگر آنکه خود نسبت به آنها شرطی کنید و آنها را قطب نمای زندگی تازه خود قرار دهید. در این صورت است که ارزشها به شما کمک می کنند تا راه خود را از میان دریاهای آرام و امواج طوفانی به سوی مقصد بگشایید.
این ارزشها را هر روز در پیش چشم داشته باشید. اگر می خواهید از اهرم روانی استفاده کنید، نسخه ای از آنها را به دوستان خود بدهید. مزایایی را که زندگی بر اساس این ارزشها دارد، تجسم، تفکر و احساس کنید تا آنکه انتظار پاداشهای عاطفی در شما شرطی شود و آنها را بخشی از تجارب روزانه خود قرار دهید.
برای اینکه ( حال خوب) را احساس کنید چه اتفاقی باید بیفتد؟ آیا باید کسی شما رادر آغوش بگیرد و بگوید که تا چه اندازه قابل احترام هستید؟ آیا باید یک میلیون دلار پول بدست آورید؟ به ورزش خاصی بپردازید ؟ رئیستان از شما تقدیر کند؟ اتومبیل معینی را سوار شوید؟ به مهمانیهای معینی بروید؟ به حد اعلای روشنفکری برسید؟یافقط ناظر غروب آفتاب باشید؟
حقیقت آنست که برای احساس خوشی به هیچ عامل خارجی نیاز نیست. می توانید هم اکنون اگر بخواهید احساس خوشی کنید! تازه اگر همه آن اتفاقات بیفتد چه کسی باید خوشحالتان کند؟ خودتان!
پس چرا منتظرید؟ تنها چیزی که مانع خوشحالی شماست، قوانین فردی یا اعتقاد به این مسئله است که برای احساس شادی چنان اتفاقاتی باید حتماٌ بیفتد. این قوانین خود ساخته را دور بریزید و شادمانی را که شایسته شماست احساس کنید.
اگر می خواهید برای خوشبختی قانونی داشته باشید بگذارید قانون شما این باشد:( برای احساس خوشی به هیچ واقعه بیرونی نیاز ندارم! من احساس خوشی می کنم زیرا که زنده ام! زندگی موهبتی است و من به لذت بردن از آن مشغولم). آبراهام لینکن، زمانی گفته بود
( بیشتر مردم همان اندازه خوشبختند که خودشان می خواهند). داستان زندگی همین شخص و داستانهای دیگرانی که علی رغم وقایع ناگوار زندگی به پیروزی رسیده اند، یادآور این نکته مهم است که ما بر خویشتن مسلط هستیم.
پس این قانون را بپذیرید و تصمیم بگیرید که معیارهای خود رابه خاطر چیزی که کاملاٌ در اختیارتان است، یعنی وجود خودتان، بالا ببرید. معنی این سخن آن است که خود را مقید کنید که هوش، انعطاف پذیری و خلاقیت داشته باشید و دائماٌ از زاویه ای به زندگی نگاه کنیدکه تجارب حیات، پربارتر و ثمر بخش تر شود.
از کجا می توانیم بفهمیم که بر اساس ارزشهای خویش زندگی می کنیم؟ این موضوع کاملاٌ به قوانین فردی ما مربوط است: یعنی عقایدی که به ما می گویند چه باید بشود تا احساس موفقیت، خوشبختی یا سلامت جسمی کنیم.
گویی دادگاه کوچکی همیشه در درون ما وجود دارد. قوانین فردی ما به منزله حکم نهایی این دادگاه است، و نشان می دهد اه آیا اعمال ما با مقررات لازم برای تامین ارزشها مطابق بوده است یا خیر، و آیا حال ما باید خوب باشد یا بد و باید لذت ببریم یا رنج بکشیم.
هنگام احساس رنج ، خوب است که به یک سئوال مهم پاسخ دهیم(آیا این رنج، نتیجه شرایط موجود است یا مربوط به قوانین فردی من که می گوید در چه شرایطی باید چه احساسی داشته باشم ؟ آیا رنجی که می کشم به بهبود شرایط کمک می کند ؟ در چنین شرایطی قوانین یا باورهای من چگونه باید باشد تا احساس بد حالی کنم؟)
بسیار مهم است که قوانین خود را بررسی کنیم تا ببینیم آیا هوشمندانه و مناسب هستند. قانون بعضیها برای احساس حال خوب این است که مثلاٌ فرزندانشان در مدرسه باید نمره بیست بگیرند، باید در کار خود از نظر میزان فروش نفر اول باشند، میزان چربی بدنشان کمتر از ده درصد باشد و دائماٌ آرام و بی دغدغه باشند! به نظر شما کسی که چنین قوانینی دارد تاچه حد حال خوب را احساس خواهد کرد؟
قوانین خود را بررسی کنید تا مطمئن شوید که در خدمت شما هستند!
شگفت انگیز است که بسیاری از مردم راههای بی شماری برای احساس حال بد اختراع کرده اند( قوانین رنج آور)، و در مقابل تنها راه های انگشت شماری را برای احساس حال خوب باقی گذاشته اند( قوانین لذتبخش).
هم اکنون تصمیم بگیرید و قانونی عالی را وضع کنید تابه شما اجازه دهد خود را بیش از پیش مورد محبت احساس کنید. بجای این قوانین که( اگر فلانی همیشه بگوید که مرا دوست دارد... برای من هدایای گرانقیمت بخرد... مرا به سفر های خارج از کشور ببرد... همیشه با من در تماس باشد... و همیشه برای رضایت من دیگران را برنجاند) که مسلماٌ احساس مورد محبت بودن را در شما محدود می کند، شاید بتوانید این قانون ساده را بر گزینید که ( هر وقت که به فکر محبت می افتم و یا عشق و صمیمیت خود را به کسی اظهار می کنم، احساس می کنم که مورد محبت هستم.)
آیا قوانینی که زندگی امروزی شما را می چرخانند مناسب شخصیت امروزی شما هستند؟ آیا قوانینی دارید که در گذشته مفید بوده اند و امروزه مایه عذاب شما هستند؟ مثلاٌ ممکن است زمانی در زندگی خود با دیگران بصورت خشک و خشن رفتار می کرده و احساسات خود را ظاهر نمی ساخته اید. اما هرچند که ممکن است این نوع رفتار برای اداره بعضی مشاغل مفید باشد، مسلماٌ در زمینه روابط و زندگی با دوام زناشویی کاربردی ندارد.
همچنین اگر شغل شما وکالت یا قضاوت است مراقب باشید که برداشتهای شغلی خود را به محیط خانه نیاورید در غیر این صورت ممکن است هر شب همسر خود را مورد بازجویی قرار دهید.
کدامیک از قوانین گذشته خود راباید امروزه به دور افکنید؟
از کجا می فهمید که موفق هستید. و نفر که قوانین کاملاٌ متفاوتی درباره موفقیت داشتند در یکی از سمینارهای من حاضر بودند. یکی از آنها جزو مدیران تراز اول بود و همه عوامل ظاهری خوشبختی رادر اختیار داشت:ازدواج رضایتبخش ، پنج فرزند زیبا، درآمدی هفت رقمی، و جسمی که در اثردو ماراتون ورزیده شده بود. با وجود این خود را موفق نمی دانست زیرا قوانینی غیر منطقی برای خود داشت.
نقطه مقابل او مردی بود که هیچیک از آن امتیازات را نداشت، و در عین حال خود را واقعاٌ موفق می دانست. هنگامی که از او پرسیدم که چه اتفاقی باید بیفتد تا احساس موفقیت کند، پاسخ داد( کافی است صبح از جا بر خیزم، به پایین نگاه کنم و ببینم که بر روی زمین ایستاده ام . زیرا هر روزی را که بر روی این زمین زندگی کنم روزی بزرگ است!)
در نظر شما کدامیک از این دو نفر موفقترند؟
مسلماٌ ما می خواهیم از هدفهای خود نیرو بگیریم، آینده ای مطمئن داشته باشیم و خود را به پیش برانیم. اما در عین حال باید یقین کنیم که در پشت همه این خواسته ها قوانینی داریم که بر اساس آنها می توانیم هر وقت دلمان خواست خوشبختی را احساس کنیم.
برای اینکه احساس موفقیت، امنیت و محبت کنید چه اتفاقی باید بیفتد؟
از کجا می فهمید که قانون شما تضعیف کننده است و باید عوض شود؟ قانون شما تضعیف کننده است اگر:
1- اجرای آن غیر ممکن است( ضوابط به قدری پیچیده یا متعدد یا خشک باشند که هرگز نتوانید در زندگی برنده شوید).
2-این قانون به عواملی که در اختیار شما نیست بستگی داشته باشد( مثلاٌ قرار باشد دیگران رفتار معینی نسبت به شما داشته باشندتا احساس رضایت کنید).
3- راههای معدودی برای احساس خوشحالی و راههای بسیاری برای احساس بد حالی وضع کرده باشید( مثلاٌ یک سلسله از وقایع باید دقیقاٌ به ترتیب خاصی اتفاق بیفتد تا احساس خوشحالی کنید، و هر اتفاق دیگری باعث بد حالی است).
از هم اکنون سعی کنید که بر قوانین خود مسلط شوید.
به سئوالات زیر حتی المقدور بطور کامل پاسخ دهید.
1-در چه صورتی احساس موفقیت می کنید.
2- در چه صورتی خود را مورد محبت فرزندان و همسر خود و یا کس دیگری که برایتان اهمیت دارد می دانید.
3-در چه صورت احساس اعتماد به نفس می کنید.
4-در چه صورت در هر یک از زمینه های زندگی، خود را عالی و درخشان احساس می کنید.
هر رنجشی که در زندگی خود از کسی پیداکرده اید، ناشی از قوانین فردی بوده است. در واقع ناراحتی شما به علت آن شخص نیست، بلکه از این جهت ناراحتید که او یکی از قوانین شما یا معیارها و اعتقاداتتان را درباره اینکه هر چیزی چگونه باید باشد زیر پا گذاشته است . خود شما نیز ممکن است یکی از قوانین خود را در مورد شیوه رفتار، تفکر، یا احساس نقض کرده باشید.
این بار که از کسی ناراحتی پیدا کردید بخاطر داشته باشید که ناراحتی شما مربوط به ان شخص نیست بلکه واکنشی در مقابل قوانین خودتان نسبت به آن وضعیت است. از خود بپرسید( کدامیک مهمتر است: قوانین فردی من و یا روابط من با ابن شخص؟)
از این الگو برای احتراز از بگو مگوهای آزارنده استفاده کنید تا دریابید که می توان به سرعت تضادها را بر طرف کرد.
اگر قوانین خود را بطور واضح اظهار نکنید، نباید انتظار داشته باشید که که دیگران برآن اساس رفتار کنند. نباید انتظار داشته باشید که دیگران قوانین شما را محترم بشمارند اگرحاضر نباشید که خود را سازگار کنید و دست کم بعضی از قوانین دیگران را بپذیرید.
در ضمن بخاطر داشته باشید که حتی اگر قوانین خود را پیشاپیش روشن سازید باز هم ممکن است سوء تفاهمهایی در این زمینه پیدا شود. به این دلیل است که ارتباط با دیگران تا این اندازه اهمیت دارد. هرگز قوانین خود را روشن و مسلم فرض نکنید. آنها را اظهار کنید.
بعضی قوانین در نظر ما اهمیت بیشتری دارند. آیا در زمینه سلامت جسمانی قانونی دارید که مطلقاٌ آن را مراعات کنید؟ این قانون بی چون و چرا را با چه کلماتی بیان می کنید؟ خیلیها می گویند ( من هرگز نباید مواد مخدر مصرف کنم). از طرف دیگر ممکن است قوانینی باشد که گاهی آنها را زیر پا گذاشته سپس پشیمان شوید . مثلاٌ بعضی ها می گویند( بله بعضی از غذاها برای سلامتی من خوب نیست).
من قوانین دهها هزار نفر را مطالعه کرده و به این نتیجه رسیده ام که قوانینی که با عبارت
( خوب نیست) بیان می شوند، شکستنی هستند و قوانینی که با عبارت( هرگزنباید) مشخص می گردند به ندرت شکسته می شوند. قوانین اخیر را قوانین ( آستانه ای ) می نامیم.
آیا می توانید بعضی از قوانین خود را به قوانین آستانه ای مبدل کنید تا از نتایج ناشی از تغییرات رفتاری بهره مند شوید.
قوانین متعدد، زندگی را تحمل ناپذیر می سازند. یادم می آید که در یک برنامه تلویزیونی از بیست خانواده پنج نفره دعوت شده بود . از هر خانواده پرسیدند ( چه عاملی برای حفظ سلامت خانواده از همه مهمتر است ؟) و بسیاری از آنها پاسخ دادند ( قوانین فراوان نداشته باشید). چرا؟ در خانه ای که اینهمه افراد و شخصیتها درآن رفت و آمد می کنند اگر قوانین فراوانی حاکم باشد، طبق قانون احتمالات هر ساعت ممکن است کسی یکی از قوانین را زیرپا بگذارد و اعصاب دیگران را متشنج کند.