مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید
مجله موفقیت سردابه ای از پند

مجله موفقیت سردابه ای از پند

سردابه ایی از جملات پندآموز در نشریه اینترنتی موفقیت - شما هر روز می توانید در مجله موفقیت شاهد سخنان بسیار زیبا و حیرت آور بزرگان باشید

فر گردهای کودکی ، سیاست و مردان و زنان کهن از کتاب بعد سوم

>


** بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ **

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــ* فرگردکودکی* ـــــــــــ*

*خانم گرته نورد هلله -* روانشناس و وکیل( در نروژ*)

*Grethe Nordhelle

psykolog & advokat *

با سلام

این مطلب را با یادآوری فرگردهای پیشین شروع می کنیم که 

بارها در رابطه باانسان ,اشاره ای به کودک (از زمان نوزادی تا پیری )

شد ه است و این بار بر اساس سخنان * ارد بزرگ
و*پژوهشی توسط خانم گرته نورد هلله* روانشناس ووکیل کودکان

به بررسی آن می پردازیم

در شروع سخن لازم می بینم

نگاهی اجمالی ، به (خود ِکودک )داشته باشیم.

من خود, نگاهی داشتم بر سایت کودک ووالدین در نروژ و متنی را انتخاب کردم

در رابطه با کودک وخانواده که همانطور که گفته شد بر اساس پژوهشی ست

از خانم *گرته نورد هلله - روانشناس و وکیل نروژی .*

و برگرفته از سایت والدین وکودک در( گوگل . دات نو )
http://www.google.no


(* نو=* نروژ *)
واین متن را انتخاب کردم تا در رابطه با کودک وخانواده مطالبی
را که اظهار میدارم و بر اساس آن به بررسی فرگرد کودک خواهیم پرداخت:
( ترجمه از نروژی به فارسی)بر اساس پژوهش :
خانم گرته نورد هلله :روانشناس و وکیل


(*Grethe Nordhelle *)

_________________:
psykolog & advokat

ایشان داستانی را از یک خانواده ویک کودک بر اساس پژوهش خود

تعریف مینماید :


*ــــــــ"استراترژی " یا برنامه ریزی اول:(۱)ـــــــ*Manipulerende strategier__**_________________**__


کلمه ی اصلی این جمله را بطور دقیق در فارسی بخاطر ندارم اما به معنای
"استراترژی "= سردرگم کردن واثر گذاشتن بروی عواطف
واحساسات واندیشه کسی به این
طریق که آنچه راکه در نظر داریم به همانگونه که میخواهیم
به کسی قبولانده ودرباور او این شکل ازاندیشه را بپرورانیم.

** لازم به تذکر است

که اینگونه بازیهای احساسی وفکری با کودک در خانواده

تنها به خانواده هائی طلاق وکسانی که که جدا شده اند,

مربوط نمیگردد

بلکه در اجتماع کوچک هر خانواده ای میتواند اینگونه

سردرگم کردن و(به زبان فارسی پیچاندن فکری کودک را) دید و

فرزندی را بطور کامل در زندگی به تباهی دائمی کشید.

(و در این داستان "مادری" است که با فرزند پسر خود

چنین میکند):

I historien om Oskar opptrer moren som en manipulator

این داستان ماجرای مادری طلاق گرفته است که پسری بنام " * اُسکار *" دارد ،

و مادرتصمیم می گیرد که بااستفاده از احساسات عواطف

وافکارکودک خود اورا مجاب نماید که بجای پدر

اورا انتخاب کرده و بااوزندگی کند.

(در اروپا و *اسکاندیناوی* فرزند بالای ده سال * میتواند

درصورت صلاحیت پدر ویا مادر،

خودبه شخصه , انتخاب کند که باکدامیک از ایندو ,در صورت جدائی والدین زندگی نماید*)
Hun bruker tre ulike strategier for å få Oskar til
å tenke, føle og uttrykke seg på
en måte som tjener hennes interesse , og som rammer faren


واو برای اینکار( 3 سه )راه را

برای انجام نقشه ی خود با کودک انتخاب میکند :

  • فکر کردن

  • احساس کردن، و

  • عکس العمل نشان دادن در مقابل این احساسات

    __________

واین به شکلی صورت میگیرد که توجه پسرک را

جلب نموده وبرای او جالب توجه باشد .

واین روش اثر آن پدررا نیزدربر گرفته واورا از چشم فرزند

ابصورتی خواهد انداخت که در نگاه پسرک پدر محکوم بنظر برسد .

واین همان بازی همیشگی ست که در ایران متاسفانه بیشتر شاهد

آن هستیم که یکی از والدین ِ طلاق ، بااثر گذاشتن برروی بچه،

یکی را در نگاه دیگری خراب میکنند .

حال چه برای داشتن کودک در کنار خود،

چه برای جلب اعتماد کودک بسوی خود

ویا بخاطر تلافی کردن یکی از طرفین از دیگری.!

(اما کسی که بیش از همه دراین میان قربانی میشود خود * اُسکار*

فرزند پسر آنها اُسکار است *!)


Men det største offeret er O skar selv, ),

som blir følelsesmessig forledet inn

i et falskt bilde av virkeligheten


وباین ترتیب مادربا استفاده از احساس اوموفق میشود

تصویری تقلبی وغیر واقعی راازخود وهمسرش

درنگاه *اُسکار * (کودک) بوجود آورد.
*ـــــــــــــــ( ۲)ـــــــــــــــــ*

« Supermamma» یا« مادر فوق العاد ه»



Morens første strategi er å fremstå som en «supermamma»*_*__________________________*_*



اولین گامی که مادر برمیدارد این است که ازخود شکلی از یک

سوپر ماما ویا مادری فوق العاده

را در نگاه کودک بیآفریند
Hun imponerer Oskar gjennom å gi ham

bortimot alt han ønsker seg

در اولین استراتژی و ره کار و برنامه ریزی خود،

این مادر شروع باین میکند که تمامی آنچه را

که پسر او تقاضا کرده وخواسته است ،در اختیار او قرار دهد،!
Den andre strategien, er å gi inntrykk av at det er synd på henne
و در دومین برنامه ریزی واستراتژی خود باین میپردازد که تمام مدت با

حالت مبالغه آمیز سرشار از دلسوزی با * پسر* برخورد کند..

واحساسات فرزند را نیز بدینگونه تحریک کند ککه بر مادر نیز احساس ترحم داشته باشد

ودرعین حال(به شکلی رفتار کند که طفل تصور کند درنگاه مادر بیشتر عزیز است تا درنگاه پدر.!)

Hun har ingen andre enn Oskar, hُun er så mye syk og så videre.

مادر جز اسکار ندارد، هیچکس دیگری را در زندگی خود ندارد

و به سختی از لحاظ

روحی /روانی مریض شده است ودر واقع به حالت بیمارگونه ای

با تصمیمی راسخ همچنان به این کار خود ادامه میدهد،

چرا که میخواهد به نتیجه ی دلخواه خود برسد
blir det likevel overdrevet og brukt i en bestemt hensikt,

nemlig å spille på Oskars samvittighet og ansvarsfølelse.

وتاجائی پیش میرود که اینکار ِاو،به شکل مبالغه آمیزی

نوعی زیادروی میشود


ولی او همچنان به شکل حساب شده ای


با احساسات ووجدان فرزند خود ،بازی می نماید.


Selv om dette for så vidt er sant,


و حتی بااینکه حقیقتی در کار نیست وهمه چیز ساختگی میباشد.


ولی او همچنان ادامه میدهد تا به نتیجه نهائی خود برسد ودر



مرحله ی سوم(۳) واستراتژی آخر:


* Provoserer یا تحریک کردن* او می پردازد:__*____________________________*__Den tredje strategien består i å gi Oskar et negativt bilde av faren.
یعنی درسومین مرحله ،

کار اواین است که به* اسکار * یک چهره ی منفی وغیرواقعی

از پدر نشان دهد ،لذا در حضور اسکار به پدر زنگ زده

وبا نقشه قبلی طوری رفتار میکند که بدعوا وجروبحت ختم شود و

آنقدر به ادامه آن می پردازد ،

که پدراسکار عصبانی شده واز کوره بدر رود...
For eksempel bruker hun å ringe faren når sønnen er hos ham.

Bevisst provoserer hun ham slik at han

blir rasende i telefonen mens Oskar hører på.

Dermed forsterkes inntrykket av at «pappa er så sint»


وآنگاه صحنه ی ظاهری وساخته شده خود را بدتر از آنچه بود

برای پسر خود تعریف وبازگو میکند

(یا به زبان فارسی به موضوع را چرب تر کرده

و برای اسکار این برخورد تلفنی را به شکل بدتری تعریف میکند).
 
Manipulatoren finner en svakhet hos den andre og skaper en
situasjon hvor hun eller han kan spille på følelser.

وبه این طریق فرزند رادر احساس خود سردرگم وگیج کرده

وبقولی با گول زدن وتحریک احساس *اسُکار*نسبت به پدر

با احساسات کودک بشدت بازی مینماید.

**(با توجه به اینکه باید درنظر داشت که مادر وپدر

هردو درنگاه فرزند عزیز هستند وآنان را دوست دارد درنتیجه

دیدن غم وناراحتی هریک برای کودک

درد آور،سخت، مشکل ورنج آور است)**

خانم نوردهلله معتقد است که :
Barn er veldig lette ofre for å bli manipulert,

sier:* Grethe Nordhelle.
در این میان بیش از هرکسی در چنین بازیها ئی

فرزنداست که قربانی ماجرا میگردد .

در بخش بعدی خود این مادر شروع میکند که با شکل بیشتری با

احساسات فرزند خود بازی نماید:

Spiller på følelser - بخش سوم (۳)


بازی با احساسات

_**_________**_


Samlivsbrudd er etter hennes erfaring den vanligste arenaen
hvor foreldre driver alvorlig manipulering av egne barn.

از نمونه دیگری که میشود فرزندی را گول زده وگیج نمود باین شکل است

که والدیناز هم جدا میگردند وکودک دچار تردید وسردرگمی شدیدی میشود

زیررا که نمیداندد وضع رابطه مادر با پدر وبرعکس در اصل , چگونه است

وحال با چنین شرایطی روابط صمیمانه ی قبلی پدر ومادر چگونه

گشته یاخواهد شد
Men foreldre kan også manipulere barn i andre sammenhenger,
blant annet fordi de har behov for å kontrollere dem.


اما همچنین در کنار این راه،

روش های دیگری نیز موجود است که میشود باآن

فرزند وکودک خودرا سرگردان کرده گول زده وگیج نمائیم

که این راه دوم سخت تراست

بخصوص که والدین نیازمند این هستند

که بروی فرزند ان خود در حمایت او در زندگی،کنترل وتسلطی

مثبت داشته باشند

Å hjelpe barn som er fanget i foreldrenes manipulerende spill,
وکمک کردن به فرزندی که توسط پدر ومادری سردرگم وگیج میشود

کار ساده ای برای ،روانکاوان ومتخصصان کودک نیست

er vanskelig og krever forsiktighet. 

وانجام چنین کاری برای یک روانشناس د ر

برابر چنین کودکی،کاری بسیار سخت خواهد بود

که می بایست با احتیاط کامل انجام گیرد

تا موفق باین شود که تصویر ساخته شده در ذهن کودک را تغییر دهد.
– Barn har behov for å kjenne tilknytning og tillit til egne foreldre.

کودک نیازمند این است که احساسی از شناخت کامل والدین

واعتماد به خانواده ا ش را درخود

داشته باشد واین چیزی ست که می بایست برای کودک فراهم شود

تا سالهای طولانی با این احساس

واین تفکر دراو امنیت وآرامش خاطر فراهم شود.
Man skal være varsom med
å ødelegge barnas
illusjoner ved å kritisere foreldrene åpent, sier * Nordhelle

شخص می بایست بسیار با احتیاط وآهسته عمل کند تا بتواند

بتدریج کودکی را از لحاظ روحی واحساسی وفکری نابود نماید

و با چنین پیش آمدهائی برای کودک بسیار روشن است

که زمانی که تصویر واقعی یک پدر ومادر خوب

در نگاه فرزندی شکسته میگردد آنگاه فرزند به

این خواهد پرداخت که تمام مدت ،به انتقاد از رفتارهای پدر یا مادرخود

بر میخیزد و مداوم نیز با آنان مخالفت خواهد کرد.

Den daglige virkeligheten*= حقیقت روزمره زندگی

__**_____________**__


Når det gjelder Oskar og foreldrene hans, kan det faktisk være en
mulighet å la Oskar flytte til mor, slik hun ønsker.
– Da vil kanskje Oskar erfare at den daglige virkeligheten ikke er
slik moren har fremstilt den
خانم گرته نورد هلله ( روانشناس و وکیل) همچنان تعریف میکند که:

* حقیقت روزمره ی زندگی* این است که:

وقتی به زندگی این والدین او توجه میکنیم این امکان را

آشکارا می بینیم که سرانجام *اسکار * تصمیم بگیرد،

از پدری جدا شده وبا مادر خود زندگی نماید

درست همانگونه که مادر برنامه ریزی کرده بود!

تفاوت دراین است که زمانی که

چنین چیزی صورت بگیرد مادر نمیتواند بطور مداوم

همان (سوپر ماما ومادر فوق ا لعاده) ای باقی بماند

که تصویرش را در ذهن ِ*اسکار برای رسیدن به منافع خود ساخته بود
Det blir ikke lenger tivoli og pølser
hver dag i lengden. Det manipulerte bildet vil sprekke,
og Oskar vil etter hvert også få et sannere og

mer positivt bilde av faren sin,
forklarer Grethe Nordhelle

وبتدریج آن تصویر درنگاه اسکار خواهد شکست وحقیقت خود را

نشان خواهد دادومجدد اشکار باین پیخواهد برد که پدر چگونه فردی بود

وشکل مثبتی را که از پدر درذهن خودداشت مجدد باو بازخواهد گشت .

ـــــــــــــــ*ـــ * کاشکی * ـــ*ــــــــــــــ



کاشکی با ترانه ی غم ، دلی همصدا نمی شد

یا که با غم جدائی ، دلی اشنا نمی شد

کاشکی که دلای عاشق، غم ِ دوری رو نمی دید

از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد

توی بازیهای تقدیر، دل به نومیدی نمی داد

توی دنیا تک وتنها، اینجوری رها نمی شد

کاشکی مرحمی می ساختن واسه قلبای شکسته،

تا دیگهبه قلب عاشق، اینجوری فنا نمی شد!

اگه قلبی توی دنیا طاقت جدا شدن داشت

که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمی شد

اگه عاشقی، دلی رو اینطوری فنا نمیکرد

" دل عاشق رو شکستن"رسم "این دنیا نمی شد!!

اگه دنیا هم، به قلبم ، غم دوری رو، نمیداد

واسه دل" قصه ی بودن" پوچ وبی معنا نمی شد!

کاشکی میشد که دوباره ، دلی برگرده به دیروز

تا امید باتو بودن واسه من "رویا" نمی شد!
ــــــ**ــــــ ۲۳ دی ۱۳۸۲ ـ فرزانه شیدا ـــــ**ـــــــــــ
در فرگرد های قبلی نیز گفته شده که یک شخص نمیتواند برای همیشه

نقش بازی نمایدوسرانجام ماهیت اصلی او

آشکار خواهد گردید ودست او با تمامی بازیهایش رو خواهد شد.

*ـــــــــــــــــــــــــ*

حال با در نظر گرقتن داستانی که این خانم روانشناس عنوان کردند ،

نگاهی به گفته های ارد بزرگ می اندازیم:

پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست

حتی اگر از یک کودک باشد. ارد بزرگ

ازاین داستان بد نیست اینگونه استفاده کرده وبگوئیم:

چه میشد اگر چنین مادری که بعلت تنهائی ونداشتن شخص دیگری

در زندگی محتاج بودن فرزند خویش در کنار خود بود در جای آنکه

به گول زدن وبازی گرفتن احساس فرزند بپردازد،

نقش صادقانه ی یک مادر را بازی میکرد ولااقل زمانی

که تا این حد با احساسات او به بازی پرداخته بود ازاو عذر میطلبید

وبجای سردرگم کردن طفل وببازی گرفتن عواطف او،

حقیقت رابه همان حالت صداقت گونه وواقعی خویش با فرزند درمیان میگذاشت

ومسلم است زیباتر بود که فرزند اینرا میدانست که

مادر بیش ازآنکه قصد آزار وسواستفاده ازاحساس او را داشته باشد

نیازمند بودن اوکه فرزند عزیز اوست، درکنار خود بوده است

ومسلما با عشقی که کودک درهرشرایطی به خانواده خوددارد

آنهم بعنوان تنها کسانی که در زندگی خود میشناسد وآنان راحامیان

خود میداند والدین نیز به همین حد ساده وصادقانه با فرزند خود

رفتار میکردند

وهمه چیز های گفتنی را همانگونه که هست با اودرمیان میگذاشتند

وبا همان صداقت کودکانه ی او با او رفتار شده

واورا نیز درجای خود بیش ازاینکه اول به این فکر کنند که:

ما افراد عاقل وبالغی هستیم با نگاهی خیلی کوتاه باین پی برده میشد

که صداقت کودکانه ی فرزند بهترین الگوی والدین باید باشد

تا آنچه را که باو وسرنوشت این کودک مربوط

میگردد به همان شکلی برایش فراهم کنند که زائیده ی درون

یک طفل یک ودک وفرزند ماست بدین شکل راحت تر او را

نیز درک میکردند ونیازی باینهمه صحنه سازی وبازی نبود

تا اورا قانع کند که مادر بهتر از پدر است واز آن گذشته

هریک از والدین نقش خود را در نگاه کودک دارد و

هرگز یک طفل نمیتواند بدون آن دیگری سر کند

ووجود هردو لااقل تا زمانی که طبیعت ایندورا بخشیده است

لازمه ی زندگی کودک می باشد کمااینکه در اروپا هرگز

پدر یا مادری که بخاطر نداشتن تفاهم وهر دلیلی زهم جدا میشوند

بطور کامل فرزند را ترک نمیکنند

وقانون براساس این مطلب که نیاز فرزند می بایست دردرجه ی اول

اقدامات هر خانواده ای قرار گیرد هردو موظفند حتی

اگر درشهر دیگری قصد ادامه زندگی دارند یا تجدید فراش کرده

میخواهند با فرد دیگری ازدواج کنند

حکم ووظیفه ی پدری یا مادری خود را تمام وکمال

درمقابل فرزند خود اجرا نمایند وفرزند را که گناهی دراین میانه ندارد

بطور کامل ترک یا طرد نکنداین خود شکلی از احترام وتوجه والدین به

کودک است که در قانون کشوری این دوتها جز وطایف نیز برشمرده میگردد

مگر اینکه یکی از طرفین صلاحیت این را نداشته باشد

که برای مثال شنبه یکشنبه های اخر هفته فرزند را نزد خود برده

وازا نگهداری کرده یا اورا دورروز درکنار خود داشته

باشد تا احتیاج عاطفی کودک ووالدین برطرف گردد وهردو به

یک نسبت در زندگی هم نقش داشته باشند متاسفانه

چنین افکاری درایران آنقدرها رسمیت ندارد خانواده ای

که ازهم می پاشد برای همیشه به ترک یکدیگر میرسد

یعنی هریک که فرزند را هم داشته

یا نداشته باشد برای همیشه هم همسر را ترک میکند هم فرزند را

وخواهان دوباره دیدن او نیستند

بی آنکه توجه نماید که این طفل دردرجه ی اول (نه مالکیت او) بلکه

هدیه ای ست از سوی خداوند واماتنی که خدا براو سپرده است

وهمانگونه که بسیاری با هزار احترام ومراقبت

جانماز خود را درجائی امن تمیز وخوب نگهداری میکنند

فرزند نیز همانقدر درنگاه خداوند محترم است

که بنده ی خمویش را موظف باین کند که تا حد امکان فردی خویش

از آنچه باو سپرده است نگهداری خوب وشایسته ای به عمل بیآورد

اما ما شاید گلدان خانه ی خود را هزار بار برای سلامتی

وزنده ماندن وازدست ندادن گل وگلبرگها وبرگهایش

از آفتاب ومهتاب وسرما وگرما محفوط نگاه داشته

بارها جایش را با توجه ومراقبت عوض میکنیم یا

حتی مرغ وخروس خانوادگی مانده در حیاط رابه هزار شکل رسیدگی میکنیم

اما فرزند خودرا که نیمه ای ازوجود ماست تااین حد

به نیاز های او افکار او احساس وعواطف او

پژمرده شدن های روحی او عصبانیتهای بی دلیل او ،

اشکهای بی بهانه

ی اومورد توجه قرار نمیدهیم که حتی ازخود بپرسیم

چه چیز عامل این شده که طفل وفرزند ما گوشه گیر و

افسرده یا پرخاشگر شده ومدام با

ما در میافتد ودنبال بهانه ای میگردد تا یا بگرید یا ازیت کند!!

ـــــــــــــــــــ * باغبون* ــــــــــــــــ


باغبون نچین گلا رو، تو خودت اونها رو کاشتی

شب و روز پاشون نشستی ،غم دیگه ای نداشتی

بوسه دادی هر گلی رو ، با یه قلب پر محبت

توی گلبرگای هر گل ، قصه ی عشق و نوشتی

حالا که گلا در او مد ، چرا چیدی این گلا رو

گل که باورش نمیشه ، چیدن این شاخه ها رو

گلدونای آب نمی خواد ، با گلای باغچه پر شه

آخه گل یادش نمیره ، اونهمه وفا و مهر رو

میشه پژمرده توُ گلدون، اگه شاخه شو بچینی

ا گه هر روز مثه دیروز، تو نیای، اونو ببینی

اون برای تو شکفته، چونکه عاشقش تو بودی

همه امیدش ، تو بودی، که بیای پیشش بشینی

حالا توُ گلدون آبی ، روی میزی , تنها مونده

هی داره، پژمرده میشه ، بسکه اسم ترو خونده

اگه تابحال نمرده، واسه ، چشم براهی هاشه

اما این غم جدائی ، دیگه قلبشو سوزونده

داره گلبرگاش میریزه ، دونه دونه در کنارش

اما اون چیزی ندیده ، جز همون چهره ی یارش

یاد وخاطرات یاری ، که نوازش بوده کارش

اما گل هم توی گلدون ، عمرشو کرده نثارش

باغبون! نبر تواز یاد ، اونهمه مهری که داشتی

کاش توی باغ بزرگت ، گل عشقو رو نمی کاشتی

تو که می خواستی یه روزی بشکنی ساقه ی عشقوُ

زدی قلبشم شکستی ، تا چیدی شاخه ی عشقوُ

ـــــــ فرزانه شیدا/۱۹ خرداد ۱۳۸۳ ــــــــ

مادروپدر یاد شده در داستان نیزاگر صادقانه ودوستانه

وبا مهر وتوجه یک مادر یک پدر با بچه خود روبر میشدند

وحقیقت را بااو همانگونه عنوان میکردند که درحد درک او نیز باشد

خود هم راه درستی را در زندگی وهم حل مشکلات

را باین شکل به فرزند آموخته بودند چراکه فرزندان ما

درحقیقت گلهای باغ زندگی ما وثمره ای ازدانه های محبت وعشق وجود

ما هستند که بمانند باغبانی می بایست باعشق به

هر گلبرگ احساسی وذهنی او توجه داشته باشیم

تا خوب رشد کرده رنگ وروئی گرفته وباغ زندگی ما وخود را

آرایشی درست وزیبا دهند .

والدین یاد شده در حکایت باانجام کاردرست

نه تنها شکل مثبت خودرا در نگاه وتصور بچه افزایش میدادند

بلکه باین شکل آموزشی خوب ومثبت از صداقت را نیز به فرزند

خود داده بودند وبجائی آنکه امروز فرزند از انها خرده بگیرد

ومدام از رفتار وافکار آنان انتقاد کند

رابطه ای صمیمانه بین فرزند ووالدین ایجاد میشدکه ثمره ی آن

در تمام زندگی این طفل اثری خوش آیند میگذاشت

انها اگر خودرا بجای کودک گذاشته بودند بطور حتم رفتاری

جز این را پیش میگرفتند

کمااینکه در دومتن ارد بزرگ نیز میگوید:

*رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست

کافیست کمی به خوی کودکی برگردیم 
. ارد بزرگ
ودرعین حال اینکه ما از کودک بخواهیم در انتخاب ما چه راه زندگی

خود براهی بروند که میل وتمایل وخواسته درونی ماست

بهتر است به این مطلب همیشه توجه داشته باشیم

که ما برای ابد درکنار او نخواهیم بود و

زمانی که او نیاز پیدا میکند که به تنهائی زندگی خویش را پیش ببرد

نیازمند این است که توان تکیه بخود را داشته باشد ودرعین

درکار وحرفه وشغلی نیز ادامه زندگی داده باشد که تمایل درونی

وواقعی اوست نه آرزویما که برای شخص خود داشتیم واکنون

از فرزند خود انتظار داریم

آن شود که ما نشدیم به هزار دلیلی که برای او

می آوریم از جمله اینکه من نادان بودم بچگی کردم حرف پدرمادر

را که گفتند ادامه تحصیل بده گوش نکردم ویا فلان شانس ها را درزندگی

براثر بی تجربگی استفاده نکردم دراین باب من به تفضیل درکتاب واژه های

خود نیز نوشته وسخن گفته ام وارد بزرگ نیز معتقد است:

* هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد

همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید

چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما

در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد

هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد .
 ارد بزرگ
واین مسلم است که زمان در دنیا وجامعه رعایت ادب

را به فرزند خود بیاموزیم نیز

همواره در زندگی خود فردی خوشبخت خواهد بود

چراکه زمانی ما در جامعه فرید مودب وبا شخصیت باشیم

دیگران خواه ناخواه مجبور به احترام گذاشتند به ما میشوند

چرا که دلیلی ندیده وبهانه ای پیدا نمی کنند که بتوانند شما

را بابی احترامی خودکوچک یا خوار کنند

البته استثنا همیشه موجود است وگاه انسانی چنان درکودکی

تربیت شده که هرگونه نیز با او برخورد کنی به تندی وپرخاشگری وبی ادبی

باتوروبرو خواهد شد ومسلم بدانید هرگز انسانی چنین نمیشود

مگر پدر یا مادر او نمونه والگوی اصلی او باشند.

*کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست . ارد بزرگ

حال به این نکته میپردازیم گه چرا کسی برای ابد خوار وخفیف

خواهد شد اگرهمسر وفرزند خویش را رها کند .

این واضح است که زمانی فردی یک زندگی را هرچند سا ل

هم بوده باشد رها کند تا به نقطه آرامش وبه روال عادی زندگی

خود بازگردد وتنها بودن مجدد را بیآموزد سالیانی

شاید همپای همین سالهای تاهل بطول انجامد

وکاملا واضح است که انسان نمیتواند از یکموقعیت ووضعیت

براحتی انتقالی به موقعیت دیگر وجدیدتری داشته باشم آهم با توجه باینکه

جدائی حتی اگر میل باطنی اوبوده باشد باز شکستی در زندگی او

محسوب میگردد.

در نتیجه و بااین وصف فرد دراین سالها نمیتواند براستی انسانی

شادمان وخوشحال باشد واگر نیز در نزد دیگران بازگو نماید

که بطور مثال : خدارا شکر راحت شدم آن زندگی فاجعه ای برایم شده بود

هرچقدر هم در آن زندگی باشد ناشاد وافسرده وعصبی بوده باشد

باز نمیتوان گفت این شکست برایش شکست حساب نمیشده است ..


چراکه ,ما انسانها تلاش میکنیم زندگی را بگونه ای بسازیم که باب دل ما

وزمانی که با فرد متقابل خود هرچه میکنیم به نتیجه نمیرسیم

دردرون نیز احساس شکست میکنیم

لحظه ای فکر کنید باینکه زمانی منو شما بافردی حتی دریک مهمانی


روبرو میشویم اگر درایجاد رابطه با آن شخص موفق نباشیم


در درون خودباین نیز اندیشه خواهیم کرد که اشکال از کدام ما بوده است


که برقراری این رابطه به نتیجه دلخواه من نرسید حال زندگی وازدواج

چیزی بیشتر وبالاتر ازاین را برای ما بارمغان میاورد

که جدائی وشکست در آن

عمری باعث این درد واین اندوه درونی میشود که چرا من یااو

نتوانستیم باهم به تفاهم برسیم

وبمانند دیگر خانواده ها خوشبخت ویا عمری درکنارهم در آسودگی

زندگی کنیم واین وسط مقصر چه کسی بوده است

باور کنید این سوالی ست که ما در رابطه با ساده ترین افراد

زندگی خود در خانه محل کار اجتماع از خود می پرسیم پس درنتیجه هیچ فردی

بطور صدردصد نمیتواند اظهار کند که این جدائی برایش گذشته

از یک تجربه تلخ واز دست دادن سالیانی از زندگی

هرچقدر هم زندگی تازه ونوین وخوبی را شروع کرده باشد شکست زندگی

اومحسوب نمیشود بخصوص اگر دراین میان فرزندی

نیز وجود داشته باشد که هرگز

این رابطه بطور کامل قطع وتمام نمیگردد.

*کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن

نخستین گام های قهرمانی است . ارد بزرگ

وسرانجام آخرین جمله اُرد بزرگ در فرگرد کودکی

بررسی زندگی در کشورهای مختلف , آنقدرهاکه تصور میشود



متفاوت با یکدیگر نیست , فرزند همان کودکی ست که

در هرکجای عالم بدنیا بیاید کودکی بیش نیست وباتمامی عواطف کودکانه...


وبارها گفتیم شخصیت او و ما

اکتسابی ست درنتیجه زمانی که ببینیم فرزند ما در زندگی اشتباهی

را که خود یا حتی ما مرتکب شده ایم به گردن میگیرد ,



باید خاطر جمع واسوده خاطر باشیم

که کودکی را بزرگ کرده ایم که در زندگی راه درست را خواهد رفت



وموفق نیز خواهد بود چراکه شجاعت همه چیز را زین پس در زندگی خواهد داشت


که این در پیشرفت او موثر خواهد بود.

در زندگی هستند انسانها ئی که گاه در سنین بالاتر حتی درکهولت نیز

حاضر به قبول اشتباه خود نیستند , که هیچ!

هرگز قادر به قبول این نیستند که شاید با برگردن گرفتن اشتباه

وخطای خود ودیگری ،چیزی بر شخصیت وبزرگی خود افزوده اند!

انسانی که در زندگی چنین کاری را نکرده است ،

هرگزنیز,احساس خوبی را که دراو تولید خواهد شد,


تجربه نخواهند کرد

درنتیجه فرزندی که تااین حد از خودگذشته وعاقل بار آمده باشد

شک نکنید که او تنها باعث مباهات ما

و همچنین خوشبختی خود ورسیدن به درجات بالای زندگی خواهد شد.

باامید آنکه همگی ما در زندگی امروز وفردای خود

انسانهائی باشیم که نسل بعدی خود را

از بهترین ها ساخته وفرزندان خودراچون

گلهای باغ معرفت وعشق ودوستی ها بار بیآوریم
با این امید

**_*_** __________**_*_**



وبا امید موفقیت همگان

فرگرد کودکی را به پایان می بریم.






>



**بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ** 

ـــ*ــــــــ* فرگرد سیاست* ــــــــ*ــــ 


به قلم : ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ 
با سلام

در روزهای امروزهمواره کلمه ی" سیاست " وسخن درباره ی آن

با هزاران ابهام به همراه بوده است وهرگزجواب جامع وکامل

نمیتوان برای" سیاست " ارائه داد 

چراکه سیاست در هزار شکل میتواند باشد

تعاریف سیاست

بگونه های مختلفی میتواند صورت گیرد

برای مثال: وقتی پای " فلسفه "در میان باشد 

سیاست معنای خود را دارد .


زمانی که پای "منطق " بوسط بیاید , معنا تغییر میکند

وقتی به "علوم سیاسی" نگاه میکنیم

تعاریف دیگری را بخود اختصاص میدهد 

چون از دیدگاه " دین یا عرفان" بنگریم نیز معنای خود را دارد... 

و بواسطه نام " سیاست " میتوان هرچه میخواهی انجام داده 

ودر برابر سوالِ چرا 

تنها با یک کلام آنرا ختم دهی که: 

خوب ! سیاست اینگونه ایجاب میکند!!ویا صلاح دراین بود! 

حال این سیاست چیست وعامل آن چه است ؟ 

و صلاح چه بود؟ واین صلاح چگونه است ؟ 

در کل و درنهایت وبه زبانی ساده:

کاری که انجام شد از کجا آب میخورد ؟... 

پرسش هائی ست که همواره اذهان عمومی دنیا را بخود مشغول کرده است. 

.... 

میگویند سیاستمدارن ،عاقل ترین افراد جامعه هستند!

دراین امر شک ندارم چون کسی که به نام سیاستمدار شناخته میشود

حتی اگردیگران عام وخاص حرف اورا درک نکند نیز،

از "به به وچه چه "گفتن خود نمی کاهند

چراکه اعتراف باینکه زبان اورا نمیفهمند

وگفتن این جمله که:

(من حرف ترا نمیفهمم)!

معمولا برای دیگران ساده نیست ! 

وزمانی هم که کسی این شجاعت را در خود می بیندتا 

بگوید که من درک نمیکنم ...

درزمانی که پاسخ دوم را دریافت کند،

کمتر باین اعتراف خواهد کرد 

که شاید اینراهم نفهمیده است! مبادا که متهم به نادانی گردد.!


واینکه در کل ما چه جوابی از یک " سیاستمدار" دریافت میکنیم 

درهمه جا ی این دنیا بیک گونه است:

(او به آنچه جواب میدهد که" سیاست کاری او " حکم میکند که جواب دهد .)! 

وبگونه ای میگوید که شما کمتر جائی برای مخالفت پیدا خواهی نمود. 

_*______________*_

* اهل سیاست پاسخگو هستند ! 

البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . ارد بزرگ

___*ــــــــــــــــــــــــــــ* ___


کافیست نام سیاستمدار بر کسی باشد یابه گونه ای شهرتی داشته باشد 

تا هرچه اذعان میکند در هر محفلی 

همگان برایش سرتکان داده بگویند : واقعا عمیق بود!

حال چه عمیق بود!!... بماند!

که این خود قصه ای ست که سر دراز دارد! .... 

بزرگمردی در تاریخ گذشتگان بود که درست بخاطر ندارم " ابراهام لینکن " بود

ویا...اما میگفت: 

بسیاری از آنان که به جائی میرسند دیگر زحمت آموختن

بیشتر را بخود نمیدهند , چراکه از آن پس هرچه بگویند 
اعم از دانا ونادان به دیده ی جان گفته های اورا می پذیرد. 

بگذارید اشاره ساده تری بکنیم ومثال ساده تری را عنوان کنم:


بسیار ساده... 

وقتی خواننده ای با صدا وترانه ای به شهرت میرسد


پس از آن هرچه بخواند بدلیل علاقه ای که علاقمندان باو دارند

"کاست یا سی دی" اوفروش خواهد رفت حتی اگر تا دیروز اصیل میخواند

ویکدفعه سبک بندری بخواند وبندری برقصد!


و آنگاه میگویند: ایشان بسیار تنوع طلب هستند و به همه ی سبکها علاقمند !

شاعری چون به شهرت رسید حتی اگر بگوید :

آه ...من ماست را سیاه می بینم!


نمیگویند خانوم ویا آقای مومن* ماست که سفید است!! *

چون براحتی میگوید : دیده ی شاعرانه ی من, درغم

آنرا سیاه میدید, که اینگونه سرودم! 

وکسی هم سخنی نمیتواند بگوید مگر اینکه بالاخره درجائی

آشکار گردد که این شخص آنقدرها که ادعایش میشود 

عمقی ندارد که توان دیدنش، برمنو شما نباشد!


ودرهمین میان سیاستمدار نیز در سیاست خود هرگونه تفسیری را

انجام دهد , بر اساس آنکه اورا " عقل سیاسی " میدانند

برای او, هم خود وهم حتی دیگران نیز ,

دلایل موجه پیدا خواهند نمود!

وشاید گاه خود اونیز درد دل خود هم ،درک نکرده باشدکه

این که گفته ای که این بار یا زمانی گفت ,

چرا وبه چه دلیلی بوده است, که گفت!

اما همینقدر که دیگران به تائید ش برخیزند کافیست تا هزاران

تفسیری بر این گفته "نغز وعمیق" پیدا کرده وهزاران تفسیری نوشته وگفته شود.

....

سخن براین نیست که سیاستمدار یعنی کودن!

خیر سیاستمدار آنقدر سیاست دارد که توانسته سیاستمدار بشود

وآنقدر هشیار هست که بتواند با سخنان خود جمعی را برای

ساعتها درفکر فروبرده تا دیگران

" فقط دریابند چه میخواست بگوید"!

وتاسف دراین است که بسیار نیستند , کسانی که شهامت اقرا ر این را داشته باشند

که بگویند: من نفهمیدم! یا دلیلش چیست؟

... ویا " این وآن سخن "از اساس ممکن است غلط باشد.!

....

ما در درجامعه خود اگر بنگریم , نگه داشتن حرمت بزرگتر

یکی از قوانین وفرهنگها وسنن ماست .

بر اساس همین کافیست بدانیم که وقتی بزرگی سخن میگوید

زبان بدهن گرفته درست وغلط ، پذیرای آن باشیم ،مبادا حرمتی شکسته گردد:

....

*دراین باب درکتاب واژه های خود نیز بسیار نوشته ام

و اما :*هدف بی حرمتی به مقام بزرگتر نیست*

وتوضیحات بیشتر را نیز در کتاب واژه هایم داده ام.

....

وحال اینکه "سیاست تنها به دولت وکشور" نیست که

در زندگی هم" نوع ِ سیاستی" که انسان بکار میبرد ,

میتواند خود وخانواده وجامعه ای

رابه عرش سعادت برده یا به قعرنابودی ببرد.


اما چه در سیاست یک خانه چه درسیاست یک کشور

باید دید که این سیاست بر چه اساسی استوار است

و مبنای این سیاست بر چه پایه ای استوار گشته است,

وآ یا آ نکه در این راستا,مسئول و حکم ِ گرداننده ی

- خانه - خانواده -محل کار و..را دارد

براستی در مقامی هست که توانائی انجام اینکار را داشته باشد یا خیر.

ودراین سیاست تا چه حد افکار دیگر اعضای این جمع بکار گرفته میشود.

....

زمانی که سیاست درخانه وزندگی تنها بر اساس این باشد

که شخص آنچه را صلاح میداند انجام دهد ودراین میان

همفکری ویا نظر دیگران شرطی موثر باشد میتوان گفت که :


سیاست بگونه ای عادلانه در حال اجراست:

*_____________________*

* مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ،چیزی جز پیگیری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست .

*ـــــــــــــــ*______*ـــــــــــــ*


او اینگونه نبود!

_*_______________*___ 


او اینگونه نبود...نه ...!

قصه گوی هزارباره ی

تسلیم های بی نصیب ...

تسلیم، ختم رفتن !

و در بیراهه ها ..در پی هیچ گشتنی ...

در آینه , خود نگریستن

درخود باختن ِخویش

در لحظه های سرگردان

در گویائیه :باشد !همین است که هست !

نه... او این نبود ...

که میدانست اینگونه نباید بود! 

او میدانست ...در بیراهه های رفتن نیز

باز میشد , به راهی رسید!

اگر به چنگال مسخ کننده نا امیدی ...تن نمی بخشید


و او اینگونه نبود...نه... او اینگونه نبود!

تسلیم ... در چشمانِ همیشه در جستجوی او

مفهوم گنگ گم شدن بود... در جنگل مخوف تاریکی.

اما او اینگونه نبود!

خصم غمباره زندگی ... گاه به بیراهه اش میکشید

او اما تسلیم نمیشناخت

تا باور کند :همین را که هست!


او نمیخواست: همین ... همین باشد!


نه از آنرو که از لج زندگی

در پی جوابی باشد! نه!

او در غرور همیشگیه: (من باید ها)..

تسلیم را به خنده وامیداشت .


وباید های درون او...فرصتش نمی بخشید...

تا آرا م گیرد در پناه سایه های راحتی...


او اینگونه نبود

حتی در فصل ،گاه بگاه نشستن ها

نیز...قلم را برقص اندیشه هائی وامیداشت!

که نمیخواستند آرام بگیرند ...

در میانه روحی ...که تسلیم را برابر مرگ

برادر خود باختگی میدانست!

ومیرفت حتی در نشسته بودن ها...

وجستجو داشت حتی در بیقراری پاهائی که... گاه می بایست آرام میگرفت

یا در نگاهی که میبایست

چندی نیز به خواب تن میداد!

واو اینگونه نبود!


آرامش وخواب ... نه آنکه حق او نباشد

در وقت او نمی گنجید! 

آخر حتی در شب نیز بسیار بود..

آنچه می بایست جستجو میکرد! 

و او... نه یک ستاره ی ثابت در آسمان

نه ماه ..و نهخورشید نه حتی...

خورشیدِ او بود 
که یا برجای بماند یا دور خویش و دیگری بگردد!

او خیلی کوچکتر از اینها...

او تنها... یک پرنده مهاجر بود

حتی فصل کوچ نمیشناخت ! 

برای او رفتن معنائی.. جز رفتن نداشت

وماندن کلامی جزایستادن وثابت شدن نمیگفت!

او بیهوده گی نشستن بر نیمکت پارک راهم ...

آنگونه رنگ میبخشید

که پیرامونش پر میشد ...

از سخنوران ناآشناوخود آشنایش میشد ...

هر آنکه را در نگاه گریزان(چه کنم ها )میدید!

او نمیتوانست بی تفاوت باشد

و سرد یا مغرور وخود بین!!!


آخر او اینگونه نبوداینگونه نبود!!

پنجشنبه 22/9/1386 فرزانه شیدا - ف .شیدا*

*_______*_______________*________* 

... و سیاستمد اری که براستی خواهان جلب مردم ,

بگونه ای مثبت باشد 
مسلما افکار عمومی واندیشه های جمعی را 
ملاک اعمال خود قرار میدهد وبااینکه گاه سیاستی ایجاب میکند

که نمیتوان تمامی خواسته ها را جوابگو شد.

اما آنگاه اساس کار بر رای بیشترین 
اعضا , صادر میگردد ,

که چه در جامعه کوچک خانواده چه اجتماع 
زمانی که شکل انجام وظیفه باین طریق باشد آن خانه وآن کشور 
از یک سیاست "سوسیال دموکرات" است 

بمعنای برابری یکسان مردم (عام وخاص) 
چه در جامعه چه با سیاستمدار

و همچنین بکار گیری اندیشه مردمی ، که ما آن را

" دموکراسی " مینامیم. 
_*______________*_

*آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ، از نگرانی های همگانی بهره 
می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند .


*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

● نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟


خزان بر باغ قلبم سایه افکنده

به صد خواری

نمیدانم چه پیش آید؟

نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره

رویای بهاری!

گو چه پیش آید؟!

نگارم رفت ودل افتاده آخر،

درغم وزاری

بگوآخرچه پیش آید؟

بهارم سر شد اندر، ناله برگ دلم،

دربیقراری

تا چه پیش آید؟!

بدنبال رهی آواره ام .. درکوچه ی

شب زنده داری

هر چه پیش آید!!

شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم

به تاری

تا چه پیش آید؟!

شدم خاکسترعشقی،

نشسته در دَم وُ دود و غباری

گو چه پیش آید؟!



در این غمها شد ,این دل هم زخود ...

حتی فراری

تا چه پیش آید؟!! ....

ولی بس باشد این دیگر، ببینم سینه را،

در سوگواری

هر چه پیش آید!!

رهانم سینه را ... زین پس دگر

زین بیقراری 
تا چه پیش آید! 

رهم این د یده را از سوزش ِ

چشم انتظاری

هر چه پیش آید!! ....

دهم زین پس به امیدی، به قلبم

باز دلداری

چه پیش آید!!؟ 

به اشکم میدهم ... امید دل را،

آبیاری

هر چه پیش آید!!


گلی می رویم.... اندر گلشن ِ

امیدواری‌

تا چه پیش آید!! 

هرآن آید مرا

در حسرت ِهر لحظه اینسان،

جانسپاری

وه چه خوش آید !

نگه دارم دلم را از برایش

* یادگاری *

تا چه پیش آید!!!


۱۶-اسفند ۱۳۶۶* ویرایش ۱۳۸۷ *فرزانه شیدا - ف .شیدا 
*


* کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . * ارد بزرگ 

* تمــدن ...تقدیر....عشق...زندگی...!!! *


از این واژه ی بی معنای بودن,

سخت دلگیرم!!

و آن اندیشه های تلخ مغزم را

به سان یک کبوتر بر فراز عالم هستی

چه غمگین میدهم پــــرواز

و می بینم که انسان این همان

پـس مانـده ی تـاریخ ,

به اسم پـو چ و خــالـی تـمدن , سخـــت مـی بـالـد !!

و چون آن عنـکـبوت پـیر

به تار چـسب آگـین تمدن ..وه چـه می چسـبـد و مـغـرور اســت!!!

ولـی غـافل ز اینکه ...

بـاز هـم در دام افـسونی گرفتـار اسـت... و پـای رفـتنش درگیـر

زنـجـیر اســت !!

و درچنگال خون آلـود... قـرنی ظـالم و وحشـی

چـه زخـمی و بـه خـون خـفتـه

پـریـشان مـی شـود روحـــش ! و آن تـک واژه ی شیـریـن ..

ولـی خـالی تـر از خالـی

چـو آن زالـو ی خـون آلـود

بـه نـام بـا ابهـت تــمدن

خـون انـسان را

چـه بیرون مـی کـشد از جــان!

و زنجـیر نگـون بـختـی

بپـای خسـته ی انســان

همـی بنـدد !!!

و قلـب خـستــه ی انــسان ... کـه دارد در هـر آن گــوشــه

هــزاران آرزو پــنـهان !

بناگـه درهـمان چـنگال خون آلوده ی تقدیـر

و یــا قـسمت !!

و یـاغـرق ِ هـمان واژه ی شـیرین تـمـدن نیـز!

چــه آســان زنــدگـی بـازد!!

و انــسان بـا دلی افســرده و غـمگــین

و غـافـل از هـمه...

بـازی رنـگارنـگ این دنــیا ,

درون سـینـه آن ویــران ســـرای دل

چـه آسـان مـقـدم هـر آرزوئـــی را

عـزیـز و مــحتـرم دارد!!!


ولـی در یکـدم خــالـی ... دم غــفـلـت

همه امـید و عــشق و هــستی انـسـان

چـو یـک دیــوار پـوســیده

فـروریـزد مـیان دیـدگان خـسته و حـیران

ودیــگر بـار ویــرانـی ســـت !...

بـدانـگونـه

کـه گـوئی هــیچ امــیدی.. 
درون سینـه ی افـسرده ی مـا... 
جا نـشد هـرگـز ! 
و لــبهـای خـمـوش مــا 
از آن پــس شــعرِ تـلـخ نامرادی را... 
درون خــود فـروریـزد!


وآن انــبار عــشق و آرزو ، آن دل

بیـکباره شــود انـبار نـاکـامـی‌!!

چــه آســان میــشود خــامـوش

لـهیـب شــعلـه هـای آتـش عشــقی

و سـر خـورده غـروری در غــم و تـشویـش !!


چــه آسـان مــیشـود نــابـود 
بـه لبها خـنده ی پـر شــور هــر شــادی 
بـه داغ قــطره هــای اشــک نـاکـامــی! 
ز سـوز انـدرون ِ یـک نـگاه ِ خـسته از بودن،

چــه آسـان مـی خـراشـد , سـینه را،خـاموش !!

....

و آن انــسان ِ دل مــرده ... 
بـه اوج یـک تـمدن لیـک پـوشـالـی 
ز عشــقـی مــرده در دنـیای رنـگارنـگ 
کـــه آنــرا ،، زنــدگــی ،، نــامــند

چــه آســان جـان دهـد در اوج نـاکامـی 
بـنام هــستـی و عــشق و تـــمدن نیز!! 
... 
وآه... افــسوس...

چــه آســان مــیشود خــامــوش 
دلــی در ( قــرن تـنهائــی)! 
و صد افــسوس که سـر سـخـتانـه انـسان

فخـر هـا دارد ...بـدنیائـی که در آن 
بـا نـقاب ِخیـر خـواهی های پـر تزویر 

(صلــیب ســرخ)!!...

و یـا بـا نـام آزادیِ ِ انسانـی 
حـقوقِ هـر بـشر 
(این آدم از یـاد رفـته در کف دوران)!!!

تـمدن را چـو زنـجیـری 
بـپای هـر کـه راهی شـد بـراه حــق... 
دوبـاره ســخت مـی بندد!


و نـادان قلــب ما... اینگـونـه پنـدارد,

کــه ایــن زنــجـیر 
بـنام زنــدگـانـی ، سـمبـل پـیونـد ویــاری هاست!!...

میـان او ودیگـر راهیان جـستجو گر

در پــی یـک صــلـح جــاویــدان..

بیـاری تــمام مـردم دنیــا 
کــه در آرامــش و صلــحی 
هــمیشــه جـاودان بـاشیم!!!..

.....

نمیـدانـم چـرا هـمواره جنــگ است 
و ز آرامــش,

نمـی یـابـم نشانـی در جـهان صــلح ؟!!

ولیکن در درون در یک سـکـوت تلـخ 
لیـک وحــشتنـا ک! 
گـهی در سینــه گــه در ذهــن 
کــلامــی میشــود تـکـرار :


هـمه ایـنها فقـط تــزویـر زیبا ئیـست

کـه هــرگـز جـاودانـی نیــسـت!!!

کـــه هــرگــز جــاودانـی نیــسـت !!!

از این واژه ی بــی مــعنـای بـودن

؛؛؛ســخت ؛؛؛ دلــگیــرم !!!

۱۳۶۳-۱-۲۲دوشنبه ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ


به پایان بخش فرگرد سیاست میرسیم 
با امید آنکه هریک در زندگی خود سیاست بهتر زیستن را نیز بیآموزیم 
تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :بدرود 
پایان: ** فرگرد سیاست **







>



به نام نکو گر بمیرم رواست



مرا نام باید که تن مرگ راست!




بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

*ـــــــــــ* فرگردمردان و زنان کهن* ـــــــــــ *

با سلا م


دراین بخش به بررسی افکار اُرد بزرگ


در باره " فرگرد مردان وزنان کهن" خواهیم پرداخت


در درجه ی اول می بایست براین توجه داشته باشیم که


چرا کلمه ی کهن براین فرگرد نهاده شده است


این واژه به معنای کهنه بودن یا پیر بودن نیامده است


که معنائی ژرف تر دارد و پایه ی آن براساس


انسانها ومردان وزنانی ست که تجربه های کافی از


زندگی را دارا بوده وبا دیدگاه عمیق ونگاه بصیرت خود


میتوانند زندگی وآینده را نیزپیش بینی نمایند ..


ودرعین حال نیز میتواند اشاره اى باشد بر آنان که پیش از ما بسیار



ضرب المثل ها وتجارب زندگى را براى نسل بعدى وهمچنین ما به ارمغان نهادند



و


لازم به تذکر است که ما از:



* جادوگرا ن یا افرادی که ازدنیای ماورای طبیعه*



آمده باشند صحبت نمیکنیم بلکه از انسانهای واقعی حرف میزنیم!




انسانهائی که عمق درک ونگاه آنان براثر تجارب بیشمار زندگی




انقدر است که که میتوانند پیش ازعمل ، نتیجه عمل را




پیشاپیش به شما بگویند.






شاید بپرسید چگونه ؟


آیا این ضرب المثل را شنیده اید که میگوید :



" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "



بگذارید این جمله را ازنگاه چنین زنان ومردانی برای شما ،

(البته آنگونه که خود این مطلب را درک میکنم

و به آن اعتقاد دارم ، تفسیر کنم)


.
همیشه میگویند انسانهای محتاط هرگز کاری را نمیکنند
که خالی از احتیاط باشد.




حال... درتصور خود این رانظر بگیرید که دریک حیاط
دومادر ودوکودک باشند
وخانمها مشغول صحبت وکودکان درحال بازی ..
در داخل این حیاط ودر وسط آن یک حوض با چند ماهی
وجود دارد، در گوشه ای دیگر پله های زیرزمین


ودر بخش دیگر باغچه ای کوچک (شاعرانه اش کنیم)



" پراز گلهای رنگارنگ محمدی"که من بسیار دوست دارم!



و حال ..." شکل نگاه " این دومادر باین حیاط میتواند بدو گونه باشد


- برای مادراولی همینقدر که کودک سرش به کودک دیگر

گرم است واو زمان فراغتی برای صحبت یافته است

کافیست تا تمامیفکر وذکر خود را به حرفهای خانم مقابل

گذاشته ودیگرکاملا خاطر جمع باشد

که درحیاط دربسته ای

که آنان هستند هیچ چیز نمیتواند آرامش محیط را برهم زند

وخطر ی هم نیز متوجه بچه نیست.




- درنگاه خانوم دوم اما، تنها چهره ی زن نشسته درمقابل او نیست!
اودرعین حال که به سخنان این خانم گوش فرا داده و جواب نیز
میدهد تمامی مدت نگاهی هم بر فرزند خود دارد



چرا که: احتیاط شرط عقل است



ولااقل او میتواند بااین " مراقبتِ چشمی" اگر درجائی
خطری را متوجه فرزند خود دید باو نهیب زده
واو را متوجه کند .




مثلا بگوید: زیاد داخل حوض خم نشو، ماهی ها همانجا هستند
وجای دیگری نمیروند اما تو ممکن است بداخل حوض بیافتی!
یا زیاد درحال دویدن به پله های زیر زمین نزدیک نشو
یا مواظب باغچه باش گلهای رز خار دارد
وممکن است بروی آن بیافتی!




البته این موضوع حمل براین مسئله نشود که مادر زیادی از حد
آزادی بچه را درحیاط محدود میکند ومانع از تفریح
فرزند خود میشود ...درجواب باید گفت گاه جلوی بعضی
اتفاقات را نمیشود گرفت ودرتمام زندگی نیز قادر نیستیم همیشه
بدنبال عزیزان خود باشیم وارا از سقوط یا هر واقعه دیگری
آنان را بدور نگه داریم




اما این در" ید قدرت ماست " که باو


- "احتیاط " را بیآموزیم
- توجه کردن به اطراف ومحیط بازی را بیآموزیم :



واین خود در زندگی او نقش مهمی را بازی خواهد کرد
چراکه فرزند نیز، خواهد آموخت که درمحیطی که هست
همه آنچه در انجا وجود دارد ، را دیده
ومراقب رفتار واعمال خود باشد واز زیان ها وآسیبهای احتمالی
درامان باشد .



همین مطلب در کل زندگی ما انسانها درهمه ی سنین نیز" نقش عمده ای "


را بازی میکند





اما * انسانهای کهن* با تجربیات وهمچنین دقت در برابر
عوامل خارجی ، همواره نوعی توجه ، نگاهی تیز بین
، اندیشه ای آماد وبه شکلی موشکافانه، احتمالات را درحد بالائی
قادر بدیدن هستندهمانگونه که شاعر میگوید:



توُمو میبینی ومن پیچش مو


تو ابرو من اشارتهای ابرو!



در نتیجه اینگونه افراد ، قادر هستند که هم خود وهم دیگران را
ازپیامده ها وپیشآمدها وحتی خطرات احتمالی آگاه کرده
و به دیگران هشیار های بموقع وپیش بینی شده ای را بدهند.





ودرعین حال اینگونه افراد هرگز در زندگی
به اینکه درجائی ایستاده و فقط ناظر آنچه میشود یا خواهد شد
باشند ، نخواهند بود چراکه همیشه بقولی به روز هستند
وهمواره دریک" هشیاری دائمی " زندگی میکنند





* نگاه مردان کهن ایستا نیست
آنها دورانهای آینده را نیز به خوبی می بینند
 .







●*●* ●* ●*●*





**ــــــــــــــــــــ * بیــدار* ـــــــــــــ**




بدل آرامشی در خواب می جستم
که آنهم در پریشانی، مرا بیدار می سازد
...و می بینم که خواب دیگران ،
مانند " ظلمت " سخت سنگین است !
...و در آرامشی خفتن ،خیالم را تمسخر میکند،
با نیشخند تلخ تاریکی !



شب آرام است و من ،با واژه هایم مانده ام تنها
خیالم میرود همراه اندیشه ، بدنبال شب رویائی شاعر
کمی تاریک میگردد



به ابری نور مهتابم ، وابر آرام
بیک بوسه، جدا میگردداز،آغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمک ، و بیدارم !



سکوتی سخت و سنگین است !



کسی شاید بغیر از دیدگانم ، باز بیدار است...
کسی شاید به شب با روح بیداری
درون خلسه ای نجوا به شب دارد



کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند،در شوق بیداری



که فردا را ببیند در نگاه او
میان وعده گاهی ،روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است


دلی عاشق بیک رویا ، باوجی همچو پرواز است...


واوج عاشقی زیبا !
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن، چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیــدارِ روح ِغرقه در افکار
که میجوید جواب از " هستی و بودن "


....



....و چشم شاعری، می بیند این شب زنده داری را...
که بیداری دلیلش هر چه هم باشد
میان زندگی ... با عشق و شور وُغم
" به عرفان میرسد احساس یک بیدار "!
و شب آرام به راز این سکوت خود



به دل گوید :




به آرامش دلت را آشنا گردان ، به آرامش
: تو معنایِ ِ" سکوت زندگی" دریاب
: و دل را هم" رها کن از اسارتها "!
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را


"خـدای عـشق "بـیدار است... و مـی بیـــند دل ما را !



1385/2/16 شنبه - فرزانه شیدا


*_______________________*



برای روشن کردن اینکه چگونه چنین انسانهائی قادر بدیدن آینده هستند
مثالهای بسیاری میتوان زد که من بسادگی با ( حیاط ، مادر وفرزند)
آنرا توضیح دادم




وحال در جنبه دیگرآنرا


در باب زندگی در طبیعت ، دنیا واجتماع 
مثال خواهم زد:
چرا گفتم که مردان وزنان کهن همه به این دید به زندگی نگاه میکنند


که :



" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "




انسانهای عاقل ودانا همگی میدانند که بسیاری از آنچه در زندگی
برما میگذرد
نتیجه اعمالیست که دیروز خود ما،
 "استارت شروع" آنرا زده ایم!




برای مثال :



من شروع بکاری جدید میکنم
فرض بگیریم: نوشتن همین بعُد سوم آرمان نامه
خوب من میتوانم بدون اینکه به هیچ یک از مطالب ارد بزرگ
در فرگردها نگاه کرده باشم، ودر مورد آن فکر کرده باشم ،
هرچه دلم می خواهد بنویسم وآسمان وزمین راهم بهم ببافم
وشما نیز نتیجه بگیرید که :خوب




دیدگاه فرزانه شیدا درست یا غلط به " فرگردها " اینگونه است!




که البته هرچه هم باشد شما بعداز یکی دوفرگرد
این را درخواهید یافت که نویسنده آیا فقط خوشش میآید بنویسد



یا براستی در باب هر فرگرد بدنبال مطالبی رفته است که
لااقل در اثبات حرف خود بعنوان دلیل ومدرک
آنرا ارائه داده وبدین شکل ثابت نماید که نوشته هایش
نه فقط افکار وتفسیر شخصی اوست



بلکه در پی بهتر نوشتن ودرست نوشتن وگفتن سخنی که
براساس علم ومدرکی باشد بسیار به جستجو پرداخته و
اینترنت را هم زیر ورو میکند تا قادر باشد
آنچه را که میگوید با اطمینان خاطر بگوید ودرصورتی ک


ه کسی سوالی را پرسید بتواند شاهد ومدرک خود را نیز ارائه دهد.




حال چه بادادن ادرس یک سایت
چه بااشاره به کتاب فلان نویسنده ومحقق و...





یا برای مثال ارائه همان ترجمه که به یاری گرفته شد



تا سخن را علمی تر وبراساس گفتار یک فرد آگاه ار ائه شده باشد.




حال این عمل من میتواند به نسبت اینکه چگونه این کار را انجام


میدهم پیامدهای خودرا داشته باشد


برای مثال:



اگر از دار و دیوار بگویم سرانجام کسی پیدا خواهد شد



که بگوید: این مطالب به فرگردهای اُرد بزرگ چه ربطی داشت؟!




ومن نیز باید توانائی آنرا داشته باشم که جواب قانع کننده ای بدهم.



همین مطلب درباب زندگی نیز نتیجه ی خود را نشان خواهد داد



ومنو شما هرقدمی کهرگامی را که در زندگی برداریم



می بایست جوابگوی آن در آینده نیز باشیم




من وشما نمیتوانیم هیچ عملی را بدون اینکه پیگرد یا نتیجه ای



در زندگی ما داشته باشد انجام دهیم






دقیقا "هیچ عملی"!





زیرا در فردا و دیگرفرداها اثر آنرا خواهیم دید




من وشما اگر بجای نوشتن وخواندن همین متن،



جلوی تلوزیون نشسته بودیم یا دراینترنت چرخی میزدیم هم ،



باز کاری انجام داده بودیم،و حتی اگر از سر تفنن بوده باشد هم باز


" کاری انجام شده " !




خواه منو شماچیزی زآن آموخته باشیم،


خواه اینکه فقط برحسب سرگرمی اینکار را انجام داده باشیم اما


زمانی را که دراین میان صرف کرده ایم



بخشی از " لحظات زندگی" بود!




لحظات زندگی ما که یا به تفریح سر کردیم یا بگوشه ای نشستن



یا دیدن تلوزیون خواه دیدن یک سریال طنز بوده باشد یا اخبار



به هر شکل ....




منو شمااین لحظات را زندگی کرده ایم



و زمانی که به رختخواب میرویم، همینکه این روز را



چگونه سر کردیم ؟ چه انجام دادیم وبه کجا رسیدیم ؟،


یکی ازمهمترین بخش زندگی ما خواهد بود وروزی خواهد رسید



که برای مثال:



من یا شما بگوئیم اگر کمی بیشتر در زندگی به آنچه انجام دادم



توجه کرده بودم اگر بجای گذران وقت آنرا به



کاری صرف میکردم...



شایدامروز بسیار بهتر ازاین زندگی میکردم!



وچنانچه از امروز خود راضی باشید، براحتی سر بربالش نهاده



باخود میگوئید:اگر هیچ نکردم ،لااقل آنچه را که دوست داشتم



انجام بدهم وتمام کنم، تا بآخر انجام دادم وباتمام رساندم .


آنتونی رابینز



: من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ،



شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست




انسانهای کهن دقیقا همینگونه فکر میکنند







آنان میدانند درکجا چه موقع وچگونه کاری را انجام دهند



واز آنچه در نهایت اعمال خود بآن میرسند نیز اگاهی دارند



چراکه هرگز تن بکاری نمیدهند که دردی (مادی ومعنوی)



را فراهم سازد که درفردا، نیاز به مداوای درد آن داشته باشند!





بلکه چنانچه گامی را بردارند پیشاپیش



تمامی مراحل اولیه ونیازهای آن ودانش آنرا نیز



دنبال کرده ، آموخته وسپس گام خود برمیدارند



وبا درنظر داشتن مراحل اولیه ی





" پیشگیری قبل از معالجه ومداوا"





را نیز مد نظر داشت هوگامهای خود را بدرستی وبااحتیاط



وبا درنظر داشتن پیشآمد هایاحتمالی برداشته اند



واگرچه خدا نیستند که تمامیوقایع را بتوانند پیش بینی کرد


ه

یا آز ان اگاه باشند ،اما همانقدر که میدانند نتیجه اعمال انجام داده شده



توسط خودودیگران چه اثر میتواند داشته باشد


کافیست تا:




* گامهای خود را پیش از برداشتن، اول محکم کرده، *سپس قدم بردارند!*



وبقول عامه ی مردم :




جائی نخوابند که آب زیرشان برود




بلکه مطمئن باشند که آنجائی که هستند وکاری که در



آن رابطه انجام میدهند ،نتیجه درستی را بدنبال خود خواهد داشت



و این" برخواسته ازتجارب زندگیست "!



ازاینروست که میگویند همیشه به تجارب دیگران نیز



توجه داشته باش ودرچیزی که درست بر ان آگاهی نداری



از دیگران سوال کن یا بدنبال دانش آن برو تا در راه مجبور به ایستادن



ویا حتی برگشتن و درنهایت شکستی نباشد.





من پیش تر نیز از " آنتونی رابینر"سخن به میان آورده ام



نویسنده ی ۵جلد کتاب موفق" بسوی کامیابی"



که بارها وبارها درایران به چاپ رسید.





آنتونی رابینز : من و شما نیز می توانیم زندگانی خود ر



ابه صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم



، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی راکه



در زندگیمان می افتد به دستگیریم.



**************



دراینجا لازم میبینم توضیحی کوتاه درباره ی او بدهم :



او جوانی بیکار، شکست خورده، فقیر ومآیوس بود



که در یک اتاق اجاره ای کثیف زندگی میکرد امروز همان او



فردی با طرفداران زیاد ، موفق وشناخته شده است



از سخنان او نمونه ای میاورم که به فرگرد ما نیز



ربط عمده ای دارد:




او درکتاب خود میگفت:



زمانی که در فقر وفلاکت زندگی میکردم وبالاجبار ظرفهای خانه ام


را در وان کثیف وبدبوی تنها اتاقم می شستم،



همیشه باخود میگفتم باید راهی برای بهتر شدن زندگی خویش، بیابم



ودراین زمانها



بهترین راهی که دراین زمان بفکرم رسید این بود که نگاه کنم



وببینم افراد موفق جامعه چگونه افرادی هستند


بخصوص آنان که بی هیچ سرمایه ای خود را به جائی رسانده اند




*اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است


که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم. 
ارد بزرگ


.....


و.... " آنتونی رابینر" ادامه میدهد که ...آنگاه من باید دقیقا



پا برجای پای آنان بگذارم


که شاید بتوانم موفق شوم وهمین فکر امروز مرا دراین مکان



که ایستاده ام قرار داده است......



* مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند . 
ارد بزرگ
.....

بله به همین سادگی



: " آنتونی رابینر" مردی که دنیا اورا میشناسد

ومردم برای دیداراو حاضرند، ازهرکجای عالم که شده



راهی شوند تا فقط ،حتی شده لحظاتی کوتاه اورا ببینند.



چراکه او قادر به قبول ا ین نبود که بپذیرد:



هرآنچه قسمت وتقدیر براو



صلاح میدانست تا مردی ، فقیر و ناامید وبی سرنوشت



باشد، براوروانیست ومی بایست خود برای خود کاری انجام دهد:









هـر چه بـودم ...هـرچـه دیدم
هــرچه را ، د ر ره کــشـیدم
از هــر آن جــائی گـذشتـــم
بـا هــر آن فــردی نشــستـم



گــررهـی، بر مــن نبــوده
یـا کـه شـد ، راهی گشوده
گـرکـه رفـتم، راهِ غــ م را
گـه به جمعی ، گـاه تنـها!!!


از" خـود‌ه ِ مـن" بـوده برمن
از" من ِ من" بـوده برمن!!!
....
زنـــدگی جــرمـی نــدارد
تـا به د ل رنـجی گـذارد!!!
دل به هــرراهـی کـه رفـته
شـوق ِآن،از"مـن " گـرفته!!!
....
هـرچـه بـوده ،بـوده ازمـن
هــرچـه بـوده ، بـوده ازمـن


گــر به غـــمها رهــسپارم
شــکوه ای از کـس، نـدارم
آخرایـن " انـدیشه ی مــن"
بوده چون " آیئـنه ی مـن"!!!




(قـسمـتم )، یعنـی خـود ِمــن!!!
(قـسمـتم )، یعنـی خـودِ مـن!!!




ــــــــــ ف. شــیدا / ۱۶ شهریور ۱۳۸۶ـــــــــــ



.... وبرمیگردیم به جمله ای که گفتم:
آنتونی رابینز:
پیش از برداشتن گامهایش در زندگی ، جای پای خود را محکم کرده بود،
اودقیقا براهی رفت که ا ز الگوی خود
که فرد موفقی بود ،برداشت کرده بود
وبه همین سبب پیشتراز انجام ، نتیجه را نیز میدانست!
این شخص یعنی" آنتونی رابینر" درواقع راهی را رفت
که دیگری شکستهایش را خورده بود
ورنجش را بجای او به تنهائی کشیده بود
درنتیجه برای آنتونی دیگر نیازی نبود که این شکستهارا مجددا
تجربه کند بلکه گامهای خود را بگونه ای برداشت که همان شخص
اولیه رفته بود،" اما باحذر کردن از گامهائی که
گاه باعث شکست مرد موفق ِاو" شده بود.


درواقع او


"از تجربه های ،یکبار تجربه شده ، به بهترین شکل استفاه کرده است "!


وخود را به مقامی رسانیده ،


که امروزه جز افراد شهیرو سرشناس جامعه آمریکا باشد.


....



اینگونه است که میگویند: تجارب دیگران را مورد توجه


قرار دهیم وآنچه آموختنی ست زآ نان بیآموزیم.


وهمینگونه است که جوانی چون " آنتونی رابینر"


خود میشود یکی از:



مردان کهن که ارد بزرگ ازاو سخن میگوید:



چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش


اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند .

ارد بزرگ



********


دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود. ارد بزرگ


**_*_____________*__**



*دل به تنگ آمده است :



مانده ام سرگردان ...ونمیدانم من
به چه اندیشه دلم خوش دارم
دیگر از هرچه دروغ است به جان آمده ام
دیگر از دیدن این چهره مردم به نقاب
اینهمه ضدیت حرف و عمل
اینهمه پشت هم از شاخ دروغ
برسرشاخه تزویر پریدن ...تا کی؟
من به جان آمده ام
دلم از هرچه دروغ است به تنگ آمده ..
فریادش نیست !!
بغض در راهروی سینه
چه آشوب زده حیران است
دیده ام اما خشک
ونگاهم خیره ، بر همه رفتن این روز وشب است
آه ای مردم دنیا چه شده ؟؟!!
از چه اینگونه به تزویر وریا پیوستید
از چه اینگونه دروغ
برلب وبر همه لبها جاریست
وخدایا تو بگو
چه شده با دل این مردم تو؟
دوستت دارم ها
جز هوس نیست بروی لب این مردم دهر
ومحبت ها نیز
همه الوده به تزویر وریاست
ودلم میسوزد
بر دل گنجشکی
مرغ عشقی به قفس
یا کبوتر هائی
که ز دست منو تو
دانه بر میچیند
و خیالش خوش بود
که کسی دانه او خواهد داد
وای برما که برخود هم نیز
دانهء درد وغمیم
چهره در پشت نقاب
خالی از هر احساس
بر دلی میتازیم
که محبتها را بی هرآن سود ونیاز
رایگان می بخشد
خسته ام از همه این بازیها
وز آن مردم بی تدبیری
که درون خود ودر فطرت خویش
همه را مردم نادان خواندند
و بصد بازی وصد ها تزویر
بر دل ساده او چنگ زدند
وگهی زندگیش را آسان
تا به سر منزل غوغا بردند
تا بدرگاه شکست!!!
وبه خلوتگه خویش
بردلش خندیدند
مانده ام شیطان کیست
اگر اینگونه کسی شیطان نیست
...آه .
آه بس خسته بسی دلگیرم
ودگر قدرت این نیست مرا
که بیک قطره اشک
دل زاندوه رهانم به دمی
قلب من پُر شده از بغض وسرشک
دیده اما خشک است
ولبم
بسکه گزیدم هر دم
همچو دل میسوزد!!!
دلم از هرچه زمین است دگر نومید است
آسمان باز بآغوشم گیر
ودگر باره تو بگذار که سر بردل ابر
لحظه ای زار زنم
دل به جان آمده است 

دل به تنگ آمده است!


9 بهمن 1385 دوشنبه : فرزانه شیدا



پایان: ** فرگردمردان و زنان کهن **








فر گردهای گیتی ، سرپرست و پیشوا از کتاب بعد سوم آرمان نامه

>



* فرگرد گیتی *

تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ


بسامدها : امواج

_____________________


با سلام در این بخش به *فرگرد گیتی * خواهیم پرداخت


در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند:

انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود

در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد

تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی

بهره مندگردد. ارد بزرگ

___________________


ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با
یکنواختی های آن کنار آمده وهمچنان راضی باقی بمانیم

واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه
برروزگارمان می آید اکتفا کنیم, در روح بشر اندوه دردناکی را

بوجود خواهد آورد
که بی شک در نابود کردن تدریجی او نقشی به سزا را بازی میکند


اکثر انسا نهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند از این قبیل افراد هستند
اما باید پرسید *چگونه میشود" این" نبود* !


بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها به سود آدمی نیست
بلکه اورا از پیشرفتهای مادی ومعنوی نیز بدور میدارد

بااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود
وهمچنان به ادامه آن بپردازد ؟!


معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی زندگی خود نیستند

نیاز به کمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران دارند .


روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند:


هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درمانده
احساس کنیم


ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله , همچنان آگاهی
داشته باشیم ,اما برای بهبود آن گامی از گام برنداشته

بامید این باشیم که روزی درست میشود


و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر ان داشته باشیم از دیگران نیز,

این احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن
غمگنانه ی زندگی ادامه دهیم


در این مرحله شخص می بایست به کمکی بالاتر از یک آشنا ویک دوست
تکیه کرد ه و بایست در این زمینه به یک روانشناس مراجعه نموده
واز او یاری بطلبد وبدنبال راه حل اساسی و منطقی باشد.


اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایران
بدینگونه است که شخص شرم میکند از این راه کمکی دریافت کرده
ودیگران ازاین مطلب آگاهی پیدا کرده و اورا دیوانه بخوانند.
اما علم روانشناسی تنها برای آنان که بطور کل عقل خویش باخته اند
بنا نشده است.


ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی
مناسب طلب کمک کرده بود ,بی شک اونیز امروز درمیان دیگر
مردمان یک زندگی عادی را سپری میکرد صرفنظر از عده ای که برحسب
همان اتفاقاتی که گیتی بر سر راه اوقرار میدهند مانند
تصادف -پرت شدن از جائی - صدمه دیدن سر و... عقل خویش را
از دست میدهند.


پس بیائید واقع بین باشیم :


- من نمیتوانم مشکلم را حل کنم
-گفتن به اشنا هرچند نزدیک چون مادر وخواهر یا دوست جز شنیدن
پند واندرز راه بجائی نبرده ومشکلی ازمن حل نکرده است
- هرروز دچار اندوه بیشتر میگردم ونمیدانم چه کنم
- بدنم هرروز به نوعی دچار دردهای بی دلیل میشود یا بطور کامل
دلیلی برای اندوهم پیدا نمیکنم


- بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز
ودیگر روزها اتفاق خاصی نیفتاده باشد و.....


* اینها تماما نشانه های افسردگی ست *

_______________________


وزمانی که راه حلی نیست , چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص آن است !


درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم وچه برعکس

بدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تا
به ما بازگو نماید که درشرایط خوبی نیست وآنرا گاه با تب
گاه با کسالت جسمی وروحی ابراز می نماید.

و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری, که چیزی را عوض کنی
ویا حتی با گرفتن این تصمیم , باز راه بجائی نبرده چند روز بعد مجدد
همان میشوی که بودی...

آنگاه میبایست قبول کنی

که چیزی دراین میان درست نیست وتو آنرا نمی شناسی.


چیزی که لا زمه ی دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن
بر عهده ودر کف دستان کسی ست که دانش آنرا کسب کرده است
یک دکتر یک روانشناس یک فرد آشنا با اینگونه دانش.

در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمک
را عملی کرده وتو نیز چون دیگران قادر باشی اززندگی
وهیجانات وشادیهای آن بهره مند گردی.
هرچه هست تسلیم شدن جواب تو یامن نخواهد بود.


* تسلیم ! *


بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!

همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن

نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟!

نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی!

کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!

هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!

نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!

یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟

من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!

هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم


فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸

*********


گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از
یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این
جهان گذارا است .

ارد بزرگ


**ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ**


همچنین بزرگان جهان میگویند:

پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است!

*****


اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر ودر نادانی خود باقی بمانیم که
شاید باید همینگونه باشد وخدا بزرگ است ودرست میشود
خود نوعی جهالت است


وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنها
امید بهبود زندگی خویش از در غیب را دارد افسرده وناراضی میگردد
وازاین سخن از پیامبر وامامان نیز
آیه وسوره هائی داشته ایم که میفرمایند:


خداوند بندگانی را که به ستم وغم
وبدبختی ونابسامانی خویش خو میکنند،نمی بخشد.


نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما آنچه ارزشمند است
یاد اینگونه گفتار است که میبایست در ذهن آدمی ریشه
داشته باشد تا انسان آنرا ز خاطر نبرد وبیاد داشته باشد
که در قبال خود اول از همه

مسئول میباشد کمااینکه شنیده ایم که میگویند:

چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است


شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید.

زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن بخود
دست کشیده اید .

انسانی که خود را دوست نداشته باشد
به هیچ وجهی نمیتواند دیگران را دوست بدارد درنتیجه نخواهید دید
که کسی نیکوکار باشد اما بخود وخانواده خود بد کند

واگرچنین باشد از آن دسته انسانهائی ست که جز چاپلوس

ومغلطه کار مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست!


واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،ما
می بایست چه بر اندوه خود چه دیگری یاوری باشیم و صدائی.
چه با قلم چه با حرف چه درعمل !

بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به
چرخه درست خود نخواهد انداخت بااینوصف که همه ی ما
درچرخش این زندگی نقشی را دارا هستیم وهرگز احدی بی دلیل
پا به عرصه جهان وگیتی نگذاشته است.


* صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!*


صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی

نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،

می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق

که ترمیم درون زخمی من بود !


صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری

که رنگ عاطفه در جوهری شبناک

وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه

به جایم باز می نالد !


(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )


صدایم در نمی آید،

نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریاد

یز درد دائم این زندگانی زد !


صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟!


که در کُنجی خداونداصدای ناله واندوه می پیچدو اشک درد ،

فراوان میچکداز دیده مظلوم !


ولی تنها ، سکوتی نابسامان

کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست


که من در بیصدایی ها !

که تو در بی خیالی ها !

که او گم کرده سیرت

غرق یک آیینه ی شفاف !

و آنها و همه مشغول لافی چند

به خود سرگرم و مشغولیم !

من اما شرم میدارم که در دستم

قلم شیون زنان تر می کند ،

چهرِ ورق ها را !

و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر

!من آخر سخت گریانم !


ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود !

و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد , سینه خود را !


بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!

نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت

نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی !


نگاه دستهایی که هردم با قلم

تسخیر می گردد و روحی باز می میرد !

و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه

ز درد و زجر وظلمی کهبه جای اشک او،‌

همواره و هر روز چو رودی

محوبه روی این زمین جاریست !

من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید !


تو هم آینه را بردار

و بر چهری که روزی پیر خواهد شد

به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !


توهم ای لاف زن هر روزه و هر روزبه گوش هرچه بیکار است

بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود ! و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !


به کُنجی دیدگانی باز می باردبه کنجی باز مظلومی ست

صدایش گم شده در این هیاهو ها


که در آن باز سبزی ، باز میوه

باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین

و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی

تمام حرف هرروزجماعت هاست !


و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی

به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش

چه آسان می فروشد ، در دم بازار !

صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!

که گر حتی فغان هم سر دهمچیزی به این قلبم نمی ماسد !

و آهم می رود تا ابر !

که تا در رعد جانسوز" سما "أ, من هم بگریم باز !


صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید !


تفاوت این میان در چیست ؟


خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !

___________________


صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است

بدون حنجره در باد !

صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟


من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !


فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶

*******


... و ما تا زمانی که درجنگ گیتی وره آورد های او خود را باخته ایم
هیچ چیز تغییری نخواهد کرد نه برای من نه تو نه دیگری
در بازی جهان وگیتی !


********

بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است .
با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی
و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد .

ارد بزرگ


*********

... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که
در فکر جذب افکار عمومی بسوی خود می باشند
وتنها شهرت وخودنمائی را مد نظر دارند وچنین افرادی نیز بگونه ای
دیگر نیازمند روانکاوی هستند تا کمبودهای درونی خود را
برطرف نموده ودریابند .

که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کرده
وذهن آنان را معطوف به فریب وریای خود نماید.
تا همیشه ی زندگی قادر نخواهد بود چنن نقشی را
در صحنه ی گیتی بازی نماید!



وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت
چون تجربه علمروانشناختی وانسان شناسی نیز ثابت نموده است
که انسان قادرنیست همیشه وبطور کامل نقابی بر صورت نهاده
و پنهان کاری کند


وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خود
اگاه باشد درون خویش را آشکار می سازد خواه در جائی از شدت خشم
وخواه در صحنه ی پیش بینی نشده ای که دنیا وگیتی
در مسیر راه او خواهد نهاد تا
آنچه هست را بناگهان بر اثر از دست دادن کنترل خویش
برملاسازد

وهمینجاست که میگویند:
خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند !


*آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای
خویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند.
باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی
در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود .
 ارد بزرگ

******

در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت:
سروده ی : پیامبر اعظم شعری با استناد به ده فرمان
که بر (محمد ص) نازل گردید


"ده فرمان "

_______________

در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند

روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)

تو مرا یاری کن

تا بگویم ز تو و نام خدا

من ز هر جمله که از سوی خداست

همچو شمعی بدرون آب شدم

غرقه در این همه آیات خدا

غرقه در این گوهر ناب شدم

من ز قرآن تو سرشار شدم

با هرآن سوره و هر آیه ی عشق

مست قرآن شده هشیار شدم

زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق

کاش یارب که توان بود مرا

تا بدرگاه ِ تو راهی جویم

تا بگویم بتو از بنده گیم

راه تو همچو محمد (ص) پویم

لیک در راهِ تو این می بینم

که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست

مظهر پاکی و ایمان به خدا

این همان اوست که اینگونه نکوست

من کجا هستم و او بوده کجا

این همان مرد خداوند من است

این همان گوهره ی پاک وجود

این همان یاور دلبند من است

روح پرواز دعا همچو صعود

این همان رهبر ایمان باشد

که به غفلت زده , پایانی داد

او که دل در ره ا و می کوشد

او که ایمان مرا جانی داد

او که قرآن ِ تو بر دنیا داد

او که در هرسخنش پندی بود

او که عشق تو به این دلها داد

او که چشمان مرا باز نمود

دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!

زندگی با تو مرا آغاز است

روزگارم همه سرشار دعاست

روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست

دل شیدائی من در ره ِ عشق

با محمد (ص) نفسء گرم خداست

عشق تو عشق محمد (ص) بدورن

این سعادت به من شیدا بخش

تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون

گر حقیرم تو مرا باز ببخش

که مر ا در ره تو راه بسی است

یاورم در ره تو مرد خداست

آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست

آن محمد (ص) که تو پندش دادی

تا به قرآن بنویسد بر ما*

پند هائی ز ره آزادی*

ده سفارش که تو براو کردی

و به هر مُسلم پاک و آزاد

و محمد (ص) به منو بر ما گفت

که خداوند مرا پندی داد

پیرو راه خدا گر هستی

بنده ی خالص آن یارب باش

که بهشت تو بدینگونه بجاست*

* ره اخلاص به خاطر بسپار,

آشکار است و یا پنهانی*

*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,

گر که یک مُسلم با ایمانی*

*در میانه ره خود پیش ببر*

در نیازو به توانمندی خویش*

*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*

گر کسی کرده دل زار تو ریش*

*دست یاری بده بر آنکه ترا*

کرده محروم به ظلم و ستمی*

* برو دیدار همان یاور و دوست*

که ترا ترک نموده به غمی*

*و فراموش مکن بنده ِی حق*

که نگاه تو بوّد عبرت و پند*

* یاد کن با سخن از یاد خدا*

یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!

و چنین بود محمد (ص) به جهان

و هم او گفت به یاران خدا :

*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*

سخنی را تو به بیهوده مگو*

*باش آگاه تو از آن *حق زبان*

* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*

*مکن آلوده زبان را تو به خشم

* مشو رنجی بدل دشمن و دوست

***

و چنین بود ره مرد خدا

او همان مظهر پیمان و وفاست

اوهمان مظهر پیوند خدا

او همان راه رسیدن بخداست

رستگاری تو بیآموز ز او

که محمد (ص) ره ِ الله رَود

با همان او* سخن از عشق بگو

تا دلت همره ِ الله شود.

"دل شیدائی" ما همره توست

یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش

تو بگو راه منو عشق کجاست

تو مرا در ره او رهبر باش*

* فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ *

بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که

عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند.

*****

انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگویند

اما هستند عده ای که در کنج تنهائی خود از شدت اندوه به

به چنین عواطفی رو کرده وبگونه ای که در مسیر درست باشد

راه نپیموده و همواره طعم تلخ شکست را در خویش احساس میکنند

ما هرگز نمیتوانیم همه را دوست بداریم

اگرچه میتوانیم با عطوفت برهمه بنگریم

اما دراین میان هستند انسانهائی که لایق محبت ما نباشند

انسانهائی که هرچه بر آنان محبت کنی در نهایت جز پشیمانی برایت

برجا نمیگذارند

وسرانجام باعث اندوه دائمی شخص میشوند

هستند کسانی که از عطوفت ومهربانی تو تنها در جهت پیشرفت خود

استفاده میکنند

و زمانی که نیاز خود را برطرف کردند به

هیچ وجه بخاطر نمی آورند که چگونه وتوسط چه کسی

به موقعیت فعلی خود نائل گشته اند

وهستند کسانی که بانهادن پای خویش بر سر دیگران خود را در

زندگی بالا کشیده وزمانی که به مقامی میرسند

هرگز خود را از مردم عام وعادی نمی دانند.

وهمچنان در یک خودپرستی وخود بهتر بینی وخود ستائی * حقارت آمیزی*

تنها به سود ونفع خود توجه میکنند بی انکه بدانند درنگاه عام وخاص

در ظاهر شاید محترماما دراصل دردرون دیگران جز

احساس حقارت چیز دیگری از احساس آدمی را بهره نبرده اند

چنین افرادی حتی به تملق دیگران شاد شده وباور میکنند

که کسی هستند وحتی اگر به زور قدرت وثروت خویش

کسی هم شده باشند

درقانون گیتی ودر قالب انسانی ذبون وحقیرند چرا که از مهمترین بخش

انسان بودن بی نصیب مانده اند

بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در افرینش زیک گوهرند

چو عضوی بدرد اورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار

اما اینگونهافراد چنین شعر را خواهند خواند

بنی آدم اعضای یکدیگرند

سر یک قران روی هم میپرند

چراکه در نگاه اینان هیچ چیز ارزشی ندارد مگره جز همان پول وثروت !!.

اینگونه انسانها بی شک انسانهائی بوده اند که از محبت هرگز

سهمی نبرده اند

وچه در زندگی درجامعه کوچک خانواده چه در اجتماع بسیار شکست خورده

بوده اند وامروز که خود را درمقامی میبینند

بقول معروف به سایه خویش میگویند:

توکه هستی که بدنبال من راه افتاده ای, به دنبال من نیا !!!

_______________________
نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان
خواهد بخشید . 
ارد بزرگ

پنجره


اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر

پشت هر پنــجره ای خاطره ای

قصه از عشــق و محبت بسیار

قصه ها از دل این اهل دیار

قصـه ها بســیارنـد

گاه هریک چو کتابـی ست قطور

گاه ویرانی مردی ز غرور

گاه از حرمـت یک قلـب صبــور

گاه اندیشـه یــک زن به خــیال

گاه از باور پرواز ، بدون پر و بال

قصـه ها بســیار است

پشت هر پنــجره ای

لیک چون پنـــجره ها

یک لبــــی باز نشــد

تا بگوید:غــم چیســت

یا بگوید که دگر غمـــگین نیست

یا بگویــد که اصول دل شادان در چیسـت

از چه باید خندید

ازچه با گریه اندوه گریسـت

معنی بودن انسان در چیست

قــصه ها بسیارند

و پر از خاطـره ها

پشـت هر پنــجره ای

دل انسان طپشی دارد بازد

که ز سرسبـزی بودن گویـد

گرچه در عمـق سکـوت

لیک همـواره به هر ثانیـه ای

می طپـد باز پر از

حــس نیــاز

در تـمـــنای وفــا

در تـب عشـق هــنوز

نبــض بودن به امــیــد

می زند در شــب و روز

و چه غــافل دل ماســت

که اگر بودن ســبزی باید

سبـزی روح طلــب مــیدارد

و دراین باغ پر از سبــزه دهــر

گل احساس و محبــت افسـوس

جایگاهــش خالــیست

و جز این حرفــی نیســت

قــصه ها بســـیارند

پشت هر پنــجـره ای

و اگر پنــجـره ای باز نـشــد

جای تـردیدی نیســت

که ز باغ دل او هــم امــروز

جای گلهای محبت خالیست

دل او شادان نیســـت

و اگـر باز کــند پنــجـره را

شایـد از لطــف نسیـم

روح او تازه شـــود

با نگاهی به مســیر پرواز

با یکـی رنگ تبســم بر لــب

بر همان آبــی دهــر

آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت

عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود

و پر از خــاطـره های پــرواز

و پــر از خــاطــره های پرواز

فرزانه شیدا/ 1382


گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال
پیدایش است .


* باغ زندگی*

______________


به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران

سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی

ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز

فرزانه شیدا / 1362

بیائیم یاد بگیریم در هرلحظه ی زندگی " زندگی " کنیم

و به خاطر بسپاریم

که زیبائی زندگی در زیبا دیدن است

وفراموش نکنیم که:

مرگ روزی خود خواهد آمد پس تا زنده ایم , زندگی را زندگی کنیم.

*************

پایان این بخش

** به قلم : فرزانه شیدا**






>

* فرگرد سرپرست *

*_*___________________*_*

به قلم : فـــرزانه شــیدا


فرگرد سرپرست_*_________________*_

با سلام


این بار نگاهی بر* فرگرد سرپرست *خواهیم انداخت:

ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .
ارد بزرگ

******


انسان در زندگی همواره به طریقی نیازمند به دیگران است
و بر اساس نیازهای روحی وعاطفی وجسمی خویش درسنین مختلف
تکیه گاهی را نیازمندمی باشد و در زمان طفولیت این تکیه گاه در
درجه اول مادر وسپس پدر می باشد
درجه ی اولیه را برای مادر درنظر میگیرم زیرا که شیر مادر
نیاز اولیه بشری که قوّت وغذاست را مادردر شیر خود
ویا شیری که به فرززند خویش میدهد
وهمچنین سرپرستی ونگهداری کو دک درساعات متمادی
وابسته بوجود وحضور شخصی بطور دائم است
که این شخص مادر ، دایه و یا پدر
درصورت نبودن این افراد، بعهده ی کسانی ست
که سرپرستی طفل را بعهده دارند.
درنتیجه آنکه نیازهای اولیه کودک را برطرف مینماید حکم اجرا کننده ،
جایگزین ،مدیر و سرپرست بالاتر رابرای کودک دارد
وبر طبق بررسی های اخیر پژوهش گران اطفال طی مقالاتی
که چاپ ونشر میشود
یا در تلوزیون ودرسری برنامه های روانشناسی
یا برنامه های پژوهشی مخصوصی بمانند:


(تلوزیون یا سایت های:*دیسکاوری * Discovery
که بمعنای: پژوهش های جدید وکشف شده، می باشد),
سرا نجام پس از تحقیقات بسیار بروی اطفال
( *وهمچنین بزرگسالان که بآن نیز خواهیم پرداخت*)
به این رسیده اند که کودکی که رها میشود ودر نهایت بی توجهی
ودر دوران نوزادی تنها باو غذا داده میشود
وهیچگونه "محبت لمسی"باو نمیرسد

(بعنوان نوازش ورسیدگی با محبت * یا هرگونه توجه ) بیشتر از
ده روز تا یکماه زنده نمی ماند وخواهد مُرد .!
البته استثناهائی نیز موجود است
که چنانچه چنین نوزادی بدلایل مختلفی چون :

- تر ک شدن کامل ازسوی مادر وخانواده
- یا مرگ مادر ویا هرگونه دلیل دیگری که
مادر قادر به بودن در کنار فرزند نباشدوهمینطور، دلایلی چون:
- بی توجهی کامل مادری آز آن جهت که این فرزند را نمیخواست...
- یا گرفتاری های زندگی که مانع از رسیدگی درست به طفل
در دوران کودکی گردیده ویاسپرده شدن
بدست اشخاص ناصالح و....همه وهمه...


و در نهایت ثابت شده است که :

نوزاد از ترس ِ دنیای ناشناخته ای که در آن وارد شده ومهر یا نوازشی
یا حتی سخنی مهرآمیزرا در آن دریافت نمیکند.

( بمانند ناز دادن بچه که طفل بخوبی قادر
بدرک حسی این محبتهای دستی وزبانی ست )
لذا طاقت نیاورده و از بین میرود وچنانچه باقی بماند
وتنها باو شیر داده و بر حسب وظیفه کارهای اولیه ای
چون نظافت وغیره ....را براو انجام دهند .

وهرگز کلامی با اوحرف نزده و

یا نوازش نکرده وحتی به تلخی
تنها بقول معروف بر سراو بخاطر کارهایش غّرزده
وچهره ای نامهربان داشته باشند طفل قادر بهدرک تمامی اینها بوده

واو نیز همینگونه بار خواهد آمد .


واز آنجا که الگوی توجه ومحبت را دریافت نکرده است
قادر به این نیست
که احساس وعواطف خود را بدیگران نیز منتقل نماید .
همین مسئله بعد از سپری شدن دوران کودکی
ونوزادی در خارج از خانه وخانواده
در محیط مدرسه ،تکرار میشود.

یعنی طفل ِدبستانی همچنان بواسطه معلم ومدیر که بالاتر ازاو

قرار دارند.


روزی ۸ ساعت تربیت ذهنی وروحی میشود ومابقی را
در خانه وچنانچه تعادلی دراین میان برقرار نباشد
و درجائی محبت دیده و درجای دیگر نبیند
ویا بطور کل درهردوجا فقط بداخلاقی وسرزنش وغیره.... را ببیند


آ نگاه تبدیل به طفلی پرخاش گر، عصبانی* ناراضی
یا بسیار گوشه گیر واز جمع گریزان

و یا حتی شلوغ تر از حد عادی و ازیتگر وبقولی خرابکار

در هرجا وهرگوشه ای که هست , میشود !
واین نتیجه ایست که ازاعمال بزرگتر وسرپرست بما بر میگردد.


چرا که هرگز نمیشود گفت : طفلی ذاتا بد بدنیا آمده است
بلکه تماکی آنچه دراین موارد انجام میدهد ,دقیقا اکتسابی ست ویاد گرفته شده است
وهرگزچنین چیزی درنهاد یک نوزاد بااو زاده نمیشود.


بهرشکل چه نوزاد باشد چه نوجوان ، جوان ، سالمند وپیر
همه وهمه نیازی ژرف وعمیق به دیدن توجه ومحبت دارند واین مسئله

به هیچگونه با زیاد شدن سن کمتر نمیگردد.


خداوند انسان را آنگونه آفریده است که این نیاز ,

هرگز دردرون بشری تمامی نخواهد گرفت

زیرا که آنگاه نخواهیم توانست
شاهد دنیائی در صلح وآرامش باشیم ,

واگر انسانها به احساس وعاطفه ی خویش خاتمه دهند آنگاه
بشریت رو به نابودی خواهد رفت وهمراه با جنگ وستیز های خانگی -
اجتماعی- کشوری رو به نابودی خواهیم رفت .


لذا پدیده ی احساس یعنی عشق /عاطفه دوست داشتن
ومهربانی ووو....

در اصل بر این اساس, درروح وجسم انسان از سوی خداوند قرار گرفته است ,

که بواسطه ِ آن نسل انسانی ادامه داشته باشد وزندگی
چرخه ی خویش را بدرستی طی نماید ودر این میان
* این خود ما هستیم *
که درنهایتِ دیدن سختیها ,خوبی و بدی های زندگی
پیشوای اولین ما می بایست خداوندگار ما باشد

وپیامبران وبزرگان اندیشه ای که الگوئی مناسب - آگاه ودانا
می باشند

******

ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ


از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
***

اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم "... که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو, خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
***
همراه رودی رفتن وُ همراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟

***

اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!

شاید خطا , شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل ِ شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید غمین! با زندگانی در کمین!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*


۱۳۶۴/۱/۲۷ سه شنبه فروردین ماه -
سروده ی فرزانه شیدا

****

در ادامه مطلب می بایست
تنها اشاره برآن این داشت که : کسی بد و یا دزد نمیشود
چون در* ژن /ارث خونی* او چنین چیزی موجود است
بلکه *رفتارها*وآنچه ما انجام میدهیم

** همیشه وهمیشه اکتسابی ست .**

___________________


وهرچیزی را که از لحاظ احساسی وعملی بروز میدهیم،
اعمال میکنیم وانجام میدهیم
تماما چیزی ست که آنرا یاد گرفته ایم حتی: قهر کردن
مگراینکه جامعه ی خانه و
خانواده واجتماع ، اورا بدین سمت سوق داده باشد.
ودر سن بلوغ نیزاینگونه نابسامانی های روحی در نوجوان
تاثیری بسزا ، خواهد داشت

که آن نیز باعث پشیمانی والدین وافراد ی میشود که
سرپرستی اورا بعهده دارند
واین تازمان رسیدن به محدوده ی کار که رئیس ومدیر وکارفرما
سرپرست افراد کارمند وزیر دست هستند،
بتدریج شکلی بزرگتر بخود گرفته وباز دراین میان
نقش کارمند وکارگر وزیر دست همان نقش " گیرنده "
و " باز پس دهنده " گی ،را تکرار میکنند

بدین معنی که چنانچه در تمامی محیط زندگی و کار
فرد مهم (چون والدین ) فرد ِسرپرست ومدیر اولیه ،
انسانی باشد که خود شکل درستی ازخود وازخوبی ودرستی
وانسانیت ومهربانی وخوش خلقی و...
را به فرزند و، کارمند و زیر دست خود انتقال نمیدهد...


نتیجه آن خواهد شد که دریافتیِ او، ازاین شخص یا
از کارمند وکارگرنیز آنقدرها شایان توجه نخواهد بود.


*تجربه ها پژوهشگران
درتمامی دنیا ثابت کرده است که انسان هرگز بی دلیل دچار
تنفریا بی تفاوتی ها واحساسات منفی در قبال دنیا وزندگی وجامعه
در زندگی نمیشود وعلتهای کم کاری درخانه ، مدرسه واجتماع
به اشخاصی بر میگردد که نقش اولیه را در زندگی او بازی میکنند!


از زمان کودکی ببعد همه چیز را اکتسابی یادگرفته ایم
واین بر احساس ما نقش سازنده شخصیت را بازی کرده است
ومنو شما هرچه امروز هستیم دقیقا بازگشتی دوباره دارد
به آنچه بوده ایم ویا باعث شده که اینگونه شویم !


خواه خوب ،خواه بد ،خواه کینه توز ،خواه مهربان....
تماما ناشی از آچه است که در زندگی برما گذشته وزآن
مثبت ومنفی بودن در زندگی را نیز آموخته ایم.


بدین معنی که شما تا زمانی که بیمار نشده باشید
معنای سلا متی را درنمی یابی
تا زمانی که تب نکرده ای معنای گرمای معمولی وحرارت
عادی بدن را نخواهی فهمید.


در شکلی دیگر از صدمات :روحی ،احساسی* جسمی
شخص هرگز معنای کتک خورده بودن را نمیداند تا
تا زمانی که دستی برویت بلند نشده باشد
طعم تنفر وانتقام از شخصی را هرگز در خود
احساس نخواهی کردمگر اینکه ازاو صدمه ای دیده باشی


نمیتوان با کسی بد بود، بدون اینکه :
*(بد بودن با دیگران را آموخته باشی)*!
و نمیشود با کسی بد بود بدون اینکه دلیلی بر آن وجود داشته باشد!
پس نتیجه میگیریم اکثر احساسات وعکس العمل های منفی
آموخته های ما واکتسابی ست!


ـــ*ــــــــــــــــــ پــروانه زندگی ـــــــــــــــــ*ــ
با زبان ساده میگویم

سخن زندگی, در چشم من پروانه ایست

از درون پــیله میآید برون

در پی گلهای رنگین سوی باغ

بال بالی میزند در باغها با سرود بلبل و , گه زاغها!

گاه دور افتد ز باغ زندگی

تا بیابد عطری ا ز باغ بهار!

گاه, در کنجی نشیند ,بیصداروز وشب در بازی تکرارها!...

چون بها ران عمر کوّته در گذر

جان دهد پروانه درکنُج خزان

در شبی همراه شمعی جانفروز

با تنی وامانده در حرمان وسوز

یا که می میرد زمان در زندگی !...

او ولی در بهت وراز زندگی

همچنان در بهت و رمز زندگی !

از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!

رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!

لیک بی آنکه بداند قـصه را ...

قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!

من چو آن پروانه بودم در جهان

باورم از " زنـدگانی "سـاده بود

گاه بال و پر زدم درعطر باغ

گاه با باران ِغم پر پر زنان

در خیالم، قلب من آزاده بود

در خیالم این دلم آزاده بود!!

باز می پرسم زخود , در روز وشب

من چه کردم با خود ُو با زندگی

چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟

من ولی در پیچ وتاب زندگی

همچنان در قصه ها , پروازها ...

در میان ره ، نمیدانم چرا!

خسته ام ! از اینهمه تکرارها!

روز بارانی من نوری نداشت

قصه بودن دگر شوری نداشت

چون بهاران عمر من آسان گذشت

عمر من در حیرت دوران گذشت!

آسمان من ولی آبی نبود

عمر من در تاری باران گذشت !

عمر من در تاری باران گذشت !

همچنان در نیمه راهم بی خبر...

قصه ی من خط پایانش کجاست ؟

باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟

آسمان آبی نمیگردد چرا ؟

پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!

وای از این روزانه ها ,تکرارها!!....

....

در بهاران اشک باران کمتر است

بارش ابر بهاری کوّته است

آسمان من ولی ابری وتار

آسمان من ولی ابری وتار

از چه شبها , نور ومهتابی نشد

یا که قلب ِ اسمان آبی نشد!

آنچنان هم زندگانی ساده نیست!

عمر ما کافی براین "پیمانه " نیس

پر شود پیمانه ی عمری به درد

میرسد آخر خزان , ابری وسرد

در چنین باغی فقط پر پر زد یم

روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم

" زندگانی" میرود آسان ز دست !

اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !

اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !

فـرزانه شــیدا * آذر ۱۳۸۲


*******
با آنچه ذکر شد، در می یابیم که ما درواقع :
ما آینه ی افرادی هستیم که تربیت ما را برعهده داشته اند
ویا بگونه ای با رفتار واعمال خود بر ما تاثیر گذار بوده اند.

نمیشود گفت : من هرگز تحت تاثیر کسی قرار نمیگیرم
چرا که ما از اولین لحظات زندگی تحت تاثیر دیگران هستیم
وهرچه می آموزیم بر همین واقعیت تکیه دارد.

اما اینکه پس از دوران بلوغ فردیت وشخصیت ما
دیگر شکل گرفته است واعتقادات وافکار ما متعلق

به خود ما میشود شکی نیست.

با آگاهی بر اینکه انسان با دارا بودن عقل
همواره پذیرای ایده های جدیدیست که منطقی وعملی بنظر میرسد.


از سوی دیگر *ارد بزگ* میفرماید:


بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز
سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه
را به دنبال نخواهد داشت . 
ارد بزرگ

****

دررابطه با سخنان ایشان واین متن باید دید

چرا ما در زندگی
خود نمیتوانیم در زمینه های کاری تکیه بر آشنایان نزدیک داشته باشیم
قبل از بررسی این موضوع جا دارد یاد آوری گردد

که انسان همواره نیاز دائمی بر آشنایان ونزدیکان ودوستان دارد اما
این جنبه های عاطفی را بیشتر در بر می گیرد تا جنبه های دیگر زندگی
ودر رابطه با کار معمولا زمانی که انسان
با فردی نزدیک یه آشنای خانوادگی یک دوست نزدیک و...


در زمینه ی کاری ، شروع به انجام پروژه یا کاری را شروع کرده و
حتی با هماهنگی ها قبلی وبرنامه ریزی های بسیار
آنچه در نظر داریم شروع میکنیم

همیشه باید این را بخاطر داشته باشیم
که اعتماد مطلق حتی به نزدیکترین شخص نمی بایست در حد ۱۰۰٪ باشد
چارکه همیشه احتمال وقوع اتفاقات وحادثه هائی نیز هست که
رویاروئی ومواجه شدن با آن برای آن فرد هم ممکن است ناممکن باشد

** البته لازم به توضیحاتی ست در زمینه هائی که , قصد سخن از آن را دارم :

زمانی که( * دی-اِن -آی * = نشانه ها وعلامتهای خونی هر انسان)
که مانند اثر انگشت تنها متعلق به یکنفر خواهد بود ودونفر نمیتوانند
دی-اِن -آی مشترک داشته باشند
(البته" دوقلوها" در این زمینه آنقدر تفاوتهائی ناچیزی دارند
که کمتر میتوان اینگونه علامتها را درخون آنان کشف نمود
بسیار کوچک ونادیدنی ست*)
اما در زمانی که تفاوتهای آدمی تا اینحد کشف
وشناخته شده است
باید این را هم دریافت که انسانها هرچقدر هم
در یک محیط وبا یک شرایط مشترک رشد کنند
همواره خصایصی را دارا هستند که متعلق بخود ان فرد است
مثلا :خواهر برادران در یک خانواده هرچقدر به یک شکل
وبدون تفاوت نهادن میان آنان از طریق یک مادر وپدر
بزرگ شوند باز خواهیم دید که هرکدام دارای
خصوصیات مربوط بخود میباشند


شاید بپرسید: که چطور وقتی سخن از این میگوئیم که
آموخته ها هرچه باشد ما اینه همان هستیم، پس دراینجا چگونه
این حرف را عنوان میکنید که شرایط خانواده
میتواند افراد متفاوتی را پرورش دهد؟!


همانگونه که :* دی-اِن -آی * متفاوت است
اما درعین حال متعلق بیک پدر مادر است وبوسیله ی آن
میشود پدر ومادر وخواهران وبرادران شخص را شناخت .
وبسیاری از علایق واستعدادهای ما از طریق
*ژن * و * دی-اِن -آی * به ما به ارث میرسد .


اما رفتارها وعادتها همانگونه که گفتیم بیشتر اکتسابی ست
واگرچه ممکن است نوه ای اخلاقی درست
همانند مادربزرگ یا دائی داشته باشد اما بستگی دارد که این
چگونه رفتاری ست! ودر کدام طبقه رفتاری
در انسان شناسی وروانشناسی قرار دارد.


حال
هرچقدر در خانواده وفامیل شما همانند وهمگونه باشید باز در
انجام کارهای زندگی خود بی شک متفاوتید
دختری درخانواده بسیار تمیز یا حتی وسواسی میشود
دختر دیگر همان خانواده ، اصلا علاقه ای به انجام کارهای خانه ندارد!


ازهمین نمونه هاتی کوچک باید دریافت چرا ما نمیتوانیم
در کارهای مهم زندگی خود بطور مطلق اعتماد کامل
به شخص دیگری داشته باشیم ،چه خانواده باشد چه آشنا
واگر مجبور هستیم که مکاری را به انان واگذار نمائیم می بایست همواره
نظارت کافی بر آن را نیز بعهده بگیریم
اما زمانی که با کسی از آشنایان شریک میشویم
دیگر قادر نیستیم بعنوان سرپرست کار اینگونه رفتار کنیم
که مدام بگوئیم چه را انجام بدهید چه چیز را نه!


درعین حال یک غریبه براحتی قادر به قبول این خواهد بود که مدیری
باودستور کار بدهد اما خواهر وبرادر یکاشنای خانوادگی
براحتی ازاین موضوع دلگیر شده و تصور مینماید
که چون شما نیاز اورا بخود دریافته اید
ازاو سواستفاده میکنید وبیش از اندازه باو" بکن، نکن" میگوئید


ودرعین حال که تولید اختلاف خواهد شد
از طرفی دیگر اگر باو بگوئید بتو اعتماد میکنم اینکارا
بدین شکل وآن شکل لطفا انجام بده
بازهم او به طریقه ی خود اینکار را انجام خواهد داد


ودرصورتی که اشتباهی حتی بدون قصد قبلی انجام دهد شما
نمیتوانید بااو چون غریبه رفتار کرده اورا توبیخ یا تنبیه کنید یا برای
آنکه بیادش بماند اورا جریمه نقدی وحقوقی کنید
که انجام اینکار خود غوغائی را تولید خواهد کرد
که شاید به قطع رابطه نیر بی انجامد!


همانگونه که مشاهده میکنید سخنان ارد بزرگ تنها
سخنی ازروی ایده های قلبی وفکری نیست بلکه از لحاظ علمی نیز
تمامی سخنان او قابل بررسی ست
براحتی میتوان با تطابق افکار او با موضعات علمی - روانشناسی و
اجتماعی - فرهنگی و دینی... هماهنگی پیدا نموده و
دلیل این سخنان را که براساس تجربه نیز هست , پیدا نمود.

****


شباهنگام برای خانواده و نزدیکانت نامه بنویس
و در روز برای اربابان و سرپرستان . * 
ارد بزرگ

****
اکنون باید دید چرا انسان می بایست شباهنگام

گویای اندوه خویش به خویشاوندان باشیم؟
میدانید که عوطفت ومهربانی خانواده همواره بیشتر از
محیط بیرون واجتماع است
چ اکه در محیط خانه وخانواده افراد از لحاظ روحی وعاطفی
به یکدیگر نزدیکترند


اینجا ودراین جمله معنا تنها این نیست که نامه ای نوشته ،
وبه آنها بدهی
منظور این است که شبها که در محیط خانه وخانواده هستید
با اند یشه به آنچه بر روح و روان تو ، اثر میگذارد
یا خا طره ی آنچه را که از آنها دیده یا بدل داری را
در ذهن خویش مرور کن


در علم روانشناسی ، از علم گفتار درمانی ونوشتار درمانی
سخن ها به میان آمده است ومن درکتاب واژه های خود نیز
بر ان اشاره داشته ام
اینجا تنها باین بسنده میکنم
که بگویم در بحث نوشتار درمانی
پزشکان معنقدند زمانی که تو غم اندوه وناراحتی خود را بازگو کرده
یا بر برگی مینویسی...


انجام اینکار خود باعث تخلیه روحی واحساسی درون تو میشود
در عین حال که انسان در زمان گویائی موضوع یا نوشتار آن
در باب این جریانات ، فکر میکند و
ودردرون نیز همزمان به تحلیل آنچه گذشت نیز می پردازد
و شاید با اینکارحتی
به نتایجی احساسی ویا حتی عملی برسد که اورا
از این اندوه ویا گرفتاری نجات بخشد .


واگر چنین هم نشود لااقل با گفتن ونوشتن آن احساس آسودگی میکند
چراکه آنچه بقولی بر دل او مانده است بیرون ریخته است
درکنار این علمای این علم معتقدند که
نگاهداریِ افکار ِاندوهناک یا خشم آور وتمامی احساساتی
که بنوعی تاثیر نامطلوب بر روح وروان وجسم دارد خوشایند
نبوده وباعث این خواهد شد که آثار بدی
بر روح وروان وجسم برجای بگذارد

ازاین نظر معتقدند
در علم نوشتار درمانی بهتر است که
فرد آنچه در درونش میگذرد به کاغذی منتقل کرده
پس از نوشتن همه آنچه بر دل او سنگینی میکند
خواه خشم آلوده باشد خواه از سر تاثر
آنرا در جعبه ای قرار داده وبیرون از خانه در سطل زباله بگذارد

با این تفکر که من چه از درون خانه ی دل
چه از درون خانه خود این خشم واندوه را بیرون ریخته ام
عده دیگر ی از این علمامعتقدند این نوشته داخل جعبه را
نگهدار اما به آن فکر نکن اما زمانی که مشکل تو رفع شد
به سراغ ان رفته با شادی آنرا پاره کن وبدور بریز
تمامی این اعمال تنها برای دادن
روحیه ای جدید به شخص آزرده است.


چراکه بدینوسیله فرد بطور کامل اندوه وخشم و...
را از خود ودرون خویش به بیرون می ریزد
واگر روزی بیاد آن بیافتد با شادمانی از ان یاد خواهد کرد .


بااین اندیشه که :
امروز این مشکل نیز حل شده واز بین رفت!
وحال چرا برای مدیر و بالا دست خود در روز اینکار را انجام دهیم

از سوی دیگر , روانکاوان جهان معتقدند که
آنچه بر دلت سنگینی میکند جائی در دل تو نباید داشته باشد
بلکه به سرعت وهرچه زودتر باید از درون تو تخلیه گردد

تو باید به روراستی
.با ثصداقت درون آنچه بر تو میگذرد آنچه در دل داری را با انکس
که باعث آن است درمیان بگذاری
اگر میتوانی بصورت مستقیم وچانچه به هر علت
مانند اینکه شرم میکند
یا سریعا خشم اگین میشود ونمیتواند به گفتار خویش ادامه دهد
درنامه ای نوشته وبطور شخصی بدست آن شخص بدهد ونه حتی از طریق
"رابط (*شخصی دیگر)"چرا که ممکن است
" رابط" تحویل نامه را انجام ندهد یا بهر دلیلی در تصور تو این باشد که
شخص مورد نظر نامه را دریافت کرده است


وچنانچه ببینی
(با دادن نامه بطور غیر مستقیم بدون اگاهی ازاینکه خوانده شده ای)!
در رفتار کارفرما ومدیر و...
تغییری حاصل نگردیده بیشتر دچار اندوه وخشم خواهی شد
مسلم است اگر شما چنین نامه ای را نوشته
بطور مستقیم یا غیر مستقیم آنرا تحویل داده و هیچگونه
تغییر وبهتر شدنی را مشاهده نکنید
بهتر آن است که بفکر تغییر شغل خود باشید


چرا که کارفمائی که اکنون میداند اعمال او چگونه بر روح وروان ورفتار تو
اثر نامساعد میگذارد


اما تغییری در روش اعمال نکند در درجه اول کارفرمای قابلی نیست
در درجه دوم خود این کارفرما نیز آنقدرها در زرندگی

نمیتواند موفق باشد واحتمال ورشکستگی او نیز میرود


ودر نهایت اگر درنهایت ترا بازهم به هیچ گرفت

باید بدانی ماندن تو دراین محدوده شغلی جز بیماری تو

برای خود وخانواده وزندگیت سودی نخواهد داشت

وزمانی که میتوانی سالها در محیط جامعه کار وخدمت کنی
بااین روش بیش از نهایت ۵ سال دوام نخواهی آورد
وسرانجام یا به فاجعه ای خواهد رسید
یا به بیماری دائمی ومزمن شما!


واینکه تصور کنی سرانجام کارفرما خودش درخواهد یافت
که چقدر برای او کارمند ویا کارگر و... خوبی بوده ای
وچقدر او برتو ناحقی کرده است ، اشتباه خواهد بود .
این تنها تصوری بیش نیست که عملی شدن آ ن
بیشتر به افسانه میماند تا اینکه
روزی به حقیقت پیوسته وتو شاهد آن باشی!


پس بخاطر داشته باشید پنهان کردن درون
وناگفته نهادن اندوه وخشم وهمه احساسات تو....
دردرجه اول آسیب آن " بخود تو" باز خواهد گشت.

*ـــــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــــــــ*


" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
فرزانه شیدا
چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶


در این جا * فرگرد سرپرست را به پایان می بریم
به قلم : فـــرزانه شــیدا





>


ـــــــــــ* فرگرد پیشوا * ــــــــــــ

ــــــــــــــ*ــــــــــــــ

با سلام


این بار در( فرگرد پیشوا)

به بررسی سخنان* ارد بزرگ در این زمینه خواهیم پرداخت.

*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*


برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه تک تک آنها ،
بدنبال شناخت پیشوای انگاره و خرد آنها باشید . 
ارد بزرگ

*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*


در فرگرد های پیشین بارها بازگو گردید ه است
که انسانها با یکد یگر تفاوتهای بسیاری دارند
و هماهنگی کامل و همگونه بودن صد در صد
در اندیشه وافکار دوشخص بطوری که با یکدیگر
در همه وجوه زندگی واندیشه یکسان وهمانند باشد
امکان پذیر نیست.
....

لذا بااین آگاهی مشخص است که برای شناخت انسانها
نیاز به شناخت فردی آنها داریم البته منظور این نیست که
که نمامی افراد دنیا را یک بیک به زیر سوال برده وبه
شناخت انان بپردازیم چراکه در کل جامعه
با تمامی تفاوتهای آدمی باز انسانهای کل دنیا
به گروه های کوچکتری تقسیم میگردند
که از طریق آن یک انسان شناسی وجامعه شناسی کلی
صورت گرفته ومیگیرد .

...


و تمایز های آدمیان را بدینگونه دسته بندی میکنند
که برای مثال بگویند:
۱/ انسانهای صبور و شکیبا وخونسرد
۲/انسانهای زود جوش ویا همیشه خشمگین وخونگرم و...
...
بر شکل ما برای شناخت آنان که نیاز به شناسائی آنها داریم
می بایست راه و روش درستی را نیز داشته باشیم
که در شناخت فرد دچار اشتباه نشویم
صرفنظر از احساسهای درونی و روحی بمانند
احساساتی که شما با دیدن شخصی" بدون شناخت قبلی "
درخود احساس میکنید ، نظیر اینکه بدون هیچ
پشتوانه ی شناختی به فرد مذکوراعتماد میکنید،
یا از صدای گرم وآرام او احساس خوب آرامش به شما
منتقل گردیده در کنار وحضور او احساس خوبی
به شما دست داده وحس میکنید که این فرد بطور مثال
مظهری انسانی صلح طلب ومهربان باید باشد

....


که صد البته انسانی با چنین خصوصیاتی
از این دسته نیز به شمار میرود،

ویا برخلاف آن ،شما بدون هیچ شناختی بناگاه
احساس تنفر از فرد ی میکنید
بی آنکه حتی صدمه ای ازاو دیده باشید
که البته بجاست یادآور شویم برخورد اولیه
وچگونگی رفتار ما با دیگری یا فرد مقابل ، معمولا
در شناخت شخص ، انقدرها هم بی اثر نیست
کمااینکه شخصی که بییش از حد رفتاری را در برخورد اولیه
نشان میدهد که مجاز نیست ، خود گویای همین مطلب
خواهد بود که او چگونه آدمی ست .

....


برای مثال :
بیش از اندازه تعارف کردن این شخص به شما
که مثلا ناهار را درخدمت باشیم ، بااینکه شما او را تازه دیده اید
وشما درمانده برجا میمانید که منکه بحد کافی باایشان اشنائی ندارم
به چه دلیلی می بایست تا این اندازه بمن تعارف کند
که مرا درشرایطی قرار دهد ،
که مجبور به قبول پیشنهاد او باشم....که البته بااینکه فرد ممکن است
فردی مهمان نواز ومهربان باشد اما هیچوقت در هیچ منطقه ای
از زندگی ،اصرار بدیگران به هر دلیلی موجه نیست،


حتی اگر آشنائی نزدیک باشد چون بجز آنکه فرد متقابل خود را
دچار یکنوع احساس ناراحتی درونی کنید واورا بدون میل قلبی
مجبور به انجام کاری کنید به نتیجه ی دیگری

نخواهید رسید.

...

واین در رابطه شما با فرد مورد نظر نیز تا
همیشه اثری منفی خواهد گذاشت و چرا که ما هرگز مایل نیستیم
ازسوی کسی حتی به مهربانی ولطف ، تحت فشار باشیم!
و مسلم بدانید که این چه انشا باشد چه غریبه در دیدار بعدی
شما آنقدرها خود را راحت احساس نمی کنید چرا که دیگرمیدانید
براحتی نمیتوانید این دیدار را بیک خداحاظی معمولی ختم کنید !
....


معمولا اینگونه احساساتی نسبت فرد ی آشنا و ناشناس
نیز چندان هم خالی از منطق نیست
من بشخصه اینگونه احساسات را یاور خوبی در زندگی
خود دیده ام ، تا در انتخاب اطرافیان ودوستانم کمتر اشتباه کنم
اگرچه هیچ چیز همیشه نمیتواند بر اساس پیش بینی ما پیش رفته
وبطور حتم گفت من اشتباه نمیکنم چون چنین چیزی نیز
غیر ممکن است.
...

واما ،صرفنظر ازاینکه
بعضی از انسانها با جلب اعتماد فرد متقابل
قصد یا غرضی را دنبال میکنند وشاید اندیشه ای را در درون خود
می پرورانند که چندا ن هم به سود شما نیست
ودقیقا درهمین زمینه هاست

....


که انسان میبایست در شناخت آنان که در پیرامون او هستند
بسیار دقیق باشد چراکه گاه صدمه های جبران ناپذیری
(مادی ومعنوی )بر انسان وارد میگردد ،
که اگر از جنبه ی مادی آن بگذریم
تا سالهای سال میتواند باعث دلسردی وناامیدی وبدبینی
انسان از دیگر انسانها گردد .

....

و بقولی گاهی:
بدست آوردن تجربه ها ئی در زندگی
چه از لحاظ مادی چه معنوی بسیار برایمان گران تمام میشود .
وجبران آن در روح آدمی گاه برای همیشه غیر ممکن میگردد.
وگاها هیچیک از عواطف عمیق آدمی نسبت به فردی
باعث این نمی گردد ،
که از صدمه ورسیدن به تجربه ای تلخ ودردناک در امان بمانیم.
....

چراکه متاسفانه هستند انسانهائی که
می بایست همیشه در مجاورت آنان محتاط بود
وهیچگونه مهر وعاطفه ای نیز قادر به تغییر این افراد نیست
وچنین افرادی معمولا فاقد داشتن الگوئی مناسب در زندگی خود
بوده و هستند .
...

واز آنجا که به هیچ چیز درستی اعتقاد ندارند
همیشه در کتمان همه ی آنچه هستند که وجود دارد
گاه حتی کتمان وجود خدا، بدون اینکه بتوانند
جایگزین منطقی وقابل درکی را برای شما مثال بیاورند
وعمری از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریده وهرگز
قادر نیستند در افکار خود ثباتی منطقی ایجاد کنند.
چراکه اینگونه افراد قبل از هرچیز از شناخت خود
غافل مانده ونمیدانند که از دنیا وزندگی خود،
واطرافیان خود چه میخواهند
وچه چیزی را در زندگی طلب دارند تا باعث شادی آنان گردد.

...


وسرانجام نیز هم خود را به منجلاب اندوه
وشکست میکشند هم دیگران را.

برای فردی که از اینگونه افراد
ستم ورنجی را می بیند ،اندوهی باز خواهد ماند که گاه
درد جامانده در نهاد وروح او تا همیشه
تداوم خواهد داشت و گاها آنقدر اندوهناک میگردد ،
که آدمی جز به درگاه پروردگار

قادر نیست به هیچ کجا
وهیچ کس دیگری رو آورده واعتمادو اطمینان کند

وچاره راه خود را , تنها در پناه برد ن به خداوند خویش می بیند.

....


زیرا که از "انسان " دیگری این مخلوق پروردگار
قادر گردیده است تا براو که, 
اونیز ,بنده ای از بندگان خداست
صدمه ای وارد سازد که روح ودرون اورا درهم شکسته است
و باعث دلشکستگی او, شاید حتی برای تمام عمرشده است.

حاجت
ـــــــــــــــ*ـــــــــــــ

ای خدا ! درد دلم را با که گویم ؟!

بار دیگر بسته شد , درها برویم

بازهم سر کوفتن , بر درب بسته

بازهم راهی به پشت در نجویم

بازهم زاری و گریه , از ته دل ،

برهمان , ویرانه های آروزیم!

بازهم با اشک تلخ دیدگانم

چهره ی غمدیده را , باید بشویم ,

بازهم باید , به صحرای جدائی

یکّه وتنها ، ره دنیا بپـُویم ,

تیره گی های دلم ‌، پایان ندارد

در پی نوری خدایا ،

بی سبب در جستجویم

رنگ شادی را ندیدم ،

جز غمی بر دل ندارم

غم فقط چون یار جانی ,

میدود هر دم بسویم

ای خدا با سوز گریه ،

پشت درگاهت نشینم

تا که حاجـت 
را نگیرم ،

دست ازاین درگه نشویم

دست ازاین درگه نشویم!!!
سروده ی فــرزانه شیــدا
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ

حتی * حافظ* شاعر ایران زمین * نیز از چنین صدمه واندوهی

درمیان انسانها , در امان نمانده و وبسیار در اشعار نغز ویکتای او می خوانیم

که از انسان وآدمی بسیار شکستها و دلشکستگی ها

دیده است

....


کمااینکه در این سروده ی خود میگوید:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!....


وفرزانه شیدا نیز میگوید:

چشم یاری
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ 

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

بر قّلّوب هر که بوده آشنا

دانه ی مهر و محبت کاشتیم

لیکن از این مزرع سبز فلک

حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!

آری اندر باغ ما خاری دمید

وه که خارستان زآن افراشتیم

سکه ی نامردمی را در فریب

سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!

کودک دل را دراین کهنه خراب

بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!

سروده ی : فـرزانه شـید
ا

دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷ 

*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*


وحال آنکه افراد بی پشتوانه و بی مسلک وخود باخته
معمولا به هیچ صراتی نیز مستقیم نبوده ودر
زندگی هرگز پیشوای خاصی را هم دنبال نمی کنند.
که به توسط آنان لااقل ، الگوی درستی را در زندگی داشته
وراه بهتری را در زندگی درپیش بگیرند،
که برخود ودیگری صدمه ای وارد نسازند


دریای محبتـــــــــــــــ*ـــــــــــــ


من بدریای محبت ، در عشق
موج در موج ، همه فریادم
ساحل روح ِمرا قسمت بود
که تو چون شن بدهی بر بادم !
مانده ام با دل ِ دریائی خویش
موج بی ساحل ِ افتاده به باد
آه ای عشق ، چه گویم زغمش
از غم وهجر ونبودش، فـریاد
با چه امید ، به هرجوشش اشک
موج اشکم برود بی ساحل
در کجا سینه بگیرد آرام
در کجا ر وح بگیرد منزل؟!
بعد از این قلب منو دربدری
بعد ازاین موج سرشکم شب وروز
آه ...ای عشق دگر باره ببین
دل من باغم خود مانده به سوز!
او که بی هر سخنی راهی شد
همچو یک قایق گم کرده مسیر
دل دریائی من را طی کرد
تا که شد از منو از عشقم سیر !
شاید او با گذر از بحّر دلم
خود گم کرده ی خود پیدا کرد
لیک دریای دلِ ِ من گم شد
اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!
آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی
دیگر از درد د رون باز مگو
باش خاموش و به خلوت بنشین
دیگر آرامش خود ، باز بجو
باد هم گر گذری کرد بدل
اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن
تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!
سوی" شیدا" ئی خود میل مکن !

11 تیرماه 1387

ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ


کشوری که دارای پیشوایی بی باک است
همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند . 
ارد بزرگ


ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ
این مسلم است که انسانها در راه زندگی خود
همواره بدنبال پیشرفت خود هستند لذا در جامعه های پیشرفته
این امر ثابت گردیده است که برای موفقیت می بایست یک اگلوی موفق را
انتخاب کرده وتوسط آن در زندگی به ساختن
ومحکم پایه های زندگی خود پرداخت نمونه هائی از این قبل
افرادی هستند مانند پیامبران واندیشمندان
در کنار آنان استادان خوبی که خود در زندگی از
کنار چراغ دودی شروع به تحصیل کرده تا پیشگاه بلند استادی
رسیده واکنون خود یاور انسانهای دیگر هستند
وگاه نیز یک انسان معمولی چون فردی بنام

** آنتونی رابینز=(نویسنده ی سری کتابهای بسوی کامیابی*)

که یک انسان معمولی بوده است و توانسته زندگی خویش را بطور کامل

دگرگون نماید وانسانی موفق باشد که بسیاری اورا

الگوی زندگی خویش قرار دهند.


  • ودر سایت جاودانه ها و


  • سایت کتابهای فرزانه شیدا


  • همچنین سایت شعرنو

نیز پیش از این او را معرفی کرده ام


او انسانی بود که ز هیچ خود را به مقامی رسانده
که تمامی بزرگان سیاست وجامعه اروپا وامریکا
مایل بدیدار او هستند وطرفداران اواز سراسر دنیا برای دیدار او
به امریکا میروند .



*ــــــــــ*لینک این مطلب *در سایت جاودانه ها ــــــــ*


ـــــــــــــــــ*ـــــــــــــــــــــ


در نهایت باید این را ذکر نمود که تمامی بزرگان واندیشمندان جهان نیز برای
زندگی خود الگوهای رفتاری مناسبی داشته اند,

که جا پای آنان نهاده در بهتر شدن خود وزندگی خویش
تلاش کرده اند

ـــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ

وهمواره علمای دنیا وجهان معتقدند
که انسانی که قصد پیشرفت واقعی خود را دارد همیشه
الگوئی را بر میگزیند که بالاتر از او والگوئی موفق است
چرا که پا نهادن در جای پای کسی که در زندگی خود
موفق نبوده است هرگز باعث ترقی ورشد آدمی نمیگردد
وکافیست در زندگی بزرگان واندیشمندان دنیا مطالعه ای داشته باشید تا
ببینید همگان در زندگی خود از دیگر بزرگان جهان نقل ونظراتی را
عنوان میدارند وسخنان آنان را نیز پذیرفته وقبول دارند
پس بیآموزیم الگوی خوب، تنها وسیله ی پیشرفت انسانی ما در
تلاش ما برای بهتر بودن وبهتر زیستن است
در اینجا فرگرد پیشوا را به پایان میبریم

ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ

بامید آنکه لحظاتی خوب را سپری کرده ومورد استفاده شما قرار گرفته باشدبا تشکر : فرزانه شیدا

***********************

پایان فــرگرد پیــشوا